Navid's Reviews > وداع با اسلحه
وداع با اسلحه
by
by

***
توج: ریویوی زیر کمی اسپول دارد، اگرچه پایانِ داستان را لو نمیده�.
***
کمتر نویسندها� پیدا میشو� که به اندازه� همینگوی تجربه� مستقیم از جنگ داشته باشد.
در جنگ جهانی اول به عنوان راننده آمبولانس شرکت کرد (که منجر شد به نوشتن همین کتاب) بعد به عنوان خبرنگار درگیر جنگ داخلی اسپانیا شد (که باعث شد «ناقوسِ مرگِ کیست» را بنویسد)، و به عنوان حُسنِ ختام باز هم به عنوان خبرنگار به سراغ جنگ جهانی دوم رفت (بخشی از کتاب «در امتداد رودخانه به سمت درختها� راجع به خاطراتِ این جنگ است)
انگار همینگوی به دنبال جنگ میرف� و جنگ به دنبال همینگوی.
به هرحال، «وداع با اسلحه» بازتابی از خاطرات و زندگینامه� شخصیِ همینگوی است از جنگجهان� اول، البته با تغییر و دستکاری.
او هم مثل شخصیت اصلیِ این کتاب از آمریکا به ایتالیا رفت تا در برابر ارتش اتریش بایستد، او هم در جنگ از ناحیه� پا مجروح و بستری شد، و حتی او هم در جریان جنگ عاشق یک خانم پرستار شد، عشقی که به دلایل نامعلوم نافرجام ماند، اما باعث شکلگیر� شخصیت «کاترین» در این کتاب شد.
اجازه بدهید همین ابتدا سنگهای� را با همینگوی وابکَنم و از نقاط ضعف «وداع با اسلحه» بنویسم و بعد بروم سراغ قربان صدقهه�!
نقاط ضعف
� کیفیتِ داستان یکدس� نیست، داستان از نظر من شروع و پایانی درخشان دارد (حدود ۷۰ صفحه� اول و ۷۰ صفحه� آخر) ولی در میانه افت میکند� تمام نقاط قوت همینگوی که در ادامه خواهم نوشت، در میانه� داستان کمرنگ میشون�.
� شخصیتپرداز� داستان خوب نیست، ما در این کتاب با راوی اول شخص مواجهیم که همان شخصیت اصلی یعنی فردریک هِنری است و میشو� گفت شخصیتپرداز� قابل قبولی دارد، بقیه� شخصیته� بسیار کمعمقان� و من ترجیح میداد� لااقل برای «کاترین» و «رینالدی» شخصیتپردازی� بهتری داشتیم.
� کاش داستان عاشقانه� کتاب، عمق و ظرافتِ عاشقانه� بیشتری داشت. (این چه وضع اولین بوسه� عشق است، آقای همینگوی؟ خب، شاید هم انتظار من از نویسندها� که بخش قابل توجهی از عمرش را در جنگ سپری کرده، انتظار بیجای� است!) به نظرم ایده� این داستانِ عاشقانه، ایده� بسیار خوبی بوده و میتوانست� خیلی بهتر استفاده شود. شخصیت کاترین به طور کلی خیلی کمعم� و منفعل است، بنابراین تعجبی ندارد که رابطه� داستان هم به قدرِ کافی عمق پیدا نمیکن�.
اما برویم به سراغ نکات مثبت داستان:
در ستایش نثر همینگوی
هنگام خواندن آثار همینگوی نباید زیاد به دنبال یک داستان پر کشش یا خیالانگی� یا تکاندهند� و احساسی باشید، آنچه که بیش از همهچی� همینگوی را در میان نویسندگان متمایز میکند� نثر اوست.
بگذارید اعتراف کنم، من از شیفتگان نثر همینگوی، و شیوه� نویسندگیا� هستم.
همانطور که در یادداشتم درباره� «پیرمرد و دریا» نوشتم (چقدر از آن یادداشت گذشته! به کجا چنین شتابان ای عمر؟) نثر همینگوی سهل و ممتنع است (مطمئن نیستم استفاده از اصطلاح سهل و ممتنع برای نثر همینگوی بهترین توصیف باشد، یا تاکنون کسی آن را در فارسی برای شیوه� نوشتنِ همینگوی استفاده کرده باشد، ولی نزدیکترین توصیفی است که به ذهن من میرس�) نثری عریان و جسور، ولی همزمان ظریف و پیراسته.
