تازهها� کتاب discussion
تازهها� نشر
>
نشر چشمه
date
newest »

message 1:
by
ѱ
(new)
Apr 11, 2015 11:33AM

reply
|
flag
عاشق آزادی
ای کاش میتوانست�...
«عاشق آزادی» مجموعه شعری است از غادهالسمان� شاعر معاصر اهل سوریه، که با ترجمه دکتر عبدالحسین فرزاد از طرف نشر چشمه منتشر شده است. این مجموعه چنانک� در مقدمه ترجمه فارسی آن آمده پس از درگذشت همسر شاعر و افسردگی او پس از این حادثه سروده شده است. «کوشنده در خون خویش با کلامش»، «مشتی خاک یادگاری برای زن عاشق آزادی»، «آزادی انکار»، «بردگان حسد»، «توطئه من برای کشتن مرگ»، «جغدی که به بیخواب� دچار شده است»، «عشق جنون است و نوشتن نیز!»، «عمر، با بلور یخ»، «آه بیروت»، «حیلهگ� مجازی»، «عشقی برای تمام فصول»، «تابستان اندوه مدیترانه» و «قطبنما� آزادی»، از جمله شعرهایی است که در مجموعه «عاشق آزادی» آمده است. آنچه میخوانی� شعر «توطئه من برای کشتن مرگ» است از این مجموعه: «آه ایکا� میتوانست�/ به یکی ضربه قلمم/ مرگم را از پای درآورم... / اما مرا در نپذیرفتن مرگ/ اختیاری نیست! / از آغازِ زادهشدن� برده مرگ محتوم خویش شدها�. / آه، انسان در باب آزادی چه بسیار پرگویی میکن�! / و من چهقد� پرگویی میکن�/ تا آنجا که مرگ، دلتنگ میشو�/ و ما را با سکته قلبی خاموش میکن�!»
ای کاش میتوانست�...
«عاشق آزادی» مجموعه شعری است از غادهالسمان� شاعر معاصر اهل سوریه، که با ترجمه دکتر عبدالحسین فرزاد از طرف نشر چشمه منتشر شده است. این مجموعه چنانک� در مقدمه ترجمه فارسی آن آمده پس از درگذشت همسر شاعر و افسردگی او پس از این حادثه سروده شده است. «کوشنده در خون خویش با کلامش»، «مشتی خاک یادگاری برای زن عاشق آزادی»، «آزادی انکار»، «بردگان حسد»، «توطئه من برای کشتن مرگ»، «جغدی که به بیخواب� دچار شده است»، «عشق جنون است و نوشتن نیز!»، «عمر، با بلور یخ»، «آه بیروت»، «حیلهگ� مجازی»، «عشقی برای تمام فصول»، «تابستان اندوه مدیترانه» و «قطبنما� آزادی»، از جمله شعرهایی است که در مجموعه «عاشق آزادی» آمده است. آنچه میخوانی� شعر «توطئه من برای کشتن مرگ» است از این مجموعه: «آه ایکا� میتوانست�/ به یکی ضربه قلمم/ مرگم را از پای درآورم... / اما مرا در نپذیرفتن مرگ/ اختیاری نیست! / از آغازِ زادهشدن� برده مرگ محتوم خویش شدها�. / آه، انسان در باب آزادی چه بسیار پرگویی میکن�! / و من چهقد� پرگویی میکن�/ تا آنجا که مرگ، دلتنگ میشو�/ و ما را با سکته قلبی خاموش میکن�!»
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
هیچچی� حیوانیت� از داشتن وجدان آسوده نیست
«هیچچی� دوبار اتفاق نمیافتد»� مجموعه شعری است از ویسواوا شیمبورسکا، شاعر لهستانی و برنده جایزه نوبل، که نشر چشمه آن را با ترجمه ملیحه بهارلو منتشر کرده است. در پیشگفتار ترجمه فارسی کتاب بخشهای� از سخنرانی شیمبورسکا در مراسم دریافت جایزه نوبل آمده است. از جمله آن بخش از سخنرانی او که در آن شیمبورسکا درباره زندگی شاعران گفته است: «فیلمها� بزرگی درباره زندگی دانشمندان و هنرمندان ساخته میشود� اما کم پیش میآی� شاعران موضوع فیلمی باشند. کارشان به طرز ناامیدکنندها� غیرفتوژنیک است. یکنف� پشت میز مینشین� یا روی مبل دراز میکشد� درحال� که به دیوار یا سقف خیره شده است. هرچند وقت یکبا� هفت خطی مینویسد� فقط برای اینکه یکی از آنها را پانزده دقیقه بعد خط بزند و سپس یک ساعت دیگر میگذر� که در طول آن هیچ اتفاق دیگری نمیافت�. چه کسی میتوان� تماشای چنین چیزی را تحمل کند؟» شعرهای «نمایشگاه معجزه»، «درباره مرگ، بدون اغراق»، «چند کلمه درباره روح»، «نفرت»، «سختی زندگی با خاطره»، «در ستایش خواهرم»، «در ستایش منفیباف� در مورد خود»، «دنیای واقعی»، «زندگی، هنگامی که منتظری» و «زیر یک ستاره کوچک» از جمله شعرهایی هستند که در مجموعه «هیچ چیز دوبار اتفاق نمیافتد� آمدهان�. آنچه میخوانی� شعر «در ستایش منفیباف� در مورد خود» است از این مجموعه: «باز هیچ وقت خودش را مقصر نمیدان�. / پلنگ نمیدان� وجدان یعنی چه. / وقتی ماهی گوشت خوار به طعمها� حمله میکند� / اصلا احساس شرم نمیکن�. / مار کاملا به خودش مطمئن است. / شغال/ پشیمانی را نمیفهم�. / شیرها و شپشه�/ در مسیرشان دچار شک و دودلی نمیشوند� / چرا باید بشوند، وقتی میدانن� کارشان درست است؟ / اگرچه قلب نهنگ قاتل، صدکیلو وزن دارد، / اما قسمتها� دیگرش سبک است. / در سومین سیاره خورشید، / در میان این همه رفتار وحشیانه، / هیچ چیزی حیوانیت� از/ داشتن یک وجدان آسوده نیست.»
هیچچی� حیوانیت� از داشتن وجدان آسوده نیست
«هیچچی� دوبار اتفاق نمیافتد»� مجموعه شعری است از ویسواوا شیمبورسکا، شاعر لهستانی و برنده جایزه نوبل، که نشر چشمه آن را با ترجمه ملیحه بهارلو منتشر کرده است. در پیشگفتار ترجمه فارسی کتاب بخشهای� از سخنرانی شیمبورسکا در مراسم دریافت جایزه نوبل آمده است. از جمله آن بخش از سخنرانی او که در آن شیمبورسکا درباره زندگی شاعران گفته است: «فیلمها� بزرگی درباره زندگی دانشمندان و هنرمندان ساخته میشود� اما کم پیش میآی� شاعران موضوع فیلمی باشند. کارشان به طرز ناامیدکنندها� غیرفتوژنیک است. یکنف� پشت میز مینشین� یا روی مبل دراز میکشد� درحال� که به دیوار یا سقف خیره شده است. هرچند وقت یکبا� هفت خطی مینویسد� فقط برای اینکه یکی از آنها را پانزده دقیقه بعد خط بزند و سپس یک ساعت دیگر میگذر� که در طول آن هیچ اتفاق دیگری نمیافت�. چه کسی میتوان� تماشای چنین چیزی را تحمل کند؟» شعرهای «نمایشگاه معجزه»، «درباره مرگ، بدون اغراق»، «چند کلمه درباره روح»، «نفرت»، «سختی زندگی با خاطره»، «در ستایش خواهرم»، «در ستایش منفیباف� در مورد خود»، «دنیای واقعی»، «زندگی، هنگامی که منتظری» و «زیر یک ستاره کوچک» از جمله شعرهایی هستند که در مجموعه «هیچ چیز دوبار اتفاق نمیافتد� آمدهان�. آنچه میخوانی� شعر «در ستایش منفیباف� در مورد خود» است از این مجموعه: «باز هیچ وقت خودش را مقصر نمیدان�. / پلنگ نمیدان� وجدان یعنی چه. / وقتی ماهی گوشت خوار به طعمها� حمله میکند� / اصلا احساس شرم نمیکن�. / مار کاملا به خودش مطمئن است. / شغال/ پشیمانی را نمیفهم�. / شیرها و شپشه�/ در مسیرشان دچار شک و دودلی نمیشوند� / چرا باید بشوند، وقتی میدانن� کارشان درست است؟ / اگرچه قلب نهنگ قاتل، صدکیلو وزن دارد، / اما قسمتها� دیگرش سبک است. / در سومین سیاره خورشید، / در میان این همه رفتار وحشیانه، / هیچ چیزی حیوانیت� از/ داشتن یک وجدان آسوده نیست.»
