مشروطیت و مذهب
رابطه ی جنبش مشروطیت و مذهب، مبحثی ست بسیار گسترده که تقریبن همه ی جنبه های جنبش مشروطه را در بر می گیرد، به زبانی دیگر بحثی نیست که بشود در یکی دو صفحه درباره ی آن سخن گفت، به ویژه که در حد و حدود آگاهی های من هم نیست. تنها به اعتبار خواندن برخی از آثار منتشر شده در این زمینه، می توانم به جرات بگویم که باقر مومنی یکی از انگشت شمار پژوهشگران آگاه ما در این زمینه است، و در آثارش، مستقیم و غیر مستقیم به این مبحث پرداخته است. از جمله در کتاب "دین و دولت در عصر مشروطیت" که پژوهشی ست نسبتن جامع که متاسفانه در خارج از ایران (سوئد) منتشر شده (1372) و از دسترس بسیاری علاقمندان در داخل، دور مانده است. دو سال پس از انتشار این اثر، کتاب دیگری در پاریس، با عنوان "روحانیت و تحولات اجتماعی در ایران" از زنده یاد رضا مرزبان منتشر شد که بخش هایی از آن به همین بحث (جنبش مشروطیت و مذهب) مربوط می شود. مطالعه ی این دو کتاب، دو پرسش اساسی در تاریخ معاصر ایران را بار دیگر نو می کنند؛ یکی این که چرا و با چه اصراری تلاش می شود تا نقش مذهب و روحانیت در جنبش های آزادی خواهی ایرانیان در صد و پنجاه ساله ی اخیر، این چنین بزرگ نمایی شود، و دو دیگر آن که با وجود ابعاد درشت سکولاریسم و مبارزه برای دور نگهداشتن مذهب و مذهبیون از دستگاه دولت، در رفتار و گفتار روشنفکران و آزادی خواهان از صدر مشروطه تا امروز، و با وجودی که این دو گروه از ایرانیان (سکولارها و آزادی خواهان) از دوران مشروطه تا 1320، چه بسا بی پرده تر و واقع بینانه تر به حضور همه جانبه ی سنت و خرافات در ارکان اجتماعی ما پرداخته اند، چرا جامعه ی ما از شهریور20 به این سو، به تدریج، محافظه کارتر و سنتی تر شده، و برخلاف نظر آزادی خواهان صدر مشروطه، در جهت معکوس حرکت کرده است، به گونه ای که در همه ی سطوح اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و غیره، در چنگ عوامل سنتی و مذهبی گرفتارتر شده، و در این گرداب، فروتر رفته است. یافتن پاسخ این پرسش ها، و رسیدن علت های ریز و درشت این عقب گرد، به بررسی های دقیق و عمیق، و پژوهشگرانی همانند باقر مومنی نیازمند است. باشد تا در میان نسل جوان، علاقمندانی به تاریخ معاصر ایران پیدا شوند و پاسخ هایی درخور برای این چیستان بیابند. من تنها به اشاراتی از این دو کتاب، و کتب مشابه، بسنده می کنم؛
یکی از شخصیت هایی که در تاریخ معاصر ما به گونه ای عجیب، با جعل و غلو وصف شده، سید جمال الدین اسدآبادی ست؛ شخصیتی فرصت طلب، کم دان، فریبکار و جاه طلب که در طول عمر خود بارها و در موقعیت های مختلف، رنگ عوض کرده، نظرات متضاد ارائه نموده و در هر زمان و مکان جغرافیایی، چون آفتاب پرست، خود را به رنگ موقعیت آراسته است؛ در هندوستان و افغانستان موضعی ضد انگلیسی داشته، در انگلستان به دولت و اشخاص با نفوذ متوسل شده تا "اسلام" را نجات دهند! در ایران علیه روس ها بوده و با شخصیت های ضد استعمار و استثمار مراوده داشته، در سن پترزبورگ، به شخصیت های با نفوذ در دربار روس ها، و علیه انگلیسی ها، متوسل شده! در مصر علیه تسلط عثمانی، یار و دوست نقیب مصر بوده و در اسلامبول، علیه دربار ایران (ناصرالدین شاه) امیران را به تلاش برای خلیفه گی اسلام، تشویق می کرده و میهمان گرامی دربار خلیفه بوده است! در ایران خود را ایرانی، در افغانستان خود را افغانی، و هرجا بنا به مصلحت روز، خود را به ملیتی منصوب می داشته است. برخلاف ادعاهای ثبت شده، نه تنها به زبان های انگلیسی و فرانسه وارد نبوده، بلکه زبان عربی را هم درست نمی دانسته، و اگرچه این همه در آثار پژوهشی قابل اطمینان اما انگشت شمار، به کرات آمده است، اما گویا مانند بسیاری حقایق دیگر، عمدن مورد بی توجهی قرار گرفته است. مواضع ضد و نقیض سید در آثار کم مایه ی او، به ویژه در "عروة الوثقی"، نشریه ای که با کمک انگلیسی ها در لندن منتشر می کرده، قابل رویت است. متاسفانه بجز تنی چند، اغلب شخصیت هایی که در این دوره تقدیر و تحسین شده اند، فرصت طلب، عوامفریب و جاه طلب بوده اند. برای شناخت سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی و سید نائینی، کافی ست دو جلد "تاریخ بیداری ایرانیان" اثر ناظم الاسلام کرمانی را ورق بزنیم. باری...
