Javad's Reviews > 2024 on ŷ
2024 on ŷ
by
by

(شامل حدیث نفس)
کتاب زمانی برای من ناجی بود، الان؟ نمیدونم...
شاید حتی بشه از کتابهای� خیلی وقته دارم میخونمشون وضعیت من با کتابا و من با من و من با دیگران و من با کلیت جهان رو متوجه بشید: تعلیق.
تعلیق خانهمانسوزترین� ویرانکنندهترین� مهلکتری� و ازپااندازتری� چیزیه که تا حالا تجربه کردم. تعلیق یه مغاک حاوی تمام مغاکها�. هیچ راه فراری براش نیست وقتی برای بار اول روی واقعیا� رو میبینی. مهم نیست کاری کنی یا نکنی، مهم نیست دست و پا بزنی یا نزنی، مهم نیست چطور بهش فکر و نگاه کنی؛ یا عمیقت� توی تعلیق فرو میری یا از چندین جهت و در چندین وجه زندگیت تو تعلیق فرو میری یا در بهترین حالت، از یه حالت تعلیق به یه حالت تعلیق دیگه میپری.
اره خلاصه، معلق بودن بنمای� زندگی من تو یکی دو سال اخیر بوده. همه چی نصفهاس� همه حسا و فکرا و چیزها هستند ولی هیچوقت به هیچ مقصدی نمیرسند. هیچ چیزی تموم نمیشه و نقطه شروعش مشخص نیست. قبل از هضم چیزی، انگار ناپدید میشه و انگار از اولش وجود نداشته اما در عین حال، حضور همیشگی و تلنبار شدها� رو حس میکنی. هرچقدرم ازش بگم هیچوقت جان کلام ادا نمیشه درباره این اتفاق هولناک (اگرچه احتمالا خیلی از شماها، حداقل تو یه برههای� روی واقعی تعلیق رو دیده باشید).
وضعیت کتابخونی من هم تو این دوره رو هوا بوده. همه چی معلق بوده و نه پیش رفتن نه پس رفتنش تغییر و احساس محسوسی برام به ارمغان اورده. الان که نگاه میکنم، نه تنها خود کتابها� بلکه خود چالش کتابخونیام� تقریبا به نصف رسید فقط. تو تعلیق همه چی نصفها�. نمیدونم اصلا قراره هیچوقت از این تعلیق در بیام یا اگه در بیام، اوصاع چگونه خواهد بود ( حداقل از نظر رابطه من با کتابا) اگرچه که همه حسام تو تعلیق فرو رفتن، همیشه این حقیقت که کلی کتاب خوب نخونده وجود داره، منو سمت خوندن نگه داشته و همزمان، رنجم میده. چراکه کتاب خوندن دیگه فقط یک لذت و رنجِ مرکب و در مجموع دلنشین رو بهم منتقل نمیکنه، بلکه بیشتر رنج و عذاب تعلیقا� رو به روم میاره.
حالا تو این اوضاع دهشتناک نصفه� ما (شما بخوان half life) به زمانی رسیدم که تقریبا 3 سال از شروع کارم با کتابا گذشته؛ اتفاقی تغییر بزرگی تو مسیرم ایجاد کرد. تولید محتوا راجع به کتاب، این کار من، بالا و پایینها� خودشو داشته اما کم هم زندگی منو در تعلیق فرو نبرده. اما چیزی که من میخوام اشاره کنم این بوده که، تقریبا هیچوقت از سبک و سیاق کارم برای ریویو نوشتن تو این فضا استفاده نکردم. هیچوقت خنثی بودن نسبیا� در تولید محتوا برای کتابارو، اینجا پیاده نکردم. هیچوقت چیزهایی مثل "حرفها� بودن"، "اصولی نوشتن"، "قاعده داشتن"، "نظم داشتن"، "احساسی نبودن"، "زاویه نداشتن" و... که در کارم، خواسته یا ناخواسته، بهشون تن دادم، در این فضا برام محلی از اعراب نداشت. همیشه هم سعی کردم با بیشترین شخصیساز� ممکن، حداقل برای کتابهای� که خیلی دوست داشتمشون، چیزی بنویسم.