حضورداشتن در زبان
«اقتدار عبوس کلاغها� مجموعه اشعار ریشارد کاپوشینسکی، شاعر لهستانی، است که با ترجمه فرزانه قوجلو از طرف نشر چشمه منتشر شده است. به همراه این اشعار، مقالها� هم به قلم مارگارت آتوود درباره کاپوشینسکی آمده است. اصل این مقاله که عنوان آن «احساس شگفتی» است در روزنامه گاردین چاپ شده بوده است و ترجمه فارسیا� در سرآغاز ترجمه اشعار کاپوشینسکی آمده است. در بخشی از این مقاله درباره کاپوشینسکی میخوانی�: «کاپوشینسکی در تمام عمر در اشتیاق سفر میسوخ� و مشتاق بود که دقیقا به همان جاهایی سفر کند که جهانگرد معمولی لذتطلب� از رفتن به آن ابا داشت. بنابر این بسیار مناسبت دارد که در آخرین کتابش، سفر با هرودت، نخستین سفرنامهنوی� نامی را به یاد همگان میآور�: هرودت «پدر تاریخ» را. آن چه کاپوشینسکی هنگام جوانی بیش از هرچیز میخواس� «عبور از مرزها» بود- در ابتدا مرز لهستان، اما پس از آن عبور از هر نوع مرز ممکن. آن چه او را به جلو سوق میدا� عطش سیراب ناشدنیا� به نوع بشر بود، در تمام اشکالش. او نیز همچون هرودت گوش میکر� و یادداشت برمیداش� اما کسی را ملامت نمیکر�. در تمام طول عمر میخواس� جستوج� کند، جستوج� و نه انجام وظیفه. میخواس� چه چیزی را پیدا کند؟ یقینا جزییات غیرمتعارف: جزییات فرهنگی، تفاوتها� چهلتکها� گرانبه� که در لهستانِ پس از جنگ غایب بود. اما فراتر از آن- حتا درگیرودا� خونینتری� و دیوانهوارتری� انتقامه� و افوله�- به دنبال خیر عمومی بشر بود.» در پایان کتاب نیز مقالها� از دیانا کاپرل و مارِک کاسیبا درباره کاپوشینسکی آمده است با عنوان «من روزم را با خواندن شروع میکن�...» در بخشی از این مقاله میخوانی�: «کاپوشینسکی جزیرها� دورافتاده در ادبیات لهستان و یکی از مهمتری� جزیرهه� در مجمعالجزای� ادبیات جهان بود. وقتی در ١٩٨٦، پس از آنکه جهان کتابها� امپراتور و شاه شاهان او را ستود، تصمیم گرفت نخستین مجموعه کوچک اشعارش را با عنوان دفتر یادداشت منتشر کند، تمام احترامی را که کسب کرده بود به خطر انداخت. کاپوشینسکی حرفها� را با شعر شروع کرده و هرگز از سرودن شعر دست نکشیده بود. شعر برای او گنجینها� از سنگمعدن� گرانبه� بود... کاپوشینسکی در شعر گوهرتراش چنین توضیح داد: نیاز من به شعر در حکمِ تمرین زبان است: من نمیتوان� شعر را فراموش کنم. شعر مستلزم آن است که در زبان عمیقا حضور داشته باشی که به حال نثر مفید است. نثر باید موسیقی داشته باشد و شعر وزن آن است. وقتی نگارش شعر را آغاز میکنم� باید وزن را مشخص کنم. شعر چون رودخانها� مرا با خود میبر�. اگر نتوانم به جمله ارزشی آهنگین بدهم، آن را کنار میگذار�. در گام اول جمله باید وزن درونی خود را پیدا کند، بعد پارها� از متن و عاقبت کل فصل باید این وزن را بیابند.»
«اقتدار عبوس کلاغها� مجموعه اشعار ریشارد کاپوشینسکی، شاعر لهستانی، است که با ترجمه فرزانه قوجلو از طرف نشر چشمه منتشر شده است. به همراه این اشعار، مقالها� هم به قلم مارگارت آتوود درباره کاپوشینسکی آمده است. اصل این مقاله که عنوان آن «احساس شگفتی» است در روزنامه گاردین چاپ شده بوده است و ترجمه فارسیا� در سرآغاز ترجمه اشعار کاپوشینسکی آمده است. در بخشی از این مقاله درباره کاپوشینسکی میخوانی�: «کاپوشینسکی در تمام عمر در اشتیاق سفر میسوخ� و مشتاق بود که دقیقا به همان جاهایی سفر کند که جهانگرد معمولی لذتطلب� از رفتن به آن ابا داشت. بنابر این بسیار مناسبت دارد که در آخرین کتابش، سفر با هرودت، نخستین سفرنامهنوی� نامی را به یاد همگان میآور�: هرودت «پدر تاریخ» را. آن چه کاپوشینسکی هنگام جوانی بیش از هرچیز میخواس� «عبور از مرزها» بود- در ابتدا مرز لهستان، اما پس از آن عبور از هر نوع مرز ممکن. آن چه او را به جلو سوق میدا� عطش سیراب ناشدنیا� به نوع بشر بود، در تمام اشکالش. او نیز همچون هرودت گوش میکر� و یادداشت برمیداش� اما کسی را ملامت نمیکر�. در تمام طول عمر میخواس� جستوج� کند، جستوج� و نه انجام وظیفه. میخواس� چه چیزی را پیدا کند؟ یقینا جزییات غیرمتعارف: جزییات فرهنگی، تفاوتها� چهلتکها� گرانبه� که در لهستانِ پس از جنگ غایب بود. اما فراتر از آن- حتا درگیرودا� خونینتری� و دیوانهوارتری� انتقامه� و افوله�- به دنبال خیر عمومی بشر بود.» در پایان کتاب نیز مقالها� از دیانا کاپرل و مارِک کاسیبا درباره کاپوشینسکی آمده است با عنوان «من روزم را با خواندن شروع میکن�...» در بخشی از این مقاله میخوانی�: «کاپوشینسکی جزیرها� دورافتاده در ادبیات لهستان و یکی از مهمتری� جزیرهه� در مجمعالجزای� ادبیات جهان بود. وقتی در ١٩٨٦، پس از آنکه جهان کتابها� امپراتور و شاه شاهان او را ستود، تصمیم گرفت نخستین مجموعه کوچک اشعارش را با عنوان دفتر یادداشت منتشر کند، تمام احترامی را که کسب کرده بود به خطر انداخت. کاپوشینسکی حرفها� را با شعر شروع کرده و هرگز از سرودن شعر دست نکشیده بود. شعر برای او گنجینها� از سنگمعدن� گرانبه� بود... کاپوشینسکی در شعر گوهرتراش چنین توضیح داد: نیاز من به شعر در حکمِ تمرین زبان است: من نمیتوان� شعر را فراموش کنم. شعر مستلزم آن است که در زبان عمیقا حضور داشته باشی که به حال نثر مفید است. نثر باید موسیقی داشته باشد و شعر وزن آن است. وقتی نگارش شعر را آغاز میکنم� باید وزن را مشخص کنم. شعر چون رودخانها� مرا با خود میبر�. اگر نتوانم به جمله ارزشی آهنگین بدهم، آن را کنار میگذار�. در گام اول جمله باید وزن درونی خود را پیدا کند، بعد پارها� از متن و عاقبت کل فصل باید این وزن را بیابند.»
نقب زدن به آمریکا
نقبزد� به جهان دیگر
«نقبزد� به آمریکا» عنوان رمانی است از آن تایلر که بهتازگ� با ترجمه گلی امامی در نشر چشمه منتشر شده است. آن تایلر از نویسندگان معاصر آمریکایی است که در سال ١٩٤١ متولد شده است. «نقبزد� به آمریکا» هفدهمین رمان آن تایلر بهشما� میرو� و در بین آثار قدیمیت� او، رمانی با عنوان «درسها� تنفس» در سال ١٩٨٨ برنده جایزه پالیتزر شده است. «نقبزد� به آمریکا» در ١٠فصل نوشته شده و با این جملات شروع میشو�: «ساعت هشت شب، فرودگاه بالتیمور تقریبا خالی بود. در راهروهای عریض خاکستریرن� پرنده پر نمیزد� غرفهها� مطبوعات تاریک و کافهه� بسته بودند. اکثر دروازهها� ورودی هم مسافران آخرین پروازها را تحویل داده بودند. صفحات اطلاعات پرواز خاموش بود و ردیف صندلیها� پلاستیکی سالنها� انتظار خالی و وهمانگی� بود...» در پایان کتاب گفتوگوی� با آن تایلر ترجمه و منتشر شده و او در این گفتوگو� درباره اتفاقی که منجر به نوشتن «نقبزد� به آمریکا» شده، توضیح داده است. فصل اول کتاب با توصیفی از فرودگاه بالتیمور شروع میشو� و آن تایلر درباره ایده شکلگیر� داستان گفته: «در تابستان ١٩٧٧، دخترم را به فرودگاه بالتیمور بردم تا از همسر آیندهاش� که از سانفرانسیسکو پرواز کرده بود و برای سفر سالیانه کنار دریا به ما ملحق میشد� استقبال کند. وقتی به فرودگاه رسیدیم، با جمعیت عظیم و مجموعه غریبی از خارجیها� پرسروصدایی روبهر� شدیم که پلاکاردهای گوناگونی در دست داشتند و مشخص بود منتظر ورود نوزادی هستند. ناچار گوشها� ایستادیم و تماشا کردیم. مجبور شدیم گوشها� بایستیم و ببینیم چه اتفاقی میافت� (در آغاز فصل اول، ما آن مادر و دختری هستیم که کناری ایستادهای�). معلوم شد کودک پسرک کرها� ریزنقش و عبوس شش تا هشت� ماهها� است...» این صحنه استقبال در فرودگاه، برای ساله� در ذهن آن تایلر میمان� تا بعد در رمان «نقبزد� به آمریکا» وارد میشو�.
نقبزد� به آمریکا/ آن تایلر/ ترجمه گلی امامی/ چاپ اول ١٣٩٣
نقبزد� به جهان دیگر
«نقبزد� به آمریکا» عنوان رمانی است از آن تایلر که بهتازگ� با ترجمه گلی امامی در نشر چشمه منتشر شده است. آن تایلر از نویسندگان معاصر آمریکایی است که در سال ١٩٤١ متولد شده است. «نقبزد� به آمریکا» هفدهمین رمان آن تایلر بهشما� میرو� و در بین آثار قدیمیت� او، رمانی با عنوان «درسها� تنفس» در سال ١٩٨٨ برنده جایزه پالیتزر شده است. «نقبزد� به آمریکا» در ١٠فصل نوشته شده و با این جملات شروع میشو�: «ساعت هشت شب، فرودگاه بالتیمور تقریبا خالی بود. در راهروهای عریض خاکستریرن� پرنده پر نمیزد� غرفهها� مطبوعات تاریک و کافهه� بسته بودند. اکثر دروازهها� ورودی هم مسافران آخرین پروازها را تحویل داده بودند. صفحات اطلاعات پرواز خاموش بود و ردیف صندلیها� پلاستیکی سالنها� انتظار خالی و وهمانگی� بود...» در پایان کتاب گفتوگوی� با آن تایلر ترجمه و منتشر شده و او در این گفتوگو� درباره اتفاقی که منجر به نوشتن «نقبزد� به آمریکا» شده، توضیح داده است. فصل اول کتاب با توصیفی از فرودگاه بالتیمور شروع میشو� و آن تایلر درباره ایده شکلگیر� داستان گفته: «در تابستان ١٩٧٧، دخترم را به فرودگاه بالتیمور بردم تا از همسر آیندهاش� که از سانفرانسیسکو پرواز کرده بود و برای سفر سالیانه کنار دریا به ما ملحق میشد� استقبال کند. وقتی به فرودگاه رسیدیم، با جمعیت عظیم و مجموعه غریبی از خارجیها� پرسروصدایی روبهر� شدیم که پلاکاردهای گوناگونی در دست داشتند و مشخص بود منتظر ورود نوزادی هستند. ناچار گوشها� ایستادیم و تماشا کردیم. مجبور شدیم گوشها� بایستیم و ببینیم چه اتفاقی میافت� (در آغاز فصل اول، ما آن مادر و دختری هستیم که کناری ایستادهای�). معلوم شد کودک پسرک کرها� ریزنقش و عبوس شش تا هشت� ماهها� است...» این صحنه استقبال در فرودگاه، برای ساله� در ذهن آن تایلر میمان� تا بعد در رمان «نقبزد� به آمریکا» وارد میشو�.
