ŷ

ع. ر. افلا's Reviews > آینه‌ها� دردار

آینه‌های دردار by Houshang Golshiri
Rate this book
Clear rating

by
183727481
's review

really liked it
bookshelves: یادداشتای-زیرزمینی

گاز اشک‌آو� افتاد کنار پایم، دست بردم طرفش، دستم سوخت، کتم را درآوردم، خواستم با کت بگیرم، می‌چرخید� مثل آدمی که یک پایش می‌دو� و پای دیگرش ساکن است، دور خودش می‌چرخید� زیر کت می‌لغزید� نمی‌ش� پیدایش کنم، دود هم چشم و هم حلقم را انباشته بود، پسری هلم داد، داد زد: اینجوری نه. گاز اشک‌آو� را برداشت و پرت کرد ته خیابان، خورد به سپر یکی از مأمورها، دور بود، اما می‌دانست� خم به ابرو نیاورده. پسر را دیگر نیافتم. یگان حرکت کرد. فرار کردیم. وارد انقلاب شدیم. صحنه‌ا� آخرالزمانی بود وقتی مردی با ته‌ری� و گیتاری آویخته به گردن می‌دوی� و دستفروش‌ه� کتابها را پرت می‌کردن� توی کارتن، قرار نمی‌دادند� پرت می‌کردن�. ما هم دویدیم. از روبرو هم می‌آمدند� پیچیدیم توی یک خیابان. فائزه کو؟ دست به دیواری گرفتم که جمعیت مرا با خود نبرد، گرچه نیازی نبود. چشمانم را گرفته بودم و سرفه می‌کردم� هر بار سرفه از گلویم می‌پری� بیرون چشمانم ذره‌ا� باز می‌ش� و نور مثل فلاش دوربین‌ها� قدیمی کورم می‌کر�. نفسی تازه کردم و مسیر آمده را نگاه کردم، کسی نبود. برگشتم. کوچه‌به‌کوچ� وارسی می‌کرد� تا ته یکی‌شا� فائزه و چند نفر دیگر را دیدم که نشسته‌ان�. صدایش کردم و مراقب ماندم که باز یگان نیاید. آمد. دستم را گرفت و دویدیم. آخر خیابان، یک منظرهٔ تارکوفسکی‌ا� منتظرمان بود: مهِ گاز اشک‌آو� همه‌ج� را گرفته بود، یک سطل‌زبان� افتاده بود و محتویاتِ روی‌زمین‌ریخته‌ا� در آتشی کوچک، به اندازهٔ چند شعلهٔ اجاق، می‌سوخت� پیرمردی به حالت سجود سرش را نزدیک آتش گرفته بود تا دود تسکینش دهد. فائزه گفت: چرا اسمش اشک‌آوره�
ان
بیشتر گلو رو اذیت می‌کن� تا چشم.



* و اما کتاب

- مسئلهٔ هدایت
نویسنده (منظورم گلشیری نیست، بلکهٔ قهرمان کتاب است، گرچه خیلی فرقی ندارد) می‌گوی� زن در آثار هدایت نمود عینی ندارد، زن اثیری همان معشوق ادبیات کلاسیک است و لکاته پنهان است. او می‌گوی�: هدایت زن را با تمام ابعادش ندیده است.
اینجای کتاب به قدری ناراحت شدم و به قدری این ناراحتی تا اواخر کتاب ادامه پیدا کرد، که خواستم ادامه ندهمش. یاد این افتادم که شعر موردعلاقهٔ هدایت شعری بود از مولانا که همه می‌شناسیم�: هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من
من از قضاوت عجولانه یا ظاهری متنفرم، اما قضاوت اشتباه از روی شناخت، بیشتر ناراحتم می‌کن�. معتقدم (البته یونگ و مایرز هم با من هم‌عقیده‌ان�) که آدم‌شناس� غالبا دو قسم است: ۱. شناخت عمیق از خود ۲. شناختی سطحی از دیگران. هدایت به نظرم از دستهٔ اول بود، او نه زن، که هیچکس دیگری جز خودش را نمی‌شناخت� اما خودش را خیلی خوب می‌شناخ�. به نظرم این کافی است برای یک هنرمند. وظیفهٔ هنرمند شناخت دیگران نیست. من فکر نمی‌کن� هدایت ضدزن بوده ضمنا، به نظرم او ضد انسان بود، کسی که به توصیف زن در آثار او خرده می‌گیرد� نظرش راجع به توصیف مرد در آثار او چیست؟ واقعیت این است که هنوز بسیاری از اذهان، مدرن نشده، ما در ادبیات مدرن با قهرمان مواجه نیستیم، با ضدقهرمان مواجهیم (بلوم را در اولیس در نظر بگیرید که در ساحل با دیدن پای زنی جق می‌زند� اصلا قهرمانانه نیست، یا گرگور که بعد حشره‌شد� هم نگران دیررسیدن سر کار است). بسیاری شاید نخواهند مدرن باشد، مسئله‌ا� نیست، اما چرا گلشیری، یک مدرنیست، یا کسی که تلاش می‌کر� مدرن باشد، توقع قهرمانه از شخصیت‌ها� یک مدرنیست دیگر دارد؟
هدایت عمر کوتاهی داشت، در غرب و شرق در رنج بود، از حکومت و جامعه فراری بود، و از زندگی. چند بار خودکشی کرد؟ از چنین آدمی چقدر می‌توا� بیشتر از کاری که کرد توقع داشت؟ و اما یک توهم بزرگ: شناخت زن. شخصا فکر می‌کن� زن برای مرد موضوعی بسیار پیچیده‌ت� از آن است که به «شناخت» دربیاید، آن هم با «همهٔ ابعادش»! مرد شاید به شناخت زن نزدیک شود، اما شناخت یعنی چه؟ کانت می‌گف� با چند دقیقه صحبت علمی راجع به ماه، می‌توا� تمام زیبایی‌ا� را زائل کرد. شناخت، آنطور که من از فوکو و نیچه برداشت می‌کنم� نتیجه‌ا� تسلط است، ساده‌ساز� است. آدمی (اغلب هم مردها) ذاتا وقتی نتواند چیزی را بفهمد، خایه می‌کن�. از موضع پایین بودن می‌ترس�. می‌خواه� با شناخت فتح کند. نمی‌توا� گفت گلشیری خودش به شناخت خوبی از زن‌ه� رسیده، برگمان شاید، فلوبر شاید، اما گلشیری نه.