سیدجمال، یک بار در پاریس و در مهاجه با "ارنست رنان" (نویسنده و پژوهشگر فرانسوی) اذعان می کند که دین اسلام، مانند ادیان دیگر، ذاتن مخالف علم و فلسفه، و مانع پیشرفت و ترقی ست، و "ایمان" و "اعتقاد" را بجای "استدلال" و "منطق" و "تحقیق و تدقیق مسایل علمی" می نشاند، و قوه ی مخیله ی انسان را تقویت می کند (تخیل بجای تفکر). مسلمان مومن "مانند گاوی که به خیش بسته شده، عبد و عبید شریعت است... و کسب معلومات دیگری را "جز آنچه شارع مقدس به او نشان داده زائد می داند".. (باقر مومنی، دین و دولت ... ص 103)
روحانیان شیعه در حقیقت تا پیش از جنبش مشروطه (و پس از آن هم)، عمدتن در کنار قدرت سیاسی حاکم قرار داشتند و با حیاتی مستقل، از موقعیت ممتازی برخوردار بوده اند. در استبداد صغیر، روحانیت مشروطه خواه، در پخته ترین و مبسوط ترین بیانیه ی خود در برابر استبداد غالب، کمترین اظهار آشنایی نسبت به منافع و خواسته های مردم ندارد و اعلام می کند که "غرض" از "استقلال مملکت" (مشروطه خواهی) همان "حفظ بیضه ی اسلام و بقای سلطنت شیعه" است. (تلگرام شیوخ سه گانه ی نجف به مشیرالدوله در تاریخ رمضان 1326، سه ماه پس از کودتای محمدعلی شاه، و کتاب "تنبیه الامه و تنزیه المله" اثر سید نائینی، که تقریبن سه سال پس از اعلام مشروطیت نوشته شده). شیخ فضل الله ادعا می کند که "نه من مستبد بودم و نه سیدعبدالله (بهبهانی) مشروطه خواه و نه سید محمد (طباطبایی)"!...
میرزا فتحعلی آخوند زاده در مورد آخوندها می نویسد؛ اینها خدا را "صاحب غرض و صاحب اراده و مطلقن فاقد عدالت و شبیه خود خلق کرده اند، (خدای اینها) با یکی بر سر مهر است و با دیگری به کین، یکی را گوسفند خلق کرده و یکی را گرگ. میان ابناء بشر نیز با نظر تبعیض می نگرد....این چه جور خدای عادلی ست که... پلی به نام صراط ساخته که به روایت کتاب "حق الیقین" (ملامحمد باقر مجلسی)، از مو باریک تر و از شمشیر برنده تر و از آتش سوزاننده تر است (عمدن غیر قابل عبور). و جهنم مکانی ست با وسایل غیر قابل تصور عذاب ابدی برای کافران و گناهکاران. اگر "خدا مرا آفریده، چرا باید" در جهنم تن و اندامم پوسیده و ریخته، استخوان هایم کوفته و مثل سرمه سائیده بشود" و او باز هم "از گریبانم دست بر ندارد و از نو به من گوشت و استخوان داده" تا از سر نو عذابم دهد؟ "این چه ارحم الراحمینی ست ..؟"! موجودی این چنین منتقم (کینه جو) با آن جهنم و عذاب هایش، از میرغضب و قصاب و هر قسم ظلام (ستمگر) بدتر است. اگر خالق با من این گونه رفتار می بایست کرد چرا مرا آفرید؟ من کی از او حیات خواستم؟... این خدا کاملن تابع شهوات و تمایلات پیغمبر است. وقتی پیغمبر در مکه است و "هنوز اعوان و انصار و زور ندارد"، خدای او هم عاجز و درمانده است و "به ابولهب که پیغمبر را مسخره می کند، نفرین می فرستد". اما وقتی پیغمبر به مدینه می رود و "اعوان و انصار، زیاد می شوند... و قدرت و استطاعت بهم می رساند"، خدا هم تغییر می کند و آیه ی "فاقتلوالمشرکین" را می فرستد و مدام در توجیه قتل و غارت های پیغمبر آیه نازل می کند. "خدای مسلمان ها هر وقت شهوت نفس بر پیغمبر غلبه می کند (و) به زنی میل می کند، جبرئیل را با آیه های لازم به سراغ او می فرستد (مکتوبات آخوندزاده، تصحیح باقر مومنی). در آیه های متعدد خود پیغمبر را به آمیزش با زنان و کامجویی از آنان تشویق می کند و به او پیغام می دهد که از هیچ کس باک نداشته باش، "آیه های مذکور خدای مسلمانان را طوری مجسم می کند که گویا از نزدیک شدن پیغمبر با زنان"، حظ و لذت می برده. به اعتقاد فقهای سنی و شیعه "چون چشمش (پیغمبر) بر زنی افتد و به او میل کند، طلاق او بر شوهر واچب است"... این گفته ها، و بسیاری دیگر شبیه اینها، بیش از یک دهه پیش از انقلاب مشروطیت بیان شده اند.