نقبزد� به آمریکا/ آن تایلر/ ترجمه گلی امامی/ چاپ اول ١٣٩٣
جماعت سایهه�
«بیهوده میبار� این باران» عنوان گزیده اشعاری از عزیز نسین است که توسط مژگان دولتآباد� به فارسی ترجمه شده و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است. در بخشی از پیشگفتا� کتاب درباره عزیز نسین و اشعارش آمده: «روز ٣٠ ژوئن سال ١٩٣٩ و شاید روز بعدش، عزیز نسین از شهر مراتلی دو شعر به نامها� چاه و اندیشه به مجله یدیگو� میفرست�. او که از مدرسه نظام فارغالتحصی� شده، در شهر مراتلی در هنگ سوم با سمت افسری مشغول به خدمت بود و شش ماه از ازدواجش با نخستین همسرش که ساکن استانبول بود، میگذش�. عزیز نسین پیش از این هم برای مجله یدیگو� اشعاری فرستاده بود و همزمان در مجله همت هم داستانهای� از او چاپ شده و اولین گامها� نویسندگی را برداشته بود. شعرهای نسین از اقبال بیشتری برخوردار بود. عزیز نسین تا سال ١٩٥٥ به مدت ١٦ سال بیوقف� شعر سرود. در سال ١٩٥٥ اولین کتاب شعرش به نام دهدقیق� در انتشاراتی که متعلق به ایلهان سلجوک بود، با تیراژ ١٥٠٠ نسخه به چاپ رسید. بسیاری از منتقدان معتقد بودند که اشعار این کتاب تحتتأثی� یحیی کمال و فاروق نافیذ بوده و ردپای ناظم حکمت نیز در آنها پیداست. عزیز نسین پس از این اظهارنظره� کتاب آماده به توزیعش را در حیاط انتشارات سوزاند که خوشبختانه دو نسخه از آن باقی مانده است.» بعد از این، وقفها� در شعرسرودن عزیز نسین پیش میآی� اما بعد از مدتی او باز بهسرا� شعر میرو� و اشعارش هر دو سال یکبا� منتشر میشون�. در اولین شعر مجموعه «بیهوده میبار� این باران»، با عنوان «بیهوده» میخوانی�: «تو نیستی و/ این باران/ چه بیهوده میبار�/ چراکه خیس نخواهیم شد/ باهم/ این رود/ چه بیهوده میخروش�/ چراکه بر کرانها� نخواهیم نشست/ نگاه نخواهیم کرد/ باهم/ این راه/ چه بیهوده میرو� به دوردست/ چراکه نخواهیم پیمودش/ باهم/ چه بیهوده است/ دلتنگی از دوری/ چنان دوریم/ که حتا نخواهیم گریست/ باهم/ بیهوده/ دوستت دارم/ بیهوده/ زندها�/ چراکه قسمت نخواهیم کرد/ زندگی را/ با هم.»
بیهوده میبار� این باران/ عزیز نسین/ ترجمه مژگان دولتآباد�/ چاپ اول ١٣٩٣
«بیهوده میبار� این باران» عنوان گزیده اشعاری از عزیز نسین است که توسط مژگان دولتآباد� به فارسی ترجمه شده و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است. در بخشی از پیشگفتا� کتاب درباره عزیز نسین و اشعارش آمده: «روز ٣٠ ژوئن سال ١٩٣٩ و شاید روز بعدش، عزیز نسین از شهر مراتلی دو شعر به نامها� چاه و اندیشه به مجله یدیگو� میفرست�. او که از مدرسه نظام فارغالتحصی� شده، در شهر مراتلی در هنگ سوم با سمت افسری مشغول به خدمت بود و شش ماه از ازدواجش با نخستین همسرش که ساکن استانبول بود، میگذش�. عزیز نسین پیش از این هم برای مجله یدیگو� اشعاری فرستاده بود و همزمان در مجله همت هم داستانهای� از او چاپ شده و اولین گامها� نویسندگی را برداشته بود. شعرهای نسین از اقبال بیشتری برخوردار بود. عزیز نسین تا سال ١٩٥٥ به مدت ١٦ سال بیوقف� شعر سرود. در سال ١٩٥٥ اولین کتاب شعرش به نام دهدقیق� در انتشاراتی که متعلق به ایلهان سلجوک بود، با تیراژ ١٥٠٠ نسخه به چاپ رسید. بسیاری از منتقدان معتقد بودند که اشعار این کتاب تحتتأثی� یحیی کمال و فاروق نافیذ بوده و ردپای ناظم حکمت نیز در آنها پیداست. عزیز نسین پس از این اظهارنظره� کتاب آماده به توزیعش را در حیاط انتشارات سوزاند که خوشبختانه دو نسخه از آن باقی مانده است.» بعد از این، وقفها� در شعرسرودن عزیز نسین پیش میآی� اما بعد از مدتی او باز بهسرا� شعر میرو� و اشعارش هر دو سال یکبا� منتشر میشون�. در اولین شعر مجموعه «بیهوده میبار� این باران»، با عنوان «بیهوده» میخوانی�: «تو نیستی و/ این باران/ چه بیهوده میبار�/ چراکه خیس نخواهیم شد/ باهم/ این رود/ چه بیهوده میخروش�/ چراکه بر کرانها� نخواهیم نشست/ نگاه نخواهیم کرد/ باهم/ این راه/ چه بیهوده میرو� به دوردست/ چراکه نخواهیم پیمودش/ باهم/ چه بیهوده است/ دلتنگی از دوری/ چنان دوریم/ که حتا نخواهیم گریست/ باهم/ بیهوده/ دوستت دارم/ بیهوده/ زندها�/ چراکه قسمت نخواهیم کرد/ زندگی را/ با هم.»
بیهوده میبار� این باران/ عزیز نسین/ ترجمه مژگان دولتآباد�/ چاپ اول ١٣٩٣
تکه روزنامها� کهنه
«ماه عسل» رمانی است از پاتریک مودیانو، نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبی سال ٢٠١٤، که بهتازگ� با ترجمه حسین سلیمانینژا� در نشر چشمه به چاپ رسیده است. «ماه عسل» با این جملات شروع میشو�: «روزهای تابستان دوباره برمیگردند� ولی هیچوق� گرما به سنگینی گرمای آن سهشنب� و خیابانه� به خلوتی خیابانها� میلان نمیشو�. فردای ١٥ اوت بود. چمدانم را توی انبار امانات گذاشتم. از ایستگاه که بیرون رفتم، لحظها� دودل ماندم؛ زیر آن آفتاب سوزان نمیش� توی شهر قدم زد. پنج بعدازظهر. چهار ساعت انتظار برای قطار پاریس. باید سرپناهی پیدا میکرد�. پاهایم مرا به چندصدمتری خیابان کنار ایستگاه کشاند تا به هتلی رسیدم که نمای باشکوهش را از دور دیده بودم. راهروهایی که از مرمر طلایی ساخته شده بودند، از تیغ آفتاب نجاتتا� میدادن�. در تاریکروش� و هوای خنک بار، آدم حس میکر� ته چاه است.
امروز که یاد آن بار میافتم� یک چاه در ذهنم مجسم میشو� و به آن هتل که فکر میکنم� یک جانپنا� غولآس�. ولی آنموق� به چیزی جز نوشیدن کوکتل آب انار و آب پرتقالم با نی فکر نمیکرد�. گوشم به حرفها� پیشخدمت بار بود. قیافها� یادم نیست. داشت با مشتری دیگری حرف میز� که قیافه و لباسها� او را هم نمیتوان� توصیف کنم. از او فقط یکچی� توی ذهنم مانده: عادتش به پراندن یک هوم وسط جملهه� که مثل زوزه نحسی توی فضا میپیچی�.»
ماهعس�/ پاتریک مودیانو/ ترجمه حسین سلیمانینژا�/ چاپ اول ١٣٩٤
ماه عسل
«ماه عسل» رمانی است از پاتریک مودیانو، نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبی سال ٢٠١٤، که بهتازگ� با ترجمه حسین سلیمانینژا� در نشر چشمه به چاپ رسیده است. «ماه عسل» با این جملات شروع میشو�: «روزهای تابستان دوباره برمیگردند� ولی هیچوق� گرما به سنگینی گرمای آن سهشنب� و خیابانه� به خلوتی خیابانها� میلان نمیشو�. فردای ١٥ اوت بود. چمدانم را توی انبار امانات گذاشتم. از ایستگاه که بیرون رفتم، لحظها� دودل ماندم؛ زیر آن آفتاب سوزان نمیش� توی شهر قدم زد. پنج بعدازظهر. چهار ساعت انتظار برای قطار پاریس. باید سرپناهی پیدا میکرد�. پاهایم مرا به چندصدمتری خیابان کنار ایستگاه کشاند تا به هتلی رسیدم که نمای باشکوهش را از دور دیده بودم. راهروهایی که از مرمر طلایی ساخته شده بودند، از تیغ آفتاب نجاتتا� میدادن�. در تاریکروش� و هوای خنک بار، آدم حس میکر� ته چاه است.
امروز که یاد آن بار میافتم� یک چاه در ذهنم مجسم میشو� و به آن هتل که فکر میکنم� یک جانپنا� غولآس�. ولی آنموق� به چیزی جز نوشیدن کوکتل آب انار و آب پرتقالم با نی فکر نمیکرد�. گوشم به حرفها� پیشخدمت بار بود. قیافها� یادم نیست. داشت با مشتری دیگری حرف میز� که قیافه و لباسها� او را هم نمیتوان� توصیف کنم. از او فقط یکچی� توی ذهنم مانده: عادتش به پراندن یک هوم وسط جملهه� که مثل زوزه نحسی توی فضا میپیچی�.»