- هدایت vs گلشیری
وقتی هدایت پا به میدان ادبیات گذاشت، شهردار ادبیات ایران ملک‌الشعرا� بهار بود، با آن گروه معروفش خمسه، گروهی الیت، اهل شراب و تریاک، و محفل‌ها� خانگی خودمانی. ادبیاتشان ضد مخاطب بود، و هر کسی غیرقابل‌فهم‌ت� می‌نوش� در نظرشان بهتر بود. در هر مجله و کتابی که چاپ می‌ش� هم مقدمه و مقاله‌ا� از یکی از آنها می‌یافت�. هدایت (و دوستانش) در چنین فضایی تحول ایجاد کردند، خانه را بدل به کافه کردند، ادبیات کلاسیک ایران را با ادبیات غربی، و نثر سخت‌خوا� را با زبان محاوره. گروهشان هم شد «ربعه»، که به قول دوست هدایت (یادم نیست کدام) معنی ندارد، اما قافیه دارد! من شخصا گلشیری (و اصحاب یا همان شاگردانش) را ادامهٔ سنت ملک‌الشعر� می‌دان�. به نظرم دوگانهٔ گلشیری/هدایت هر کاری هم کنیم هست و باقی می‌مان�. دوگانهٔ مجنون‌ه� و سوبرها، سیگماها و آلفاها. شبیه تقابل ال و لایت در دث‌نوت� من که هر دو را دوست دارم، اما با ال/هدایت همدل‌تر�.

- تداعی‌ه�
ص ۵۵ می‌گوی� نور سرسرا را روشن می‌گذاشت� حتی توی روز، یاد پل استر افتادم که در سه‌گانه� نیویورک (یادم نیست کدام) طرف برای مبارزه با تنهایی نور خانه را روشن می‌گذاش�.
ص ۵۶ می‌گوی� گاهی پس از بیدارشدن حس می‌کر� پشت سرش نیست و باید موهایش را می‌کشی� تا مطمئن می‌شد� یاد راهنمایی‌مردن‌باگیاهان‌داروی� افتادم که طرف (چون نابینا بود و سخت بود تشخیص خواب از بیداری) خودش را نیشگون می‌گرف�.
ص ۵۹ (و بعدا باز هم) از عبارت «صدای سکوت» می‌گوید� عبارتی که در فیلم اژدهاواردمی‌شو� مانی‌حقیق� هم بود، آنجا طرف صدای سکوت را ریکورد هم می کرد!

- اریک رومر
Ma nuit chez Maud (1969)
یا به انگلیسی سلیس
My night at Maud’s (or My night with Maud)
یا به فارسی سلیس شبی‌باماد� فیلمی ست که ساختاری بسیار نزدیک به این کتاب دارد. شاهکاری که دیدنش را شدیدا پیشنهاد می‌کن�.

- تقدیم به نوشتن
یکی از بزرگترین دعواهای آتئیست‌ه� و مؤمنان همواره این بوده که منشاء شر چیست؟ اگر خدا هست، چرا شر را آفرید؟ بورخس (که آتئیست بود) می‌گف� ما شر را خودمان آفریدیم که بتوانیم دربارهٔ تبعاتش داستان بنویسیم (از کسی نقل می‌کر� که به خاطر ندارم). نوشتن برای برخی تا همین پایه مهم است، و گلشیری در این کتاب به‌خوب� این دغدغه را پیش روی مخاطب قرار می‌ده�. درواقع یکی از مهمترین دستآوردهای این کتاب همین تجسم عینی POV نویسندگان است. نویسنده اگر زنده باشد نمی‌نویسد� بلکه زنده است که بنویسد. وقایع اغلب تا جایی مهم‌ان� که بتوان درباره‌اشا� چیزی نوشت.

