هشت کتاب Quotes

7,364 ratings, 4.15 average rating, 299 reviews
هشت کتاب Quotes
Showing 1-4 of 4
“Sohrab Sepehri
این تن، بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
هوش من پشت چشمان او آب می شد
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت
پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می کرد
این حراج صداقت
مثل یک شاخه تمر هندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت
یا شبیه هجومی لطیف،
قلعه ترس های مرا می گرفت
دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار تکالیف من محو می شد
واقعیت کجا تازه تر بود؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم
در نزول زبان، خوشه های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند می شد
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک برق می زد
یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفر های تدریجی باغ چیزی بگوید
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
دست او را برای تپش های اطراف معنی کند
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد
یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید
گوش کن یک نفر می دود روی پلک حوادث
کودکی رو به این سمت می آید...
هشت کتاب / دفتر "ما هیچ ما نگاه" / شعر "بی روزها عروسک”
― هشت کتاب
این تن، بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
هوش من پشت چشمان او آب می شد
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت
پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می کرد
این حراج صداقت
مثل یک شاخه تمر هندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت
یا شبیه هجومی لطیف،
قلعه ترس های مرا می گرفت
دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار تکالیف من محو می شد
واقعیت کجا تازه تر بود؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم
در نزول زبان، خوشه های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند می شد
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک برق می زد
یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفر های تدریجی باغ چیزی بگوید
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
دست او را برای تپش های اطراف معنی کند
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد
یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید
گوش کن یک نفر می دود روی پلک حوادث
کودکی رو به این سمت می آید...
هشت کتاب / دفتر "ما هیچ ما نگاه" / شعر "بی روزها عروسک”
― هشت کتاب
“ديرگاهي است در اين تنهايي"
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است.
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
"نقش وهمي است ز بندي رسته.”
― هشت کتاب
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است.
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
"نقش وهمي است ز بندي رسته.”
― هشت کتاب