نثری با جملات کوتاه و ساده که میکوش� پیام کوبندها� را با فشردگیِ زیاد به خواننده برساند. همینگوی خودش شیوه� نوشتنش را به کوه یخ تشبیه میکر�. نوک قله� کوه یخ را میخوان� ولی پیام و ساختار و نمادها پیدا نیستند.
نثری که وقتی آن را میخوانی� با خود میگوی�: «چه ساده! نوشتن این که کاری ندارد!» کم نبودهان� نویسندگانی که به تقلید از سبکِ نوشتهها� همینگوی پرداختهاند� و کم نبودهان� مقلدانِ شکست خورده از سادگیِ فریبنده� نثر همینگوی.
فقط تعداد کمی از نویسندگان توانستهان� با موفقیت از سادگی، شفافیت و عمقِ نثر همینگوی تقلید کنند (مثل ریموند کارور یا کورمک مکارتی)
نثر همینگوی درختی است که بارها هَرَس شده تا سادگی و پیراستگی را به چشم خواننده بنمایاند، و طلایی است که بارها چکشکار� شده تا شکل جواهری باارزش به خود بگیرد.
برای فهم بهتر، من چند نمونه� از نظر من جالب از نثر همینگوی در این کتاب را اینجا میآورم� با این توضیح که از این نمونهه� در کتاب بسیار است (حتی نمونهها� جالبتر) و این برداشتِ من از این مثالهاس� و ممکن است برداشت شما متفاوت یا زیباتر باشد. (برداشتها� مختلف از نثر همینگوی طبیعی است)
در نمونه� زیر، همینگوی میخواه� کمارز� بودنِ جان انسانه� را در شرایط جنگ نمایش دهد، انسانهای� که به راحتی میمیرن� و جنگسالارا� کمتر به جانِ از دست رفته� آنه� توجه میکنند� این موضوعی است که خودش میتوان� موضوع یک داستان کوتاه جداگانه یا یک رمان باشد، حالا همینگوی چطور آن را بیان میکن�:
همانطور که میبینی� همینگوی برای نشانداد� همین بیاهمی� بودن جان سربازان، خودش هم سوار بر این پیام میشو�. انگار مردن هفتهزا� تن نظامی بر اثر وبا وسط جنگ یک اتفاق خیلی معمولی است. خواننده وقتی با این عبارتِ کوتاه در میان داستان مواجه میشود� شوکه میشو� و اثر عبارت بر خواننده در اثر کوتاهی، خشونت، صراحت و کوبندگی، چند برابر میشو�.
در عبارت زیر همینگوی میخواه� نشان دهد که بین شرایط سربازان ساده و شرایط افسران مافوق، عدالتی در کار نیست، این را میشو� به شیوهها� گوناگون بیان کرد ولی همینگوی با یک جمله� ساده، ضربها� را کوتاه، اما کاری به خواننده میزن�:
دیالوگها� نوشتهشد� توسط همینگوی، مانند نثر عادیِ داستان بسیار فکر شده نوشته شدهاند� دیالوگهای� که در متن داستان طبیعی و باورپذیر مینمایند� و همزمان، فکر و نکته� نهفتها� پشت آنهاس� (حتی دیالوگهای� که در حالت مستی گفته شدهان�) همینگوی بر لبه� باریکی راه میرود� از یک طرف باورپذیری و سادگیِ دیالوگی که از زبان یک شخصیت عادی گفته میشود� و از طرف دیگر پیام عمیق پشت آن:
حتی به سخره گرفتن آداب و افتخارات جنگ، برای همینگوی کاری عادی است:
از خوبیها� دیگر کتاب، میتوان� به تضادهایی که همینگوی در داستان ایجاد کرده اشاره کنم. تضادهایی که به زیباییِ بیشترِ داستان کمک کرده، تضاد بین لطافت عشق و خشونت جنگ (که در بسیاری از کتابه� و فیلمها� دیگر نیز از این تضاد استفاده شده) و تضاد بین زیباییها� طبیعت و زشتیه� و ویرانهها� جنگ.
به طور کلی «وداع با اسلحه» تأثیرگذارترین یا تکاندهندهتری� اثر ضدجنگ نیست، ولی به واسطه� تجربهها� مستقیم همینگوی و کیفیت نثرش، یکی از واقعیترینه� و باورپذیرترینهاس�.