چرا اینو گفتم؟ چون به نظرم شاید باید یه جا میگفتم که من هم مدل نوشتن خوشگل و چشمنوا� بقیه رو بلدم ( حتی اگه نگم که تو این سه سال چقدر مدلها� مختلف و خوشگل بیشتر و بیشتری یاد گرفتم و نوشتم). شاید چون باید میگفتم که عدم شخصیسازی� عدم متمایز بودن، پیشبینیپذیری� عصاقورت دادگی، تعارف، ریا، اتوکشیدگی، ادا، ابتذال نهفته و هزار تا صفت دیگه از این دست به صورت قطاری، همیشه خاری بوده تو چشمام ( در کل فضای کتاب و کتابخوانی و محتوای مربوط به کتاب). نمیدونم کجای دنیا و در چه زمانی ارزشمندی انقدر محکم، قطعی و مشخص مرزبندی شد و یا برعکس، بیارز� بودن. نمیدونم چی شد که رابطه ما با انسانا و تجربیاتشون شامل همه چی بود جز حدیث نفس و بازگویی تجربه� زیستشون. مگه پایه و اساس داستانگوی� و روایت نباید همین میبو� که ما با تجربیات خودمون و دیگران دوست باشیم و ارزشمند باشه برامون؟ در نهایت باز هم هیچی نمیدونم...
کتاب زمانی برای من ناجی بود، الان؟ نمیدونم...
شاید حتی بشه از کتابهای� خیلی وقته دارم میخونمشون وضعیت من با کتابا و من با من و من با دیگران و من با کلیت جهان رو متوجه بشید: تعلیق.
تعلیق خانهمانسوزترین� ویرانکنندهترین� مهلکتری� و ازپااندازتری� چیزیه که تا حالا تجربه کردم. تعلیق یه مغاک حاوی تمام مغاکها�. هیچ راه فراری براش نیست وقتی برای بار اول روی واقعیا� رو میبینی. مهم نیست کاری کنی یا نکنی، مهم نیست دست و پا بزنی یا نزنی، مهم نیست چطور بهش فکر و نگاه کنی؛ یا عمیقت� توی تعلیق فرو میری یا از چندین جهت و در چندین وجه زندگیت تو تعلیق فرو میری یا در بهترین حالت، از یه حالت تعلیق به یه حالت تعلیق دیگه میپری.
اره خلاصه، معلق بودن بنمای� زندگی من تو یکی دو سال اخیر بوده. همه چی نصفهاس� همه حسا و فکرا و چیزها هستند ولی هیچوقت به هیچ مقصدی نمیرسند. هیچ چیزی تموم نمیشه و نقطه شروعش مشخص نیست. قبل از هضم چیزی، انگار ناپدید میشه و انگار از اولش وجود نداشته اما در عین حال، حضور همیشگی و تلنبار شدها� رو حس میکنی. هرچقدرم ازش بگم هیچوقت جان کلام ادا نمیشه درباره این اتفاق هولناک (اگرچه احتمالا خیلی از شماها، حداقل تو یه برههای� روی واقعی تعلیق رو دیده باشید).
وضعیت کتابخونی من هم تو این دوره رو هوا بوده. همه چی معلق بوده و نه پیش رفتن نه پس رفتنش تغییر و احساس محسوسی برام به ارمغان اورده. الان که نگاه میکنم، نه تنها خود کتابها� بلکه خود چالش کتابخونیام� تقریبا به نصف رسید فقط. تو تعلیق همه چی نصفها�. نمیدونم اصلا قراره هیچوقت از این تعلیق در بیام یا اگه در بیام، اوصاع چگونه خواهد بود ( حداقل از نظر رابطه من با کتابا) اگرچه که همه حسام تو تعلیق فرو رفتن، همیشه این حقیقت که کلی کتاب خوب نخونده وجود داره، منو سمت خوندن نگه داشته و همزمان، رنجم میده. چراکه کتاب خوندن دیگه فقط یک لذت و رنجِ مرکب و در مجموع دلنشین رو بهم منتقل نمیکنه، بلکه بیشتر رنج و عذاب تعلیقا� رو به روم میاره.