- بورخس
داستانی دارد دربارهٔ شخصی که هیچ‌چی� را نمی‌توان� فراموش کند، و تک‌ت� جزئیات یادش می‌ماند� به همین خاطر هم طرف نمی‌توان� فکر کند، چون برای فکرکردن لازم است برخی چیزها را فراموش کنیم، تا جا خالی شود؟ نمی‌دان�. یاد این حرف مینای کتاب افتادم: برای من هیچ لحظه‌ا� کم‌ارج‌ت� از لحظهٔ دیگر نیست، برای همین است که نمی‌توان� بنویسم.

- مینا
دستآورد بزرگ دیگر گلشیری در این کتاب، همین مینا ست. انگار اما بواری و آنه شرلی فیت داده‌اند� و می‌توا� عمق اندیشهٔ کانت را در کنار شاعرانگی نیچه در این شخصیت مجموع دید. هر لحظه، هر چیز، او را به شگفتی وا می‌دارد� و به بامزه‌تری� شکل این شگفتی را بیان می‌کن�. بی هیچ ادعایی، از تمام ادیبان کتاب ادیب‌ت� است. کاش می‌ش� او را در آغوش گرفت. افسوس.

- فروید: آیا من برای تو شوخی‌ا� بیش نیستم؟
تداعی آزاد، از جالب‌تری� اختراعات علم روانکاوی است: مراجع محترم، یک گوشه دراز بکش و هر چیزی توی دلت هست بریز بیرون. عده‌ا� اعتقاد دارند همین ابتکار بعدا منجر به ایجاد جریان‌سیال‌ذه� در ادبیات شد، اما گلشیری انگار ماجرا را وارونه می‌بیند� و در ص ۱۱۳ می‌گوی� اینکه کسی بتوانند بنشیند و یک‌بن� و بی‌هد� حرف بزند شبیه جریان‌سیال‌ذه� است. نه بابا؟ مثل این است که بگوییم مولانا مثل شاملو می‌نوش�.

- ویراست
نمی‌دان� چرا نویسنده به جای «خب» می‌نویس� «خوب». موضوعی از سوم ابتدایی با معلمم تا حالا درگیرش هستم و احتمالا قرار است همراه با آن به خاک سپرده شوم. در طول خوانش ناخواسته صدای ذهنی‌ا� می‌خوان� «خوب» و بعد ترجمه‌ا� می‌کر� به «خب».

- تخیل منطقی
در ص ۱۳۵ گلشیری غرب را به این متهم می‌کن� که حتی توی خیالش هم منطقی است. خدایا خیرت بدهد مرد. دقیقا! چون خودش غرب را با ایران مقایسه می‌کن� و این مقایسه نیاز به فاصله‌گرفت� از فرهنگ ایرانی دارد که سخت هم هست، پیشنهاد می‌کن� شما انیمیشن غربی را با انیمهٔ ژاپن مقایسه کنید تا به درستی حرفش پی ببرید.

- مهاجرت
شخصیت اصلی این کتاب، مهاجرت است. خوشحالم که یکی دو سال پیش که تپ و تپ دوستانم داشتند می‌رفتن� نخواندمش. الان شاید بیشتر از هر وقتی این رمان مسئلهٔ ما باشد، و جالب اینکه گلشیری هر دو طرف رونده و ماننده را تقریبا به طور مساوی پوشش می‌دهد� و استدلال برای طرفین فراوان است. به عنوان یک ماننده، کتاب برایم هم تلخ بود و هم زیبا.
12 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read آینه‌ها� دردار.
Sign In »

Reading Progress

February 27, 2025 – Shelved as: to-read
February 27, 2025 – Shelved
March 29, 2025 – Started Reading
March 31, 2025 –
page 16
10.13% "خوب است که غم ما، با استناد به قول شاعر «اگر غم را چو آتش دود بودی» دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند."
April 1, 2025 –
page 53
33.54% "چه دور بودند آن روزهایی که حایل میان دهان و گوش دانه‌دانه‌ها� درهم بار باران بود که بر آن چهره‌ها� ناشناس می‌باری�!"
April 1, 2025 –
page 68
43.04% "شخصیت موردعلاقه‌ا� تا اینجا خانم ناشناس نصفه‌ش�-تلفن‌کن� داستانیه که نویسنده داره می‌خون�."
April 2, 2025 –
page 98
62.03% "فرض کن به یکی پیشنهاد ازدواج بدی چون «می‌تونی� توی خونه‌ا� داستان بنویسی. :)) بااینکه عاشق شازده‌احتجاب� اما اوایل این کتاب حدس می‌زد� بیشتر دوستش خواهم داشت، و همینم شد. قلبم در دستان شما ست استاد، مراقبش باشید."
April 2, 2025 –
page 135
85.44% "مینا می‌گف�: برای من هیچ لحظه‌ا� کم‌ارج‌ت� از لحظهٔ دیگر نیست. برای همین نمی‌توان� بنویسم."
April 2, 2025 – Shelved as: یادداشتای-زیرزمینی
April 2, 2025 – Finished Reading

No comments have been added yet.