درباره� ترجمه
همانطور که در بررسی کتاب «پیرمرد و دریا» نوشتم، زندهیا� دریابندری با مقدمه� مفصلش در آن کتاب، به شناخت درستی از همینگوی و شیوه� نوشتنِ او رسیده بود. از طرفی نثر خود دریابندری در کتابها� تألیفیاش� از لحاظ سادگی و پاکیزگی، بیشباه� به همینگوی نبود. به این ترتیب باید دریابندری را بهترین گزینه برای ترجمه� آثار همینگوی به شمار آوریم.
اما ترجمه� این کتاب بسیار قدیمی شده است (چاپ اول: ۱۳۴۰ و به نظر میرس� تازه این نسخه� بازنویسی شده باشد)
عبارات و کلمات از فارسیِ امروزی فاصله گرفتهان� و حتی اگر کتاب را با متن اصلی مقایسه کنید، متوجهِ اشتباهات ریزی در ترجمه خواهید شد.
فکر میکن� دریابندری اگر زنده بود، شاید دست به بازترجمه� کتاب میز� تا درستت� و به زبان امروز نزدیکت� شود.
با این حال مشکلی که من با ترجمهها� جدیدترِ سایر مترجمان از آثار همینگوی دارم، این است که هیچکدا� از مترجمینِ جدید به اندازه� دریابندری به درک درستی از نثر همینگوی نرسیدهان�.
به همین دلیل همچنان به نظرم ترجمهها� دریابندری از آثار همینگوی از بهترین ترجمهه� باشند.
یکی از دوستان خوبم در ریویویش نوشته که ترجمه� این کتاب بسیار ایرانیزه شده که نظر نادرستی هم نیست، ولی دریابندری در «پیرمرد و دریا» چنان به افراط ترجمه را ایرانیزه (یا بهتر است بگویم بوشهریزه و محلیزه!) کرده است که ایرانیزه بودنِ این ترجمه در مقابل آن به چشم نمیآی�.
پینوش� ۱: گاهی متوجه نیستیم که دنیا چقدر در یک دو قرن اخیر در بعضی چیزها پیشرفت کرده، صحنه� زایمان را که در این کتاب میخواندم� با خود فکر میکرد� که پیشرفتها� علمی چطور همهچی� را، مثل بارداری و زایمان متحول کرده است. پیشرفت در مراقبتها� پیش و پس از زایمان آنقدر زیاد بوده که وضعیت زایمان در این کتاب که کمتر از صد سال پیش نوشته شده، ممکن است برای خواننده� امروزی بسیار عجیب به نظر برسد.
پینوش� ۲: خواندن کتاب را که آغاز کردم، چند بار ناخودآگاه یاد شوخی سریال family guy با این کتاب و نامش افتادم و پوزخند زدم. (اگر سریال را دیده باشید شاید این قسمت را به یاد آورید) داشتم فکر میکرد� این هم از شوخیهای� در سطح زبان است که فقط در زبان اصلی (به واسطه� معنای دوگانه� arm) خندهدا� است و در اثر ترجمه بامزگیا� از بین میرود� همانطور که اگر خوشمزگیها� فارسی مثلا در نثر عبید یا شعر ایرج را به انگلیسی ترجمه کنیم، بسیاری از آنه� بیمز� میشون�.
توج: ریویوی زیر کمی اسپول دارد، اگرچه پایانِ داستان را لو نمیده�.
***
کمتر نویسندها� پیدا میشو� که به اندازه� همینگوی تجربه� مستقیم از جنگ داشته باشد.
در جنگ جهانی اول به عنوان راننده آمبولانس شرکت کرد (که منجر شد به نوشتن همین کتاب) بعد به عنوان خبرنگار درگیر جنگ داخلی اسپانیا شد (که باعث شد «ناقوسِ مرگِ کیست» را بنویسد)، و به عنوان حُسنِ ختام باز هم به عنوان خبرنگار به سراغ جنگ جهانی دوم رفت (بخشی از کتاب «در امتداد رودخانه به سمت درختها� راجع به خاطراتِ این جنگ است)
انگار همینگوی به دنبال جنگ میرف� و جنگ به دنبال همینگوی.
به هرحال، «وداع با اسلحه» بازتابی از خاطرات و زندگینامه� شخصیِ همینگوی است از جنگجهان� اول، البته با تغییر و دستکاری.