آقاخان کرمانی می نویسد؛ پروردگار عالم باید برای همه ی اجتماعات انسانی پیامبر بفرستد، کرور کرور خلق در بیشه ها مانند حیوانات وحشی برهنه و عریان می گشتند و تا وقتی کریستف کلمب آنجا را کشف نکرده بود، خداوند "هیچ اعتنا نداشت که برای ایشان پیغمبری بفرستد". یک روز که "سید الشهدا در گهواره خوابیده بود حضرت بتول بجهت شغلی از خانه کنار شد، سیدالشهدا در گهواره آغاز گریه کرد و صدای گریه ی او در عرش اعلی به سمع ذات کبریا رسید. به جبرئیل فرمود خود را به سبط رسول برسان و گهواره ی او را جنبانیده لای لای بگو... گویا خدای شیعیان جز این کاری ندارد که با تمام حواس انسانی خود مواظب بیت رسول باشد و مرتب جبرئیل و یا فرشتگان دیگر را برای رتق و فتق امور آنها به زمین بفرستد (آخوندزاده)... از اغراق گویی های شیعیان در مورد معجزات و کرامات امام دوزادهم، یکی هم این است که؛ یکی از ماموران خلیفه که برای دستگیری و قتل امام به خانه ی او رفته، روایت می کند که "امام را در حجره ای پر از آب، بر روی حصیر نشسته دیدم". دو همراه او برای دستگیری امام به درون حجره می روند و هر دو را به حالت خفگی نیمه جان (از آب) بیرون می کشند. با وحشت از امام عذر می خواهند. پس چرا با این اوصاف، حضرت غیبت می کند؟... "اگر شرک مشرک به طبع خداوند عالم ناگوار است، عزرائیل خود را بفرستد و روح او را قبض کند. چرا شغل شنیع جلادی را به عهده ی من حواله می سازد و خون بی گناهی را با دست من می ریزد"؟ به قول شیخ بهایی و غزالی، عبادت باید از راه اخلاص باشد و "اگر قصد از عبادت تحصیل ثواب یا رهایی از عقاب باشد، باطل است" حال آن که قرآن صریحن قصد از عبادت را جلب نفع و دفع ضرر می داند از جمله آیه ی "اهدنا الصراط المستقیم" و دعای "ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه و قنا عذاب النار"! ... تعزیه برای امام حسین، یعنی افسوس می خوریم که آن حضرت به شهادت رسید"! چرا به یزید و ابن زیاد لعنت می کنیم؟ (بهتر نیست) شکایت از ذات اقدس الهی کنیم که "چرا شهادت امام حسین را مقدر کرده است"؟ آخر "ما اگر شیعه ی خالص اهل بیت هستیم، باید از این که امام حسین به مقام تقرب حضرت باری نایل شده (شهید شده) خوشحال شویم نه این که تعزیه ی آن حضرت را بگیریم، به سینه و سر خود بزنیم و به انداممان خنجر و چاقو فرو کنیم"...
اینها و بسیاری دیگر، زمانی گفته و نوشته شده که گاو ناصرالدین شاه، هنوز در چرم بوده است، چیزی حدود صد و سی سال پیش!
"مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده" با مقدمه و حواشی "باقر مومنی"، در اوایل دهه ی پنجاه شمسی منتشر شده. مومنی پیش از آن هم "تمثیلات" و "مقالات" آخوندزاده را منتشر کرده بود. میرزا فتحعلی که زاده ی ایران و بزرگ شده ی تفلیس است، از زمره ایرانیانی ست که پس از جنگ های ایران و روس و معاهدات گلستان و ترکمانچای، در آن سوی مرز جا ماندند، در منطقه ای که روزگاری "ایران" بود و تحت قیمومیت روس های فاتح درآمد. ایرانیان مقیم آنسوی مرز، تا چند نسل، هم چنان در انتظار بازپس گرفتن سرزمین های از دست رفته بودند و زبان ترکی آذربایجانی و زبان فارسی را پاس می داشتند و در فرهنگ و تاریخ "اران" و "ماورای قفقاز" که بعدها "آذربایجان شوروی" نامگذاری شد، نقش پر اهمیتی داشتند. تا همین اواخر، افرادی بودند که هم چنان به نام و به فرهنگ، خود را ایرانی می دانستند. روشنفکران و اندیشمندانی که تحت تاثیر جنبش سوسیال دموکراسی مناطق تحت نفوذ روس ها، ناظر پیشرفت های صنعتی و کشاورزی و اجتماعی و سیاسی در ان سوی مرز بودند، و درگیر تجربیات مبارزه برای آزادی و دموکراسی در ایران شدند.
میرزا آقاخان کرمانی که خود در ابتدا مسلمان معتقد و مومن بود، بعدها استدلال کرد که خدای خالق "اگر جسم و ماده بود، مرئی بود و اگر جوهر و عاقل بود، روا نمی داشت که بدبختان و عاجزان در روی زمین باشند" خدایی مردم را نیافریده، بلکه مردم خدا را آفریده اند.(جنگ هفتاد و دو ملت، میرزا اقاخان کرمانی).
(دین و دولت در عصر مشروطیت، باقر مومنی، چاپ سوئد، 1372)
(روحانیت و تحولات اجتماعی در ایران، رضا مرزبان، چاپ پاریس، 1374)
باقر مومنی
رضا مرزبان
یکی از شخصیت هایی که در تاریخ معاصر ما به گونه ای عجیب، با جعل و غلو وصف شده، سید جمال الدین اسدآبادی ست؛ شخصیتی فرصت طلب، کم دان، فریبکار و جاه طلب که در طول عمر خود بارها و در موقعیت های مختلف، رنگ عوض کرده، نظرات متضاد ارائه نموده و در هر زمان و مکان جغرافیایی، چون آفتاب پرست، خود را به رنگ موقعیت آراسته است؛ در هندوستان و افغانستان موضعی ضد انگلیسی داشته، در انگلستان به دولت و اشخاص با نفوذ متوسل شده تا "اسلام" را نجات دهند! در ایران علیه روس ها بوده و با شخصیت های ضد استعمار و استثمار مراوده داشته، در سن پترزبورگ، به شخصیت های با نفوذ در دربار روس ها، و علیه انگلیسی ها، متوسل شده! در مصر علیه تسلط عثمانی، یار و دوست نقیب مصر بوده و در اسلامبول، علیه دربار ایران (ناصرالدین شاه) امیران را به تلاش برای خلیفه گی اسلام، تشویق می کرده و میهمان گرامی دربار خلیفه بوده است! در ایران خود را ایرانی، در افغانستان خود را افغانی، و هرجا بنا به مصلحت روز، خود را به ملیتی منصوب می داشته است. برخلاف ادعاهای ثبت شده، نه تنها به زبان های انگلیسی و فرانسه وارد نبوده، بلکه زبان عربی را هم درست نمی دانسته، و اگرچه این همه در آثار پژوهشی قابل اطمینان اما انگشت شمار، به کرات آمده است، اما گویا مانند بسیاری حقایق دیگر، عمدن مورد بی توجهی قرار گرفته است. مواضع ضد و نقیض سید در آثار کم مایه ی او، به ویژه در "عروة الوثقی"، نشریه ای که با کمک انگلیسی ها در لندن منتشر می کرده، قابل رویت است. متاسفانه بجز تنی چند، اغلب شخصیت هایی که در این دوره تقدیر و تحسین شده اند، فرصت طلب، عوامفریب و جاه طلب بوده اند. برای شناخت سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی و سید نائینی، کافی ست دو جلد "تاریخ بیداری ایرانیان" اثر ناظم الاسلام کرمانی را ورق بزنیم. باری...
