ŷ������

تا حالا برای مجموعه کتاب ریویو ننوشتم، مخصوصا برای همچین کتاب سنگینی.
اضطراب دارم براش، حس کافی نبودن می‌کن�� برای نوشتن ریویوش.

جلد سوم نیز به پایان رسید!
امیدوارم توی کتاب چهارم یکم نویسنده شعله مطالب سیاسی رو کم کرده باشه و اندکی به داستان بپردازد جدای از مسائل تاریخی :)

بحث آنتوان و ژاک خیلی بالا گرفته، از اون طرف حجم محتوای سیاسی هم داره بیشتر و بیشتر میشه و مغز من کشش تفکیک سیاست نداره :( در نتیجه حلزون‌وا�� پیش می‌ر��.
چقدررررر ژروم و خ. فونتانن رو اعصابن، این عشق چیه که هر قدرم یک طرفش منفور باشه، طرف مقابل رو بلانسبت مثل قلاده دنبال خودش می‌کش��! یه جاهایی دلم میخواد بپرم وسط داستان و خرخره ژروم و ژاک بجوم.
پ.ن: کاش محدودیت کارکتر نداشت آپدیت‌ه�� من کلی غر تو جونمه!

همانا که جلد دوم به پایان خود رسید، عشق ما نیز به حضرت آنتوان فزونی یافت. نگم از این فصل آخر و مشاجره لفظی بین آنتوان و آبه‌وکا�� یعنی همچین دوست داری یه مشت بکوبی تو صورتش بفرستیش پیش اسکار انتوان، مردک شبیه کتاب دینی دبیرستان می‌مون��. لباس را به تن کتاب دوم کرده و لباس جلد بعد را از تنش در می‌‌آوری��.
پ.ن:شما هم این جلد رویی کتاب در میارین یا فقط منم که میترسم روکشش خراب بشه؟البته لذت دیدن اون جلد سیاهم مزید برعلته

من نیز همزمان با آقای تیبو مریض شدم😅
ولی خوبیش این که من مرخصی گرفتمممم و دارم بعد مدت‌ه�� با کتاب خودمو خفه می‌کنم�� البته اگه داروهای خواب‌آو�� بزارن!!!

پ.ن: نشر نیلوفر عزیز کتاب‌هات�� سبک کن، نمی‌گ�� یکی مریضه جون نداره کتاب به این سنگینی رو بگیره دستش، دلشم می‌خوا�� بخونه؟! هرچند شانس اوردم کتاب دوم نسبت به بقیه جلد‌ه�� سبک‌تره��

«و حالا نوبت دوش آب سرد است، روش دکتر تیبو: پیش از رفتن به رختخواب، آب به خستگی پاشیدن!»

چرا انقدر آنتوان تیبو جذابه؟! 🥲

کتاب اول تموم شد :) حس خوبی ندارم ولی برای جلد بعد🥲 چرا هیچ اتفاق هیجان‌انگیز�� نمیفته؟