او هم مثل شخصیت اصلیِ این کتاب از آمریکا به ایتالیا رفت تا در برابر ارتش اتریش بایستد، او هم در جنگ از ناحیه� پا مجروح و بستری شد، و حتی او هم در جریان جنگ عاشق یک خانم پرستار شد، عشقی که به دلایل نامعلوم نافرجام ماند، اما باعث شکلگیر� شخصیت «کاترین» در این کتاب شد.
اجازه بدهید همین ابتدا سنگهای� را با همینگوی وابکَنم و از نقاط ضعف «وداع با اسلحه» بنویسم و بعد بروم سراغ قربان صدقهه�!
نقاط ضعف
� کیفیتِ داستان یکدس� نیست، داستان از نظر من شروع و پایانی درخشان دارد (حدود ۷۰ صفحه� اول و ۷۰ صفحه� آخر) ولی در میانه افت میکند� تمام نقاط قوت همینگوی که در ادامه خواهم نوشت، در میانه� داستان کمرنگ میشون�.
� شخصیتپرداز� داستان خوب نیست، ما در این کتاب با راوی اول شخص مواجهیم که همان شخصیت اصلی یعنی فردریک هِنری است و میشو� گفت شخصیتپرداز� قابل قبولی دارد، بقیه� شخصیته� بسیار کمعمقان� و من ترجیح میداد� لااقل برای «کاترین» و «رینالدی» شخصیتپردازی� بهتری داشتیم.
� کاش داستان عاشقانه� کتاب، عمق و ظرافتِ عاشقانه� بیشتری داشت. (این چه وضع اولین بوسه� عشق است، آقای همینگوی؟ خب، شاید هم انتظار من از نویسندها� که بخش قابل توجهی از عمرش را در جنگ سپری کرده، انتظار بیجای� است!) به نظرم ایده� این داستانِ عاشقانه، ایده� بسیار خوبی بوده و میتوانست� خیلی بهتر استفاده شود. شخصیت کاترین به طور کلی خیلی کمعم� و منفعل است، بنابراین تعجبی ندارد که رابطه� داستان هم به قدرِ کافی عمق پیدا نمیکن�.
اما برویم به سراغ نکات مثبت داستان:
در ستایش نثر همینگوی
هنگام خواندن آثار همینگوی نباید زیاد به دنبال یک داستان پر کشش یا خیالانگی� یا تکاندهند� و احساسی باشید، آنچه که بیش از همهچی� همینگوی را در میان نویسندگان متمایز میکند� نثر اوست.
بگذارید اعتراف کنم، من از شیفتگان نثر همینگوی، و شیوه� نویسندگیا� هستم.
همانطور که در یادداشتم درباره� «پیرمرد و دریا» نوشتم (چقدر از آن یادداشت گذشته! به کجا چنین شتابان ای عمر؟) نثر همینگوی سهل و ممتنع است (مطمئن نیستم استفاده از اصطلاح سهل و ممتنع برای نثر همینگوی بهترین توصیف باشد، یا تاکنون کسی آن را در فارسی برای شیوه� نوشتنِ همینگوی استفاده کرده باشد، ولی نزدیکترین توصیفی است که به ذهن من میرس�) نثری عریان و جسور، ولی همزمان ظریف و پیراسته.
نثری با جملات کوتاه و ساده که میکوش� پیام کوبندها� را با فشردگیِ زیاد به خواننده برساند. همینگوی خودش شیوه� نوشتنش را به کوه یخ تشبیه میکر�. نوک قله� کوه یخ را میخوان� ولی پیام و ساختار و نمادها پیدا نیستند.
نثری که وقتی آن را میخوانی� با خود میگوی�: «چه ساده! نوشتن این که کاری ندارد!» کم نبودهان� نویسندگانی که به تقلید از سبکِ نوشتهها� همینگوی پرداختهاند� و کم نبودهان� مقلدانِ شکست خورده از سادگیِ فریبنده� نثر همینگوی.
فقط تعداد کمی از نویسندگان توانستهان� با موفقیت از سادگی، شفافیت و عمقِ نثر همینگوی تقلید کنند (مثل ریموند کارور یا کورمک مکارتی)
نثر همینگوی درختی است که بارها هَرَس شده تا سادگی و پیراستگی را به چشم خواننده بنمایاند، و طلایی است که بارها چکشکار� شده تا شکل جواهری باارزش به خود بگیرد.