ماهعس�/ پاتریک مودیانو/ ترجمه حسین سلیمانینژا�/ چاپ اول ١٣٩٤
ماه عسل
«دوئل دو صندلی خالی» عنوان مجموعهشعر� است از مجید رفعتی که بهتازگ� در نشر چشمه منتشر شده است. در این دفتر حدود ٦٠ شعر منتشر شدهان� و در این بین، هم شعرهای بلند دیده میشو� و هم شعرهای کوتاه. شعرهای این مجموعه حول چند مضمون میگردن� که یکی عشق است: «مثل گربها�/ که در پله آپارتمانی� گیر افتاده باشد/ از قدمها� تو میترس�/ کاش نمیآمد�/ و میتوانست� پشت در خانها� بخوابم/ من گربها� باسوادم/ باسواد و سیاه/ اگر چراغه� خاموش باشد/ هیچک� نمیتوان� مرا پیدا کند/ چشمهای� را میبند�/ و شعرهای نگفتها� را به یاد میآور�/ فقط کاش نمیآمد�/ تمایلی به نوازشت ندارم/ غرق میشو� اگر کمی بیشتر نگاهم کنی/ بیشتر از کاسه آبی/ که هر غریبها� به من میده�/ اینکه میگوین� سالها� خوش زندگی/ دروغ بزرگی است/ مگر تو چندبار و هربار چند ثانیه/ به من نگاه کردی؟» مضامین اجتماعی نیز در برخی از شعرهای «دوئل دو صندلی خالی» دیده میشو� و برخی از این شعرها با تردید و پرسش همراهند. در بخشی از شعر دوم این مجموعه میخوانی�: «همه راهها� رفته دروغ بودند/ همه حرفها� ما/ و عکسهای� که به دیوار چسبیدهان�/ تو پشت میلههای� بزرگت� از میلهها� بافتنی/ خیال آزادیا� را سر انداخته بودی/ و من هر روز در موجها� رادیو غرق میشد�/ تا نام تو را پیدا کنم/ تلخی گلولهه� به حقیقت پیوست/ و تو فرصت نکردی از راه راست برگردی/ تا باد را از باد جدا کنی/ و خودت را از دیگری...». پیشت� مجموعهشع� دیگری از مجید رفعتی با عنوان «همهچی� عادی است» توسط نشر چشمه منتشر شده بود.
آدمها� بالقوه
«خواب در ذوزنقه» ایوب صادقیانی از دیگر مجموعهشعرهای� است که بهتازگ� در نشر چشمه به چاپ رسیده� است. این دفتر حدود ٤٠ شعر سپید را دربر گرفته که اکثر آنها در دهه ٨٠ نوشته شدهان�. برخی از شعرهای این مجموعه با نگاه به سیر زندگی روزمره نوشته� شدهان� و در این بین چیزی خلاف روزمرگی، این سیر را با وقفه� روبهر� میکن�: «همه میدانن�/ ضلع شمالشرق� میدان ونک هنوز/ در شمالشرق� میدان ونک قرار دارد/ و طبقه دوم شماره بیستود� هنوز/ در طبقه دوم شماره بیستود�/ هیچک� اما نمیدان�/ که هر تکه این سفال سبزرنگ منقوش به گلبرگها� صورتی/ که دفن شده لابد در جایی نامعلوم/ هزاران رویا داشته تا دیروز در گوشهکنا� جهان/ و امروز جای یک رویا/ بهشد� خالی� است در شمالشرق� میدان ونک/ خالی است در طبقه دوم شماره بیستود�/ خالی است در گوشهکنا� جهان». عناوین برخی از شعرهای این مجموعه عبارتند از: مرگ تدریجی، جدایی، آدمها� بالقوه، کلاه، یکدرهزا�/ چرخه تولید، فرضیات، روابط اثباتشده� کابوس، سرنوشت، از پشت فرمان، گاردریل، نقشه بهتر و... .
«خواب در ذوزنقه» ایوب صادقیانی از دیگر مجموعهشعرهای� است که بهتازگ� در نشر چشمه به چاپ رسیده� است. این دفتر حدود ٤٠ شعر سپید را دربر گرفته که اکثر آنها در دهه ٨٠ نوشته شدهان�. برخی از شعرهای این مجموعه با نگاه به سیر زندگی روزمره نوشته� شدهان� و در این بین چیزی خلاف روزمرگی، این سیر را با وقفه� روبهر� میکن�: «همه میدانن�/ ضلع شمالشرق� میدان ونک هنوز/ در شمالشرق� میدان ونک قرار دارد/ و طبقه دوم شماره بیستود� هنوز/ در طبقه دوم شماره بیستود�/ هیچک� اما نمیدان�/ که هر تکه این سفال سبزرنگ منقوش به گلبرگها� صورتی/ که دفن شده لابد در جایی نامعلوم/ هزاران رویا داشته تا دیروز در گوشهکنا� جهان/ و امروز جای یک رویا/ بهشد� خالی� است در شمالشرق� میدان ونک/ خالی است در طبقه دوم شماره بیستود�/ خالی است در گوشهکنا� جهان». عناوین برخی از شعرهای این مجموعه عبارتند از: مرگ تدریجی، جدایی، آدمها� بالقوه، کلاه، یکدرهزا�/ چرخه تولید، فرضیات، روابط اثباتشده� کابوس، سرنوشت، از پشت فرمان، گاردریل، نقشه بهتر و... .

اولین کتاب از مجموعه کتابها� طنز «جهان تازهدم� با عنوان «نئو گلستان» منتشرشده است. این کتاب که نوشته� «پدرام ابراهیمی» است بر مبنای گلستان سعدی و حکایتها� آن نوشته شده و سه بخش «در معنا»، «در صورت» و «در پرانتز» دارد.
حکایتها� این کتاب نقیضها� است از حکایتها� گلستان سعدی که با زبان قدیمی نوشته شده ولی موضوع داستانه� و شوخیه� امروزی هستند.

نویسنده: جابر حسینزاد�
این رمان ماجراها و روایتها� آدمی نیمهروانپری� است که مثل آهنربا، دیوانهها� دور و برش را به خود جذب میکن� و قدم به قدم به جنون کامل نزدیکت� میشو�. نکته� اصلی در مورد فصلبندی� کتاب، غیر خطی بودن آن است که به نوعی بازتابدهنده� ذهن مغشوش راوی و سرگیجه مدامش است در مواجهه با آدمها� اطراف و دنیای محدودی که در آن احاطه شده. حامد، شخصیت اصلی داستان در جایی ثابت از دنیا ایستاده و به شکلی منفعل شاهد ورود و خروج آدمه� به خانه و در حقیقت جریان زندگیا� است.

نویسنده: یوناس یوناسن
یوناسن در این رمان ماجرای یک دخترِ اهلِ آفریقای جنوبی را روایت میکن� که در دورانِ نژادپرستی حکومتِ این کشور طی ماجرایی یاد میگیر� بمب اتم درست کند! رمان با مهاجرت این دختر به سوئد و اتفاقهای� عجیب ادامه پیدا میکن� که به شدت طنزآلود و در عین� حال تاریخی هستند.
«اتفاق و دو داستان دیگر» عنوان کتابی است از کریشتوف کیشلوفسکی که بهتازگ� با ترجمه عظیم جابری در نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب همانطو� که از عنوانش برمیآید� متشکل از سه داستان با نامها� «آرامش»، «آماتور» و «اتفاق» است؛ سه داستانی که کیشلوفسکی براسا� آنها فیلمها� آرامش، آماتور و شانس کور را ساخت. سه داستان حاضر در این کتاب را، همانطو� که در مقدمه کتاب هم توضیح داده شده، میتوا� «رمان� فیلمنامه� نامید، ژانری خاص و کمسابق� که چیزی میان داستان و فیلمنام� است؛ بهاینمعن� که از ویژگیها� هر دو گونه، به یک میزان استفاده میکن�: «برای مثال، استفاده فراوان از جملات کوتاه، متنها� حاضر را به سمتوسو� فیلمنام� سوق میده� و بالعکس استفاده از برخی توصیفات خاص، که جز در قالب داستان نمیگنج� و به تصویر کشیدنشا� غیرممکن میباشد� سویه ادبی اثر را برجستهت� میسازد�. بخشها� زیادی از متنها� این سه داستان در فیلمهای� که براسا� آنها ساخته شده نیامده یا تغییر کرده است. خواندن این سه داستان نشاندهند� اقتباس در آثار کیشلوفسکی است یا بهعبارتی� چگونگی تبدیلکرد� مصالح ادبی به مصالح سینمایی را در آثار کیشلوفسکی نشان میده�.
داستان اول کتاب با عنوان آرامش اینطو� شروع میشو�: «نگهبان در راهرو طولانی زندان قدم میز�. پشت سرش، مردی بلندبالا، با سری تراشیده، دسته بزرگی شاخه صنوبر همراه با خود میآور�. نگهبان در سلوله� را باز میکر�. شاخها� برمیداشت� میدا� داخل، دستی آن را میگرف� و او دوباره در را میبس�. تمام این کارها مقابل هر سلول تکرار میشد� تا وقتی که نگهبان به سلولها� انتهایی راهرو رسید. پنج زندانی توی یکی از سلوله� بودند. چهارتایشا� روی نیکمت نشسته بودند، نفر پنجم روی یک تخت چوبی لم داده بود. سلول، بسیار کوچک و فوقالعاد� مرتب بود. روی میز، بطری خالی شیر با شاخهها� صنوبر داخلش جلبنظ� میکر�. کنارش شمع کوچکی میسوخ�. زندانیه� تازه غذایشا� را تمام کرده بودند و میز پوشیده بود از کاسهها� کثیف. سیگار میکشیدن�. در سکوت.» در توضیحات دیگری در کتاب، از شیفتگی کیشلوفسکی به داستاننویس� یاد شده و اینکه داستانها� او روایت� تنهایی و اضطراب انسان در لهستان سالها� دهه ٦٠ و ٧٠ است. در این داستانها� خواننده با جهانی از سکوت و خیال مواجه میشو� که سازنده سرنوشت انسانان� و آدمه� مدام در نبرد با این شرایط به سر میبرن�. دورها� که تردید و ابهام از ویژگیها� بارز آن است و بههمینخاط� در هر سه داستان این کتاب نیز تقابل اضطراب و میل به آزادی دیده میشو�. این سه داستان بعد از مرگ کیشلوفسکی منتشر شدند و تدوین آنها در کنار هم و در قالب یک کتاب توسط هانا کرال، نویسنده و دوست کیشلوفسکی، انجام شد. در پایان گفتوگوی� با هانا کرال ترجمه شده که در بخشی از آن او درباره ویژگیها� دورها� که کیشلوفسکی در آن کار میکر� گفته: «آنج� همهچی� کوچک بود، حتا رویاهای آدمه�...».