حالا تو این اوضاع دهشتناک نصفه� ما (شما بخوان half life) به زمانی رسیدم که تقریبا 3 سال از شروع کارم با کتابا گذشته؛ اتفاقی تغییر بزرگی تو مسیرم ایجاد کرد. تولید محتوا راجع به کتاب، این کار من، بالا و پایینها� خودشو داشته اما کم هم زندگی منو در تعلیق فرو نبرده. اما چیزی که من میخوام اشاره کنم این بوده که، تقریبا هیچوقت از سبک و سیاق کارم برای ریویو نوشتن تو این فضا استفاده نکردم. هیچوقت خنثی بودن نسبیا� در تولید محتوا برای کتابارو، اینجا پیاده نکردم. هیچوقت چیزهایی مثل "حرفها� بودن"، "اصولی نوشتن"، "قاعده داشتن"، "نظم داشتن"، "احساسی نبودن"، "زاویه نداشتن" و... که در کارم، خواسته یا ناخواسته، بهشون تن دادم، در این فضا برام محلی از اعراب نداشت. همیشه هم سعی کردم با بیشترین شخصیساز� ممکن، حداقل برای کتابهای� که خیلی دوست داشتمشون، چیزی بنویسم.
چرا اینو گفتم؟ چون به نظرم شاید باید یه جا میگفتم که من هم مدل نوشتن خوشگل و چشمنوا� بقیه رو بلدم ( حتی اگه نگم که تو این سه سال چقدر مدلها� مختلف و خوشگل بیشتر و بیشتری یاد گرفتم و نوشتم). شاید چون باید میگفتم که عدم شخصیسازی� عدم متمایز بودن، پیشبینیپذیری� عصاقورت دادگی، تعارف، ریا، اتوکشیدگی، ادا، ابتذال نهفته و هزار تا صفت دیگه از این دست به صورت قطاری، همیشه خاری بوده تو چشمام ( در کل فضای کتاب و کتابخوانی و محتوای مربوط به کتاب). نمیدونم کجای دنیا و در چه زمانی ارزشمندی انقدر محکم، قطعی و مشخص مرزبندی شد و یا برعکس، بیارز� بودن. نمیدونم چی شد که رابطه ما با انسانا و تجربیاتشون شامل همه چی بود جز حدیث نفس و بازگویی تجربه� زیستشون. مگه پایه و اساس داستانگوی� و روایت نباید همین میبو� که ما با تجربیات خودمون و دیگران دوست باشیم و ارزشمند باشه برامون؟ در نهایت باز هم هیچی نمیدونم...
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
2024 on ŷ.
Sign In »
Reading Progress
Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)
date
newest »


امیدوارم سال آینده سال خوبی باشه برات."
ممنون ازت

خیلی ممنون ازت. منم همینطور برات سال بهتری رو آرزومندم
در نهایت میخوا� بگم خیلی خوبه که تو این فضا جور دیگها� هستی. چیزهایی که باید سرکوب، حذف و تغییرشون بدی در گودریدز وجود نداره. انگار آزادی که اون من رو بدون محدودیت به اشتراک بذاری. منم فکر میکن� تعیین و تکلیف مشخص کردن سر نوشتن ریویو کار درستی نیست. بالأخره اسمش روشه و قرار نیست در چهارچوب خاصی نوشته شه.
سال بهتری رو برات آرزومندم. سالی که نصفه و نیمه نباشی �