برای فهم بهتر، من چند نمونه� از نظر من جالب از نثر همینگوی در این کتاب را اینجا میآورم� با این توضیح که از این نمونهه� در کتاب بسیار است (حتی نمونهها� جالبتر) و این برداشتِ من از این مثالهاس� و ممکن است برداشت شما متفاوت یا زیباتر باشد. (برداشتها� مختلف از نثر همینگوی طبیعی است)
در نمونه� زیر، همینگوی میخواه� کمارز� بودنِ جان انسانه� را در شرایط جنگ نمایش دهد، انسانهای� که به راحتی میمیرن� و جنگسالارا� کمتر به جانِ از دست رفته� آنه� توجه میکنند� این موضوعی است که خودش میتوان� موضوع یک داستان کوتاه جداگانه یا یک رمان باشد، حالا همینگوی چطور آن را بیان میکن�:
در آغاز زمستان باران دائمی شروع شد و همراه با باران وبا آمد، ولی جلوش گرفته شد و سرانجام فقط هفتهزا� تن نظامی از وبا مردند.
همانطور که میبینی� همینگوی برای نشانداد� همین بیاهمی� بودن جان سربازان، خودش هم سوار بر این پیام میشو�. انگار مردن هفتهزا� تن نظامی بر اثر وبا وسط جنگ یک اتفاق خیلی معمولی است. خواننده وقتی با این عبارتِ کوتاه در میان داستان مواجه میشود� شوکه میشو� و اثر عبارت بر خواننده در اثر کوتاهی، خشونت، صراحت و کوبندگی، چند برابر میشو�.
در عبارت زیر همینگوی میخواه� نشان دهد که بین شرایط سربازان ساده و شرایط افسران مافوق، عدالتی در کار نیست، این را میشو� به شیوهها� گوناگون بیان کرد ولی همینگوی با یک جمله� ساده، ضربها� را کوتاه، اما کاری به خواننده میزن�:
در شهر بیمارستان و کافه بود و سر خیابانه� توپ کار گذاشته بودند و دو فاحشهخان� هم بود: یکی برای سربازها و یکی برای افسرها.
دیالوگها� نوشتهشد� توسط همینگوی، مانند نثر عادیِ داستان بسیار فکر شده نوشته شدهاند� دیالوگهای� که در متن داستان طبیعی و باورپذیر مینمایند� و همزمان، فکر و نکته� نهفتها� پشت آنهاس� (حتی دیالوگهای� که در حالت مستی گفته شدهان�) همینگوی بر لبه� باریکی راه میرود� از یک طرف باورپذیری و سادگیِ دیالوگی که از زبان یک شخصیت عادی گفته میشود� و از طرف دیگر پیام عمیق پشت آن:
پاسینی با لحن جدی گفت: «دیگه از این بدتر نمیش�. هیچ چیزی بدتر از جنگ نیست.»
- شکست بدتره.
پاسینی باز هم جدی گفت: «من باور نمیکن�. مگه شکست چیه؟ آدم میر� خونه�.»
حتی به سخره گرفتن آداب و افتخارات جنگ، برای همینگوی کاری عادی است:
- میگ� اگه بتونی ثابت کنی که یه کار قهرمانی کردی، میتون� برات مدال نقره بگیرن. حالا دقیقاً برام تعریف کن ببینم چی شد، هیچ کار قهرمانی کردی؟
گفتم: «نه، داشتیم پنیر میخوردی� که به هوا پرت شدم»
از خوبیها� دیگر کتاب، میتوان� به تضادهایی که همینگوی در داستان ایجاد کرده اشاره کنم. تضادهایی که به زیباییِ بیشترِ داستان کمک کرده، تضاد بین لطافت عشق و خشونت جنگ (که در بسیاری از کتابه� و فیلمها� دیگر نیز از این تضاد استفاده شده) و تضاد بین زیباییها� طبیعت و زشتیه� و ویرانهها� جنگ.
به طور کلی «وداع با اسلحه» تأثیرگذارترین یا تکاندهندهتری� اثر ضدجنگ نیست، ولی به واسطه� تجربهها� مستقیم همینگوی و کیفیت نثرش، یکی از واقعیترینه� و باورپذیرترینهاس�.