داستان اول کتاب با عنوان آرامش اینطو� شروع میشو�: «نگهبان در راهرو طولانی زندان قدم میز�. پشت سرش، مردی بلندبالا، با سری تراشیده، دسته بزرگی شاخه صنوبر همراه با خود میآور�. نگهبان در سلوله� را باز میکر�. شاخها� برمیداشت� میدا� داخل، دستی آن را میگرف� و او دوباره در را میبس�. تمام این کارها مقابل هر سلول تکرار میشد� تا وقتی که نگهبان به سلولها� انتهایی راهرو رسید. پنج زندانی توی یکی از سلوله� بودند. چهارتایشا� روی نیکمت نشسته بودند، نفر پنجم روی یک تخت چوبی لم داده بود. سلول، بسیار کوچک و فوقالعاد� مرتب بود. روی میز، بطری خالی شیر با شاخهها� صنوبر داخلش جلبنظ� میکر�. کنارش شمع کوچکی میسوخ�. زندانیه� تازه غذایشا� را تمام کرده بودند و میز پوشیده بود از کاسهها� کثیف. سیگار میکشیدن�. در سکوت.» در توضیحات دیگری در کتاب، از شیفتگی کیشلوفسکی به داستاننویس� یاد شده و اینکه داستانها� او روایت� تنهایی و اضطراب انسان در لهستان سالها� دهه ٦٠ و ٧٠ است. در این داستانها� خواننده با جهانی از سکوت و خیال مواجه میشو� که سازنده سرنوشت انسانان� و آدمه� مدام در نبرد با این شرایط به سر میبرن�. دورها� که تردید و ابهام از ویژگیها� بارز آن است و بههمینخاط� در هر سه داستان این کتاب نیز تقابل اضطراب و میل به آزادی دیده میشو�. این سه داستان بعد از مرگ کیشلوفسکی منتشر شدند و تدوین آنها در کنار هم و در قالب یک کتاب توسط هانا کرال، نویسنده و دوست کیشلوفسکی، انجام شد. در پایان گفتوگوی� با هانا کرال ترجمه شده که در بخشی از آن او درباره ویژگیها� دورها� که کیشلوفسکی در آن کار میکر� گفته: «آنج� همهچی� کوچک بود، حتا رویاهای آدمه�...».
«تبصرهی� ٢٢» رمان معروف جوزف هِلِر، نویسنده آمریکایی، است که اخیرا با ترجمه احسان نوروزی از طرف نشر چشمه منتشر شده است. رمانی ضد� جنگ که گرچه هلر مایه اصلی آن� را از تجربه حضور خود بهعنوا� سرباز در جنگ جهانی دوم گرفت اما به دلیل نوع نگاه او به مسئله، از جنگی خاص در زمانی مشخص فراتر رفت. «تبصرهي� ٢٢» اولین رمان جوزف هلر است و ماجرای آن در میدان جنگ و محیط نظامی میگذر�. این رمان در سال ١٩٦١ منتشر شد و دیری نگذشت که مورد توجه نسلی قرار گرفت که داشت علیه قدرت و مظاهر آن عصیان میکر�. نیما ملکمحمد� در مقدمها� که بر ترجمه فارسی این رمان نوشته، درباره اقبال به این رمان در دهه ٦٠ و بهویژ� همزما� با اوجگیر� جنگ ویتنام مینویس�: «بهرغ� اینک� در بریتانیا رمان هلر از همان نخستین هفته� انتشار به صدر فهرست کتابها� پرفروش راه یافت، در امریکا یکی،دوسال� طول کشید تا تبصره� ٢٢ جای خود را میان خوانندگانش باز کند. با اوجگیر� جنگ ویتنام و افزایش احساسات ضدجنگ، و همچنین برآمدن نسلی بیاعتما� به کلیه� مراجع و مظاهر قدرت طی دهه� شصت که عمیقا با تصویر هلر از جنون جنگ و دستگاه نظامی- صنعتی حاکم احساس قرابت میکرد� تبصره� ٢٢ به اثری کالت درمیان این نسل مخالفخوا� تبدیل شد. شاهکار هلر هرچند مبتنی بر تجربیاتش در جنگ جهانی دوم نوشته شده بود، اما چنان با روح زمانه در دهه� پرماجرای شصت هماهنگ بود که شخصیتها� کتاب به خیابانه� سرریز کردند». از تبصره ٢٢ فیلمی هم به کارگردانی مایک نیکولز ساخته شده است. اینک قسمتی از این رمان: «آنش� دیروقت، جو گرسنه خواب دید که گربه� هاپل روی صورتش خوابیده و راه نفسش را بند آورده است و وقتی بیدار شد دید که گربه� هاپل واقعا روی صورتش خوابیده است. تقلایش هراسناک بود، آن زوزه� نافذ و غیرزمینی که تاریکی مهتابزد� را از هم شکافت و چندین ثانیه بعد همچنان با انعکاس خود چون شوکی خردکنند� به لرزشش ادامه داد. به دنبال آن سکوتی کرختکنند� حاکم شد، و بعد سر و صدای جنجال از داخل چادر او بلند شد. یوساریان جزء اولین کسانی بود که رسید به چادر جوگرسنه. وقتی از در وارد شد، جوگرسنه تفنگش را آورده بود بیرون و داشت سعی میکر� بازویش را از دست هاپل آزاد کند تا به گربه شلیک کند، و گربه هم مدام داشت وحشیانه هیسهی� میکر� و بالا و پایین میپری� تا حواس جوگرسنه پرت شود و نتواند به طرف هاپل شلیک کند. هر دو آدم فقط لباسها� زیر ارتشیشا� تنشا� بود. لامپ بیحفا� چراغ بالای سرشان که از سیمی شلوو� آویزان بود دیوانهوا� تاب میخور� و سایهها� تاریک درهموبره� مدام پیچ و تاب میخوردن� و بالا و پایین میشدند� طوری که بهنظ� میرسی� کل چادر در حال تلوتل� خوردن است. یوساریان بهطو� غریزی سعی کرد تعادلش را بازیابد و بعد با شیرجها� شگفتانگی� خودش را پرت کرد جلو و سه طرف دعوا را پیش روی خود نقش زمین کرد. در حالی از آن بلبشو بیرون آمد که در هر دستش پس گردن یک کدامشا� بود- پس گردن جوگرسنه و پس گردن گربه. جوگرسنه و گربه وحشیانه به هم زل زده بودند. گربه با شرارت تمام سعی میکر� مدام به جوگرسنه هیسهی� کند و جوگرسنه هم سعی میکر� با مشت به گربه بکوبد».
تبصره� ٢٢/ جوزف هلر/ ترجمه� احسان نوروزی/ نشر چشمه
تبصره� ٢٢/ جوزف هلر/ ترجمه� احسان نوروزی/ نشر چشمه
«بارون درختنشین� از ایتالو کالوینو، ازجمل� رمانها� ترجمه اخیرا منتشرشد� در نشر چشمه است. این رمان را نخستینبا� مهدی سحابی به فارسی ترجمه کرده بود و اکنون بار دیگر با ترجمه پرویز شهدی منتشر شده است. کالوینو نویسندها� است که نخستینبا� بهمن محصص با ترجمه «ویکنت شقهشده»ا� او را به مخاطب فارسیزبا� شناساند. بعدها آثار بسیاری از او به فارسی ترجمه شد، ازجمل� رمان «اگر شبی از شبها� زمستان مسافری» با ترجمه لیلی گلستان، «کلاغ آخر از همه میرسد� با ترجمه مشترک رضا قیصریه، اعظم رسولی و مژگان مهرگان و همین رمان «بارون درختنشین� با ترجمه مهدی سحابی که اینروزه� ترجمه پرویز شهدی از آن به چاپ رسیده. چنانکه شهدی در مقدمه این ترجمه توضیح میدهد� این رمان بخشی از سهگان� «نیاکان ما»ی کالوینو است. دو بخش دیگر این سهگانه� یکی همان «ویکنت شقهشده� است که محصص ترجمه کرده بود و بعدها شهدی آن را بار دیگر و اینبا� با عنوان «ویکنت دونیمشده� ترجمه کرد. بخش دیگر این سهگان� نیز «شوالیه� ناموجود» است که آن هم قبلا با ترجمه پرویز شهدی منتشر شده است. شهدی در مقدمه� خود بر ترجمه «بارون درختنشین� درباره ترجمه دوباره این رمان و همچنین ترجمه دوباره «ویکنت شقهشده»� دلیل ترجمه دوباره اولی را درخواست ناشر برای یکدستشد� ترجمهه� و دلیل ترجمه دومی را نایاببود� ترجمه محصص عنوان کرده است. کالوینو نویسندها� است که در آثارش با طنزی ظریف که به فانتزی میگراید� جهان، تاریخ و امور تثبیتشد� را از منظری شکاک مینگر�. آنچ� در پی میآی� قسمتی است از «بارون درختنشین� به ترجمه پرویز شهدی: «کوزیمو روی درخت بلوطش باقی ماند. شاخهه� که تکان میخوردن� مانند پلهای� بودند که آن بالا، دور از زمین، کشیده شده باشند. نسیم ملایمی میوزی� و خورشید از میان شاخ و برگه� میدرخشی�. برای دیدن کوزیمو، باید دستهاما� را به شکل حباب چراغ درمیآوردی� و دور و بر صورتما� میگرفتی�. کوزیمو از آن بالا دنیا را سیر میکر�: همه چیز از آن بالا به شکل دیگری دیده میش� و این موضوع اولین وسیله� تفریح و سرگرمیا� شده بود.
خیابان باریک شنی چشماندا� دیگری داشت، پس از آن باغچهها� بوتهها� ادریسی و کاملیا و میز فلزی توی باغ که هر وقت هوا خوب بود دور آن قهوه میخوردی�. آن دورها، شاخ و برگ درخته� کمپشتت� بهنظ� میرسید� جالیزها به شکل کشتزارهای کوچکی در آمده بود که دیوارهای سنگی، پلهوار� آنها را از هم جدا میکرد� دامنه� تپه را درختها� زیتون، به رنگی تیرهتر� پوشانده بود. پس از آن ده کوچک امبروزا دیده میش� با سقفها� سفالی رنگ و رو رفته یا با پوشش سنگ لوح؛ آن پایین، نوک دکلها� کشتیهای� را میش� دید که در بندر لنگر انداخته بودند. آن دورترها، دریا بود که از دامن افق بالا رفته بود، و قایق بادبانی کوچکی هم به کندی روی آن حرکت میکر�...».