درباره� ترجمه
همانطور که در بررسی کتاب «پیرمرد و دریا» نوشتم، زندهیا� دریابندری با مقدمه� مفصلش در آن کتاب، به شناخت درستی از همینگوی و شیوه� نوشتنِ او رسیده بود. از طرفی نثر خود دریابندری در کتابها� تألیفیاش� از لحاظ سادگی و پاکیزگی، بیشباه� به همینگوی نبود. به این ترتیب باید دریابندری را بهترین گزینه برای ترجمه� آثار همینگوی به شمار آوریم.
اما ترجمه� این کتاب بسیار قدیمی شده است (چاپ اول: ۱۳۴۰ و به نظر میرس� تازه این نسخه� بازنویسی شده باشد)
عبارات و کلمات از فارسیِ امروزی فاصله گرفتهان� و حتی اگر کتاب را با متن اصلی مقایسه کنید، متوجهِ اشتباهات ریزی در ترجمه خواهید شد.
فکر میکن� دریابندری اگر زنده بود، شاید دست به بازترجمه� کتاب میز� تا درستت� و به زبان امروز نزدیکت� شود.
با این حال مشکلی که من با ترجمهها� جدیدترِ سایر مترجمان از آثار همینگوی دارم، این است که هیچکدا� از مترجمینِ جدید به اندازه� دریابندری به درک درستی از نثر همینگوی نرسیدهان�.
به همین دلیل همچنان به نظرم ترجمهها� دریابندری از آثار همینگوی از بهترین ترجمهه� باشند.
یکی از دوستان خوبم در ریویویش نوشته که ترجمه� این کتاب بسیار ایرانیزه شده که نظر نادرستی هم نیست، ولی دریابندری در «پیرمرد و دریا» چنان به افراط ترجمه را ایرانیزه (یا بهتر است بگویم بوشهریزه و محلیزه!) کرده است که ایرانیزه بودنِ این ترجمه در مقابل آن به چشم نمیآی�.
پینوش� ۱: گاهی متوجه نیستیم که دنیا چقدر در یک دو قرن اخیر در بعضی چیزها پیشرفت کرده، صحنه� زایمان را که در این کتاب میخواندم� با خود فکر میکرد� که پیشرفتها� علمی چطور همهچی� را، مثل بارداری و زایمان متحول کرده است. پیشرفت در مراقبتها� پیش و پس از زایمان آنقدر زیاد بوده که وضعیت زایمان در این کتاب که کمتر از صد سال پیش نوشته شده، ممکن است برای خواننده� امروزی بسیار عجیب به نظر برسد.
پینوش� ۲: خواندن کتاب را که آغاز کردم، چند بار ناخودآگاه یاد شوخی سریال family guy با این کتاب و نامش افتادم و پوزخند زدم. (اگر سریال را دیده باشید شاید این قسمت را به یاد آورید) داشتم فکر میکرد� این هم از شوخیهای� در سطح زبان است که فقط در زبان اصلی (به واسطه� معنای دوگانه� arm) خندهدا� است و در اثر ترجمه بامزگیا� از بین میرود� همانطور که اگر خوشمزگیها� فارسی مثلا در نثر عبید یا شعر ایرج را به انگلیسی ترجمه کنیم، بسیاری از آنه� بیمز� میشون�.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
وداع با اسلحه.
Sign In »
Reading Progress
January 6, 2025
–
Started Reading
January 6, 2025
– Shelved
January 13, 2025
–
Finished Reading
Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)
date
newest »

message 1:
by
Nasrin
(new)
Jan 13, 2025 08:35AM

reply
|
flag

چقدر توصیف جذابی از مدل نوشتار همینگوی داشتی. این سری اگه چیزی ازش بخونم به این نکاتی که گفتی بیشتر دقت میکنم.
مرسی نوشتی راجع بهش.

چقدر توصیف جذابی از مدل نوشتار همینگوی داشتی. این سری اگه چیزی ازش بخونم به این نکاتی که گفتی بیشتر دقت میکنم.
مرسی نوشتی راجع بهش."