بارون درختنشی�/ ایتالو کالوینو/ ترجمه پرویز شهدی/ نشر چشمه
خیابان باریک شنی چشماندا� دیگری داشت، پس از آن باغچهها� بوتهها� ادریسی و کاملیا و میز فلزی توی باغ که هر وقت هوا خوب بود دور آن قهوه میخوردی�. آن دورها، شاخ و برگ درخته� کمپشتت� بهنظ� میرسید� جالیزها به شکل کشتزارهای کوچکی در آمده بود که دیوارهای سنگی، پلهوار� آنها را از هم جدا میکرد� دامنه� تپه را درختها� زیتون، به رنگی تیرهتر� پوشانده بود. پس از آن ده کوچک امبروزا دیده میش� با سقفها� سفالی رنگ و رو رفته یا با پوشش سنگ لوح؛ آن پایین، نوک دکلها� کشتیهای� را میش� دید که در بندر لنگر انداخته بودند. آن دورترها، دریا بود که از دامن افق بالا رفته بود، و قایق بادبانی کوچکی هم به کندی روی آن حرکت میکر�...».
بارون درختنشی�/ ایتالو کالوینو/ ترجمه پرویز شهدی/ نشر چشمه
ویلای دلگیر
«ویلای دلگیر» از جمله رمانها� پاتریک مودیانو است که بهتازگ� با ترجمه حسین سلیمانینژا� در نشر چشمه منتشر شده است. داستان این رمان به تابستانی در دهه شصت مربوط است و ماجرای آن در یکی از شهرستانها� فرانسه که کنار دریاچه و نزدیک به سوئیس است روی میده�. راوی رمان، پسری هجدهسال� و بیملی� است که به دلیل ترس و تهدیدی مبهم؛ که شاید ناشی از جنگ، فاجعها� بزرگ یا حتی جهان بیرون باشد، به این شهر آب گرم پناه برده و در آن مخفی شده است. این پسر هجدهسال� در این شهر با شخصیتها� مرموزی برخورد میکن� و ذهن خود او هم با آشفتگی مدام به گذشته برمیگرد� و خاطراتی از قدیم را به یاد میآور�. روایت این رمان روایتی خطی نیست و روایت اصلی داستان با روایتهای� دیگر قطع میشو� و داستان اینگون� پیش میرو�. مودیانو در این رمان انسان بیریشها� را به تصویر کشیده که جوانی از دسترفتها� را جستوج� میکن�. در بخشی از این رمان میخوانی�: «در واقع، شادی با این ویلا غریبه بود. با اینحال� اول فکر کردم صفت دلگیر مناسبش نیست. بعدها فهمیدم حق با منته است، اگر بتوان در صفت دلگیر، چیز ناب و دلنشینی حس کرد. با گذشتن از در ویلا، گرفتار اندوه ملموسی میشدی�. خودتان را در مکانی آرام و سوتوکو� میدیدی�. هوا سبکت� بود. آدم موج برمیداش�. بدون شک وسایل خانه گموگو� شده بودند. فقط یک کاناپه سنگین چرمی مانده بود که خراشهای� روی دستههای� دیده بودم و سمت چپ، یک کتابخانه شیشها�. روی کاناپه که مینشستید� ایوان در پنجش� متریتا� بود. کفپو� چوبیا� روشن ولی فرسوده بود...».
ویلای دلگیر/ پاتریک مودیانو/ ترجمه حسین سلیمانینژا�
«ویلای دلگیر» از جمله رمانها� پاتریک مودیانو است که بهتازگ� با ترجمه حسین سلیمانینژا� در نشر چشمه منتشر شده است. داستان این رمان به تابستانی در دهه شصت مربوط است و ماجرای آن در یکی از شهرستانها� فرانسه که کنار دریاچه و نزدیک به سوئیس است روی میده�. راوی رمان، پسری هجدهسال� و بیملی� است که به دلیل ترس و تهدیدی مبهم؛ که شاید ناشی از جنگ، فاجعها� بزرگ یا حتی جهان بیرون باشد، به این شهر آب گرم پناه برده و در آن مخفی شده است. این پسر هجدهسال� در این شهر با شخصیتها� مرموزی برخورد میکن� و ذهن خود او هم با آشفتگی مدام به گذشته برمیگرد� و خاطراتی از قدیم را به یاد میآور�. روایت این رمان روایتی خطی نیست و روایت اصلی داستان با روایتهای� دیگر قطع میشو� و داستان اینگون� پیش میرو�. مودیانو در این رمان انسان بیریشها� را به تصویر کشیده که جوانی از دسترفتها� را جستوج� میکن�. در بخشی از این رمان میخوانی�: «در واقع، شادی با این ویلا غریبه بود. با اینحال� اول فکر کردم صفت دلگیر مناسبش نیست. بعدها فهمیدم حق با منته است، اگر بتوان در صفت دلگیر، چیز ناب و دلنشینی حس کرد. با گذشتن از در ویلا، گرفتار اندوه ملموسی میشدی�. خودتان را در مکانی آرام و سوتوکو� میدیدی�. هوا سبکت� بود. آدم موج برمیداش�. بدون شک وسایل خانه گموگو� شده بودند. فقط یک کاناپه سنگین چرمی مانده بود که خراشهای� روی دستههای� دیده بودم و سمت چپ، یک کتابخانه شیشها�. روی کاناپه که مینشستید� ایوان در پنجش� متریتا� بود. کفپو� چوبیا� روشن ولی فرسوده بود...».
ویلای دلگیر/ پاتریک مودیانو/ ترجمه حسین سلیمانینژا�
صدای افتادن اشیا
«صدای افتادن اشیا» عنوان رمانی است از خوآن گابریل واسکس که با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. این رمان در طول چند سال در فاصله ٢٠٠٨ تا ٢٠١٠ نوشته شده است. خوآن گابریل واسکس در سال ١٩٧٣ در بوگوتا متولد شد و در دانشگاه سوربن رشته ادبیات آمریکای لاتین خوانده و به جز رمانه� و داستانهایش� ترجمههای� از آثار ویکتور هوگو و نویسندگانی دیگر به اسپانیایی انجام داده است. از او پیش از رمان «صدای افتادن اشیا» چندین اثر دیگر هم منتشر شده بود، آثاری مثل «خبرچینها� و «تاریخ سری کوستاگوآنا» که هر دو با موفقیتهای� همراه بودهان�. «صدای افتادن اشیا» نیز به چندین زبان ترجمه شده و جایزهها� مختلفی هم برده است. در بخشی از این رمان میخوانی�: «چیزی یادم نمیآی� اما میدان� گلوله در شکمم نشست بیاینک� به اندامی آسیب بزند ولی اعصاب و زردپیه� را سوزاند و سرآخر در استخوان کفل، در چندسانتیمتر� ستون فقرات، بازایستاد. میدان� خون زیادی از من رفت و با اینک� گروه خونی من بسیار معمول است و در آن زمان در بیمارستان سنخوز� موجودیِ خون بسیار ناچیز بود یا تقاضای جامعه بلادیده بوگوتا بسیار زیاد بود و برای نجات جان من از پدر و خواهرم خون گرفتند. میدان� بخت با من یار بود. هرکس به من میرسی� حرفهای� را با اینک� بخت با من یار بوده است شروع میکر� و ضمنا خودم هم این را به غریزه میدان�. این یکی یادم مانده است که اولین چیزی که پس از هوشیاری به ذهنم رسید مسئله خوشاقبالیا� بود. اما سه روز جراحی یادم نمانده، کاملا از ذهنم پاک شده و مصرف پیدرپ� داروی بیهوش� آن را از ذهنم زدوده است. حس توهم یادم نیست اما یادم هست دچارش شده بودم. یادم نیست بر اثر حرکات ناشی از توهم از تخت بیرون افتادم و با اینک� یادم نیست برای اینک� مبادا دوباره از تخت بیرون بیفتم من را به تخت بسته بودند، ترس شدید از فضای محصور و آگاهی خوفناک از آسیبپذیریا� خیلی خوب یادم مانده است...».
صدای افتادن اشیا/ خوآن گابریل واسکس/ ترجمه ونداد جلیلی
«صدای افتادن اشیا» عنوان رمانی است از خوآن گابریل واسکس که با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. این رمان در طول چند سال در فاصله ٢٠٠٨ تا ٢٠١٠ نوشته شده است. خوآن گابریل واسکس در سال ١٩٧٣ در بوگوتا متولد شد و در دانشگاه سوربن رشته ادبیات آمریکای لاتین خوانده و به جز رمانه� و داستانهایش� ترجمههای� از آثار ویکتور هوگو و نویسندگانی دیگر به اسپانیایی انجام داده است. از او پیش از رمان «صدای افتادن اشیا» چندین اثر دیگر هم منتشر شده بود، آثاری مثل «خبرچینها� و «تاریخ سری کوستاگوآنا» که هر دو با موفقیتهای� همراه بودهان�. «صدای افتادن اشیا» نیز به چندین زبان ترجمه شده و جایزهها� مختلفی هم برده است. در بخشی از این رمان میخوانی�: «چیزی یادم نمیآی� اما میدان� گلوله در شکمم نشست بیاینک� به اندامی آسیب بزند ولی اعصاب و زردپیه� را سوزاند و سرآخر در استخوان کفل، در چندسانتیمتر� ستون فقرات، بازایستاد. میدان� خون زیادی از من رفت و با اینک� گروه خونی من بسیار معمول است و در آن زمان در بیمارستان سنخوز� موجودیِ خون بسیار ناچیز بود یا تقاضای جامعه بلادیده بوگوتا بسیار زیاد بود و برای نجات جان من از پدر و خواهرم خون گرفتند. میدان� بخت با من یار بود. هرکس به من میرسی� حرفهای� را با اینک� بخت با من یار بوده است شروع میکر� و ضمنا خودم هم این را به غریزه میدان�. این یکی یادم مانده است که اولین چیزی که پس از هوشیاری به ذهنم رسید مسئله خوشاقبالیا� بود. اما سه روز جراحی یادم نمانده، کاملا از ذهنم پاک شده و مصرف پیدرپ� داروی بیهوش� آن را از ذهنم زدوده است. حس توهم یادم نیست اما یادم هست دچارش شده بودم. یادم نیست بر اثر حرکات ناشی از توهم از تخت بیرون افتادم و با اینک� یادم نیست برای اینک� مبادا دوباره از تخت بیرون بیفتم من را به تخت بسته بودند، ترس شدید از فضای محصور و آگاهی خوفناک از آسیبپذیریا� خیلی خوب یادم مانده است...».
صدای افتادن اشیا/ خوآن گابریل واسکس/ ترجمه ونداد جلیلی
پلوانام�
«پلوانامه»� با عنوان فرعی مقالاتی درباره پهلوانی، عنوان مجموعهمقالات� است که همانطو� که از عنوانش هم برمیآید� به موضوع پهلوانی در ادبیات، افسانهها� و برخی پهلوانان مربوط است. این کتاب به کوشش کتایون مزداپور و زهرا(نیلوفر) باستی و با همکاری مهران افشاری بهتازگ� در نشر چشمه منتشر شده است. مقالات حاضر در کتاب به موضوعات مختلفی پرداختهان� و برخی درباره خاطراتی از پهلوانان کهن یا معاصر ایرانی است و برخی هم به داستانها� پهلوانی ایرانی مربوطان� و همچنین نمونههای� از رسالهها� قدیمی درباره این موضوع هم آمده است. به اینخاط� مقالات این کتاب غالبا پایی در ادبیات یا تاریخ دارند و به توضیح پیشگفتار کتاب: «آنچ� ایرانیان امروزه از پهلوانان میشناسند� یا به افسانهه� مربوط است و یا به تاریخ. یعنی حضور پهلوان یا در افسانهها� ایرانی نمایان است و یا در تاریخ واقعیت داشته است. در کتاب حاضر، هم به پهلوانان در افسانهه� و هم به پهلوانان تاریخ پرداخته شده است و البته این دو با هم در پیوند هستند و چه بسیار پهلوانان واقعی تاریخ که به افسانهه� پیوستهاند�.
اما یکی از رسالهها� قدیمی درباره پهلوانی که در این کتاب آمده، رسالها� است که ظاهرا در دوره صفوی و در سده یازدهم یا دوازدهم نوشته شده است و رسالها� است در باب تیراندازی و کمانداری. یکی از مقالات کتاب با عنوان «روایتی از داستان پهلوان ایرانی»، به تاریخچه پهلوانی پرداخته و در بخشی از آن میخوانی�: «در این خطه از جهان، کهنتری� حکایات پهلوانی را در نقوش باستانی بازمییابی�. در این یافتهها� دیرینهسال� تصاویر پهلوان با معانی اساطیری و دینی عتیقی در ارتباط و پیوند است که شرح و بیانی زبانی از آنها در دست نیست و جز با حدس و گمانی دور نمیتوا� پنداشت که پهلوان کیهانی با کدامین قدرت موذی و زیانگری در مبارزه و نبرد است و چگونه میجنگ� تا عالم و آدم را از چنگال آن دشمن کاهنده، و ویرانی وی برهاند. اما نقش نجاتبخش� و «بوختاری» وی آشکارا هویدا است. رسم شده است که بر مبنای نوشتههای� که به خط میخی برجای مانده است و در آنها پهلوان بزرگ در نزد همسایگان ما در بینالنهرین� گیلگم� نام دارد، پهلوان بینا� منقوش بر آثار باستانی ایران را هم، چنین بخوانند: گیلگم�. اما در هزارها� که به فرهنگ باستانی جیرفت بازمیگردد� تصویر پهلوان با شاخصههای� ممتاز ظاهر میگرد�. در این تصاویر، پهلوانی در کار نبرد با مار/ اژدهای مخوف و یا انسان/عقرب سهمگین یا شیر درنده و ببر و جانور گربهسا� دیگری بر سنگها نقش بسته است...» برخی از مقالات کتاب هم به ردگیری پهلوانان در ادبیات شفاهی و عامیانه پرداختهان� و مقالاتی هم به پوریای ولی و خاطراتی از تختی مربوط است.
«پلوانامه»� با عنوان فرعی مقالاتی درباره پهلوانی، عنوان مجموعهمقالات� است که همانطو� که از عنوانش هم برمیآید� به موضوع پهلوانی در ادبیات، افسانهها� و برخی پهلوانان مربوط است. این کتاب به کوشش کتایون مزداپور و زهرا(نیلوفر) باستی و با همکاری مهران افشاری بهتازگ� در نشر چشمه منتشر شده است. مقالات حاضر در کتاب به موضوعات مختلفی پرداختهان� و برخی درباره خاطراتی از پهلوانان کهن یا معاصر ایرانی است و برخی هم به داستانها� پهلوانی ایرانی مربوطان� و همچنین نمونههای� از رسالهها� قدیمی درباره این موضوع هم آمده است. به اینخاط� مقالات این کتاب غالبا پایی در ادبیات یا تاریخ دارند و به توضیح پیشگفتار کتاب: «آنچ� ایرانیان امروزه از پهلوانان میشناسند� یا به افسانهه� مربوط است و یا به تاریخ. یعنی حضور پهلوان یا در افسانهها� ایرانی نمایان است و یا در تاریخ واقعیت داشته است. در کتاب حاضر، هم به پهلوانان در افسانهه� و هم به پهلوانان تاریخ پرداخته شده است و البته این دو با هم در پیوند هستند و چه بسیار پهلوانان واقعی تاریخ که به افسانهه� پیوستهاند�.
اما یکی از رسالهها� قدیمی درباره پهلوانی که در این کتاب آمده، رسالها� است که ظاهرا در دوره صفوی و در سده یازدهم یا دوازدهم نوشته شده است و رسالها� است در باب تیراندازی و کمانداری. یکی از مقالات کتاب با عنوان «روایتی از داستان پهلوان ایرانی»، به تاریخچه پهلوانی پرداخته و در بخشی از آن میخوانی�: «در این خطه از جهان، کهنتری� حکایات پهلوانی را در نقوش باستانی بازمییابی�. در این یافتهها� دیرینهسال� تصاویر پهلوان با معانی اساطیری و دینی عتیقی در ارتباط و پیوند است که شرح و بیانی زبانی از آنها در دست نیست و جز با حدس و گمانی دور نمیتوا� پنداشت که پهلوان کیهانی با کدامین قدرت موذی و زیانگری در مبارزه و نبرد است و چگونه میجنگ� تا عالم و آدم را از چنگال آن دشمن کاهنده، و ویرانی وی برهاند. اما نقش نجاتبخش� و «بوختاری» وی آشکارا هویدا است. رسم شده است که بر مبنای نوشتههای� که به خط میخی برجای مانده است و در آنها پهلوان بزرگ در نزد همسایگان ما در بینالنهرین� گیلگم� نام دارد، پهلوان بینا� منقوش بر آثار باستانی ایران را هم، چنین بخوانند: گیلگم�. اما در هزارها� که به فرهنگ باستانی جیرفت بازمیگردد� تصویر پهلوان با شاخصههای� ممتاز ظاهر میگرد�. در این تصاویر، پهلوانی در کار نبرد با مار/ اژدهای مخوف و یا انسان/عقرب سهمگین یا شیر درنده و ببر و جانور گربهسا� دیگری بر سنگها نقش بسته است...» برخی از مقالات کتاب هم به ردگیری پهلوانان در ادبیات شفاهی و عامیانه پرداختهان� و مقالاتی هم به پوریای ولی و خاطراتی از تختی مربوط است.
بیا با جغدها درباره� دیابت تحقیق کنیم
«بیا با جغدها درباره� دیابت تحقیق کنیم» آخرین اثر «دیوید سداریس» طنزنویس آمریکاییس� که سال ۲۰۱۳ منتشر شده. سبک و سیاق نوشتهها� مجموعه تفاوت چندانی با آثار پیشین سداریس ندارد. فقط در این کتاب چند تکگوی� وجود دارد از زبان آدمهای� به شدت عجیب و غریب که با آثار عمدتا اتوبیوگرافیک سداریس فاصله دارند..
در بخشی از کتاب میخوانی�:
«نمیدان� این زن و شوهرها چطور از عهده� این همه چیز برمیآیند� هر شب چند ساعت وقت صرف میکنن� تا بچههایشا� را ببرند به رختخواب و برایشان از روی کتاب، قصه� بچهگربهها� بیتربی� و فُکها� یونیفرمپو� بخوانند و بعد اگر بچه دوباره دستور داد دوباره از اول شروع کنند به خواندن. در خانه� ما پدر و مادرمان ما را فقط با دو کلمه میگذاشتن� توی رختخواب «خفه شو.» این آخرین چیزی بود که قبل از خاموش شدن چراغه� میشنیدی�.»
این مجموعه کتاب شامل ۲۱ جستار از ۲۷ جستار کتاب اصلیس� که با ترجمه� «پیمان خاکسار» منتشر شده است.
نشرچشمه پیش از این کتابها� «مادربزرگت رو از اینج� ببر» و «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم� را از این نویسنده با ترجمه� همین مترجم منتشر کرده است.
«بیا با جغدها درباره� دیابت تحقیق کنیم» آخرین اثر «دیوید سداریس» طنزنویس آمریکاییس� که سال ۲۰۱۳ منتشر شده. سبک و سیاق نوشتهها� مجموعه تفاوت چندانی با آثار پیشین سداریس ندارد. فقط در این کتاب چند تکگوی� وجود دارد از زبان آدمهای� به شدت عجیب و غریب که با آثار عمدتا اتوبیوگرافیک سداریس فاصله دارند..
در بخشی از کتاب میخوانی�:
«نمیدان� این زن و شوهرها چطور از عهده� این همه چیز برمیآیند� هر شب چند ساعت وقت صرف میکنن� تا بچههایشا� را ببرند به رختخواب و برایشان از روی کتاب، قصه� بچهگربهها� بیتربی� و فُکها� یونیفرمپو� بخوانند و بعد اگر بچه دوباره دستور داد دوباره از اول شروع کنند به خواندن. در خانه� ما پدر و مادرمان ما را فقط با دو کلمه میگذاشتن� توی رختخواب «خفه شو.» این آخرین چیزی بود که قبل از خاموش شدن چراغه� میشنیدی�.»
این مجموعه کتاب شامل ۲۱ جستار از ۲۷ جستار کتاب اصلیس� که با ترجمه� «پیمان خاکسار» منتشر شده است.
نشرچشمه پیش از این کتابها� «مادربزرگت رو از اینج� ببر» و «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم� را از این نویسنده با ترجمه� همین مترجم منتشر کرده است.