به نظرم اون موقع امکانات تشخیص کم بود وگرنه با چیزایی که من از زندگی همینگوی دیدم و خوندم احتمالاً میش� یه اختلال شخصیتی چیزی بهش چسبوند😂
بله به نظرم اگه به نثر همینگوی توجه نکنیم خیلی کمتر از داستان لذت میبریم� برای همین کتاب اگه نثر همینگوی نبود یکی دو ستاره کمتر بهش میداد� چون خودِ داستان خیلی چشمگیر و جذاب نیست
مرسی که خوندی و نظر دادی🌷

اما خب این کتاب اولین تجربه دریابندری در ترجمه است و شاید به اندازه باقی آثارش درخشان نباشه.
به زودی چندتا کار از همینگوی قرار هست بخونم و نکاتت کمک کننده بود.
ممنون

اما خب این کتاب اولین تجربه دریابندری در ترجمه است و شاید به اندازه باقی آثارش درخشان نباشه.
به زودی چندتا کار از همینگوی قرار هست بخونم و نکاتت کمک ..."
من شنیده بودم دریابندری به خاطر گرایش سیاسی جوونی� (که به شخصه تاییدش نمیکن�) کله� بوی قرمهسبز� میداده� ولی در مورد ترجمهها� نشنیده بودم بوی خاصی بده 😅
اینجور که در منابع نوشته شده دریابندری بعد از چند سال ترجمه� این کتاب رو بازنویسی کرده واسه همین اگرچه ترجمه� اولیه� کتاب از اولین کارهای دریابندری در ترجمه بوده، ترجمها� که در دست ماست ترجمه� بازنویسی شده� و باید مربوط به اواسط دوران ترجمه� دریابندری باشه، با این حال ترجمه� بی عیب و نقصی نیست، ولی نثر دریابندری دوست داشتنیه
ممنون از خودت که خوندی و ممنون از نظرت، امیدوارم از خوندن آثار همینگوی لذت ببری

عجب ریویوی خوندنیا� نوشتی. بسی لذت بردم. چند وقت پیش یکی از دوستان تو پادکستش، اپیزودی رو به همین کتاب اختصاص داده بود. اونجا فهمیدم چقدر تطابق وجود داره. راستش خودم زیاد تحقیق راجع به زندگی نویسنده نمیکن� (مگه اینکه پای پروست در میون باشه). اما از طرفی هم واقفم که نوشتارش میتون� از زندگیش هم نشأت بگیره. چه بر سر خودش گذشته باشه و چه بر سر دیگران. میتون� جهانبین� خودش رو روایت کنه و این برام جالبه. از طرفی هم چون ممکنه دچار این اشتباه بشم که اثر حکم اتوبیوگرافی رو داره، قید چنین جستجویی رو گاهی میزن�. به انضمام اینکه این وجه اشتراکات هم تلخن و هم� شیرین.
درباره� محلیزه گفتی (و چقدر ترکیبات جدیدی که میساز� رو دوست دارم) و سری به ریویوت زدم. واقعا وضع اون بدتر بود و حالا به عمق کلامت پی میبر�.
در نهایت هم باهات موافقم (نکاتی که ذکر کردی) و میخوا� بگم انصاف نیست اینقدر کامل مینویس�. کار رو برای بقیه سخت میکن� و از طرفی هم خیلی خوبه که سطح ریویونویسی رو بالا میبر�.

عجب ریویوی خوندنیا� نوشتی. بسی لذت بردم. چند وقت پیش..."
معمولا وقتی دست به دامن شیطان میش� نتیجه میده�
راضی نبودم این همه به خودت زحمت بدی، به هرحال خوشحالم که مشکل گوشیت حل شد
و ممنونم از لطفت، برام دلگرم کننده� که کتابخونی مثل تو ریویو رو خوندنی بدونه🌷
چیزی که در مورد زندگینامه� نویسنده میگ� به نظرم خیلی بستگی به نویسنده و کتابش داره، مثلا برای این کتاب همینگوی بد نیست نگاهی هم به زندگینامه� داشته باشیم، ولی در پیرمرد و دریا زندگینامه� همینگوی شاید خیلی هم مهم نباشه
به منم از این پادکستای زیبا معرفی کن (در ضمن میدون� که مقاومت بیفایده� و آخرش مجبور میش� پروستخوان� رو شروع کنم!)
دارم سعی میکن� در ریویوهای آینده مختصر مفیدتر بنویسم ولی قول نمیدم� توی ذهنم بعد ازخوندن کتابا فکرای زیادی هست که بعضی وقتا نمیش� ننویسمشون😀