رد ِگم
«اولینبا� چهارسال و هفتما� پیش آن خانه و ستونها� سفید و تاق مثلثی پرابهتش را که جدیتی دادگاهگون� به آن میداد� دیده بودم. حالا میان اثاث و تزیینات که آرایششا� هیچوق� تغییر نمیکرد� پرده� شرابی کنار روزنه سقفی مشبک آهنی، قفس خالی کنار چوببس� گل رز، تصویر نارون سرخی در پسزمین� که اولین روزها همه باهم مشتاقانه کاشته بودیمش، نیمکت سنگی کنار تنه پوستهپوست� درخت که زیر پاشنه کفشم صدایی خشک میداد� درختچهها� ماگنولیای گذر رودخانه و نرده آهنی تزیینی به سبک نیوئورلین؛ حسی پراضطراب به من میگف� زمان به عقب برگشته است. اکنون مثل نخستین شب زیر رواق راه میرفتم� به طنین توخالی قدمها� گوش میسپردم� از لابهلا� باغ میانب� میزد� و به سوی محلی میرفت� که دستهدست� بردگان داغخورده� زنانی که دامن لباسها� سوارکاریشا� را بر بازو انداخته بودند و سربازان نزار و زخمی با پانسمانها� سردستی در سایههای� آکنده از بوی لاک الکل، بوی نمد و بوی نیمتنهها� فراک با بوی تازه عرق، صفبست� منتظر بودند.» «رد� گم» آلهخ� کارپانتیه با این جملات شروع میشو�. رمانی که این� روزها با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. کارپانتیه از ساله� پیش در ایران شناخته شده بود و برخی آثار او به فارسی منتشر شده بودند. کارپانتیه اگرچه در لوزان سوئیس متولد شد، اما در زمان کودکی� بههمرا� خانوادها� به کوبا رفت و در آنجا بزرگ شد. بعدها همکاری او با گروهها� چپگر� و فعالیتها� سیاسی او موجب شد که دستگیر شود و مدتی را در زندان بگذراند. کارپانتیه اولین رمانش را با موضوع تفحص در سنتها� آفریقایی کوبایی اقشار فقیر کوبا نوشت و بعد از آن مدتی در ونزوئلا و هائیتی زندگی کرد که دو رمان «رد گم» و «قلمرو این عالم» عمدتا بر اساس تجربیات او در این دوره شکل گرفته است. «رد� گم» را مهمتری� یا یکی از مهمتری� کارهای کارپانتیه دانستهان� و تاکنون به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. این رمان به هنگام انتشارش جایزه بهترین کتاب خارجی فرانسه را کسب کرد. «رد گم» روایتی درخشان از زندگی هنرمندی بازمانده از کار که میان روستائیانی در اعماق جنگلها� آمریکایلاتی� زندگی میکن� ارایه داده است. کارپانتیه «رد گم» را در نخستین سالها� نویسندگیا� نوشت اما کتاب زمانی منتشر شد که او چهلون� سال داشت. «رد گم» تحلیل زمان است و راوی داستان که آهنگسا� است، با مترونوم یا «ابزار غایی معیار پیشرو� زمان» زندگی میکن�.
رد گم/ آلهخ� کارپانتیه/ ترجمه ونداد جلیلی/ نشر چشمه
«اولینبا� چهارسال و هفتما� پیش آن خانه و ستونها� سفید و تاق مثلثی پرابهتش را که جدیتی دادگاهگون� به آن میداد� دیده بودم. حالا میان اثاث و تزیینات که آرایششا� هیچوق� تغییر نمیکرد� پرده� شرابی کنار روزنه سقفی مشبک آهنی، قفس خالی کنار چوببس� گل رز، تصویر نارون سرخی در پسزمین� که اولین روزها همه باهم مشتاقانه کاشته بودیمش، نیمکت سنگی کنار تنه پوستهپوست� درخت که زیر پاشنه کفشم صدایی خشک میداد� درختچهها� ماگنولیای گذر رودخانه و نرده آهنی تزیینی به سبک نیوئورلین؛ حسی پراضطراب به من میگف� زمان به عقب برگشته است. اکنون مثل نخستین شب زیر رواق راه میرفتم� به طنین توخالی قدمها� گوش میسپردم� از لابهلا� باغ میانب� میزد� و به سوی محلی میرفت� که دستهدست� بردگان داغخورده� زنانی که دامن لباسها� سوارکاریشا� را بر بازو انداخته بودند و سربازان نزار و زخمی با پانسمانها� سردستی در سایههای� آکنده از بوی لاک الکل، بوی نمد و بوی نیمتنهها� فراک با بوی تازه عرق، صفبست� منتظر بودند.» «رد� گم» آلهخ� کارپانتیه با این جملات شروع میشو�. رمانی که این� روزها با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. کارپانتیه از ساله� پیش در ایران شناخته شده بود و برخی آثار او به فارسی منتشر شده بودند. کارپانتیه اگرچه در لوزان سوئیس متولد شد، اما در زمان کودکی� بههمرا� خانوادها� به کوبا رفت و در آنجا بزرگ شد. بعدها همکاری او با گروهها� چپگر� و فعالیتها� سیاسی او موجب شد که دستگیر شود و مدتی را در زندان بگذراند. کارپانتیه اولین رمانش را با موضوع تفحص در سنتها� آفریقایی کوبایی اقشار فقیر کوبا نوشت و بعد از آن مدتی در ونزوئلا و هائیتی زندگی کرد که دو رمان «رد گم» و «قلمرو این عالم» عمدتا بر اساس تجربیات او در این دوره شکل گرفته است. «رد� گم» را مهمتری� یا یکی از مهمتری� کارهای کارپانتیه دانستهان� و تاکنون به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. این رمان به هنگام انتشارش جایزه بهترین کتاب خارجی فرانسه را کسب کرد. «رد گم» روایتی درخشان از زندگی هنرمندی بازمانده از کار که میان روستائیانی در اعماق جنگلها� آمریکایلاتی� زندگی میکن� ارایه داده است. کارپانتیه «رد گم» را در نخستین سالها� نویسندگیا� نوشت اما کتاب زمانی منتشر شد که او چهلون� سال داشت. «رد گم» تحلیل زمان است و راوی داستان که آهنگسا� است، با مترونوم یا «ابزار غایی معیار پیشرو� زمان» زندگی میکن�.
رد گم/ آلهخ� کارپانتیه/ ترجمه ونداد جلیلی/ نشر چشمه
«سنگ و دایره» عنوان مجموعهشعر� است از پل سلان که بهتازگ� با ترجمه سهراب مختاری در نشر چشمه به چاپ رسیده است. سلان از شاعران شناختهشد� قرن بیستم است که در سال ١٩٢٠ در یک خانواده آلمانیزبا� یهودی به دنیا آمد. سلان روحیها� عصیانگ� داشت و به بسیاری از مسائل اطرافش از جمله به پدرسالاری و سختگیریها� درون خانواده و نیز به محدودیتها� پیرامونش اعتراض داشت. او خود رابطه با پدرش را به رابطه کافکا یا ماندلشتام با پدرهایشا� شبیه میدانس� و در جایی گفته است که انگار باید نامهها� کافکا به پدرش در خانوادهها� یهودی مدام بازنویسی شود. سلان در نتیجه روحیاتش به فعالیتها� اجتماعی گرایش پیدا میکن� و فعالیتها� اجتماعی و سیاسیا� را در سازمان جوانان کمونیست آغاز میکن�. اگرچه بعدها و در واکنش به استالینیسم خود را یک تروتسکیست مینام�. نخستین شعرهای سلان به پانزده سالگی او برمیگرد�. اولین شعرهای او در وزن و قالبها� کهنه است که از شعر بوکوفینی و طبیعت بومی زندگیا� تاثیر گرفته است. شاعران موردعلاقه او در این دوران ریکه، ژان پل و هلدرلین بودهان�. شعر او در طول زمان تکامل یافت و چهلسال� بود که جامعه ادبی آلمان اهمیت شعرش را بهخوب� دریافت و در سالها� ١٩٥٧ تا ١٩٦٤ برنده چهار جایزه مهم ادبی شد. مهمتری� آنه� جایزه گئورگ بوشنر بود که به تاثیرگذارترین شاعران و نویسندگان آلمانیزبا� اهدا میشو�. سلان در طول زندگیا� چندینبا� در آسایشگاه روانی بستری شد در سال ١٩٦٥ نیز دوبار تحت مراقبت پزشک در یک کلینیک بستری شد. اولبا� به شخصیت «شاهلیر� میاندیشی� و درباره� او مینوش�. بار دوم که مدتش هم طولانیت� بود آثار کافکا را میخوان�. وضع روحی او بعد از این بدتر هم شد و در سالها� آخر دهه هفتاد به یک خودکشی ناموفق دست زد و همچنین حملها� تهدیدآمیز به همسرش انجام داد. در یکی از شعرهای مجموعه «سنگ و دایره» با عنوان سپیدار لرزان میخوانی�: «سپیدار لرزان، برگهای� سفید به تاریکی مینگرن�./ گیسوی مادرم هرگز سفید نشد./ گل قاصد!چه سبز است اکراین./ مادر روشن گیسویم به خانه برنگشت./ ابر بارانی بالای چشمه ایستادهای�/ مادر خاموشم برای همه میگری�./ ستاره مدور، گره طلایی میبند�./ قلب مادرم را زخمی از سرب درید./ در بلوطی، چه کسی از پاشنه درآوردت؟/ مادر لطیفم را توان آمدن نیست.»
سنگ و دایره/ پل سلان/ ترجمه سهراب مختاری/ نشر چشمه
سنگ و دایره/ پل سلان/ ترجمه سهراب مختاری/ نشر چشمه
بهتازگ� یکی دیگر از رمانها� پاتریک مودیانو با عنوان «جوانی» با ترجمه حسین سلیمانینژا� در نشر چشمه منتشر شده است. مودیانو که امروز و بهواسط� جایزه نوبلی که در سال ٢٠١٤ کسب کرد بیش از پیش شناخته شده است، رمان «جوانی» را در سال ١٩٨١ نوشت و این کتاب نقش زیادی در شهرت او داشت. «جوانی»، روایتی از جوانهای� است که در پرسهگردیها� شبانه و روزانهشا� در پاریس پی به اتفاقاتی میبرن� که باید پنهان باقی بماند. او در این رمان، به کشف دوباره پاریس دست میزند� کشفی که البته با حسرت آمیخته است. در بخشی از این رمان میخوانی�: «وقتی بعدها از گذشته حرف میزدن� بهندر� در اینبار� صحبت میکردند� مخصوصا بعد از تولد بچهها� از اینک� تعیینکنندهتری� دوران زندگیشا� فقط هفت ماه طول کشیده بود تعجب میکردن�. بله، درست بود؛ لویی در ماه دسامبر از ارتش ترخیص شده و اوایل ژانویه با ادویل آشنا شده بود...».
جوانی/ پاتریک مودیانو/ ترجمه حسین سلیمانینژا�/ نشر چشمه
جوانی/ پاتریک مودیانو/ ترجمه حسین سلیمانینژا�/ نشر چشمه
Books mentioned in this topic
رد گم (other topics)پلوانام� (other topics)