سیدجمال، یک بار در پاریس و در مهاجه با "ارنست رنان" (نویسنده و پژوهشگر فرانسوی) اذعان می کند که دین اسلام، مانند ادیان دیگر، ذاتن مخالف علم و فلسفه، و مانع پیشرفت و ترقی ست، و "ایمان" و "اعتقاد" را بجای "استدلال" و "منطق" و "تحقیق و تدقیق مسایل علمی" می نشاند، و قوه ی مخیله ی انسان را تقویت می کند (تخیل بجای تفکر). مسلمان مومن "مانند گاوی که به خیش بسته شده، عبد و عبید شریعت است... و کسب معلومات دیگری را "جز آنچه شارع مقدس به او نشان داده زائد می داند".. (باقر مومنی، دین و دولت ... ص 103)
روحانیان شیعه در حقیقت تا پیش از جنبش مشروطه (و پس از آن هم)، عمدتن در کنار قدرت سیاسی حاکم قرار داشتند و با حیاتی مستقل، از موقعیت ممتازی برخوردار بوده اند. در استبداد صغیر، روحانیت مشروطه خواه، در پخته ترین و مبسوط ترین بیانیه ی خود در برابر استبداد غالب، کمترین اظهار آشنایی نسبت به منافع و خواسته های مردم ندارد و اعلام می کند که "غرض" از "استقلال مملکت" (مشروطه خواهی) همان "حفظ بیضه ی اسلام و بقای سلطنت شیعه" است. (تلگرام شیوخ سه گانه ی نجف به مشیرالدوله در تاریخ رمضان 1326، سه ماه پس از کودتای محمدعلی شاه، و کتاب "تنبیه الامه و تنزیه المله" اثر سید نائینی، که تقریبن سه سال پس از اعلام مشروطیت نوشته شده). شیخ فضل الله ادعا می کند که "نه من مستبد بودم و نه سیدعبدالله (بهبهانی) مشروطه خواه و نه سید محمد (طباطبایی)"!...
میرزا فتحعلی آخوند زاده در مورد آخوندها می نویسد؛ اینها خدا را "صاحب غرض و صاحب اراده و مطلقن فاقد عدالت و شبیه خود خلق کرده اند، (خدای اینها) با یکی بر سر مهر است و با دیگری به کین، یکی را گوسفند خلق کرده و یکی را گرگ. میان ابناء بشر نیز با نظر تبعیض می نگرد....این چه جور خدای عادلی ست که... پلی به نام صراط ساخته که به روایت کتاب "حق الیقین" (ملامحمد باقر مجلسی)، از مو باریک تر و از شمشیر برنده تر و از آتش سوزاننده تر است (عمدن غیر قابل عبور). و جهنم مکانی ست با وسایل غیر قابل تصور عذاب ابدی برای کافران و گناهکاران. اگر "خدا مرا آفریده، چرا باید" در جهنم تن و اندامم پوسیده و ریخته، استخوان هایم کوفته و مثل سرمه سائیده بشود" و او باز هم "از گریبانم دست بر ندارد و از نو به من گوشت و استخوان داده" تا از سر نو عذابم دهد؟ "این چه ارحم الراحمینی ست ..؟"! موجودی این چنین منتقم (کینه جو) با آن جهنم و عذاب هایش، از میرغضب و قصاب و هر قسم ظلام (ستمگر) بدتر است. اگر خالق با من این گونه رفتار می بایست کرد چرا مرا آفرید؟ من کی از او حیات خواستم؟... این خدا کاملن تابع شهوات و تمایلات پیغمبر است. وقتی پیغمبر در مکه است و "هنوز اعوان و انصار و زور ندارد"، خدای او هم عاجز و درمانده است و "به ابولهب که پیغمبر را مسخره می کند، نفرین می فرستد". اما وقتی پیغمبر به مدینه می رود و "اعوان و انصار، زیاد می شوند... و قدرت و استطاعت بهم می رساند"، خدا هم تغییر می کند و آیه ی "فاقتلوالمشرکین" را می فرستد و مدام در توجیه قتل و غارت های پیغمبر آیه نازل می کند. "خدای مسلمان ها هر وقت شهوت نفس بر پیغمبر غلبه می کند (و) به زنی میل می کند، جبرئیل را با آیه های لازم به سراغ او می فرستد (مکتوبات آخوندزاده، تصحیح باقر مومنی). در آیه های متعدد خود پیغمبر را به آمیزش با زنان و کامجویی از آنان تشویق می کند و به او پیغام می دهد که از هیچ کس باک نداشته باش، "آیه های مذکور خدای مسلمانان را طوری مجسم می کند که گویا از نزدیک شدن پیغمبر با زنان"، حظ و لذت می برده. به اعتقاد فقهای سنی و شیعه "چون چشمش (پیغمبر) بر زنی افتد و به او میل کند، طلاق او بر شوهر واچب است"... این گفته ها، و بسیاری دیگر شبیه اینها، بیش از یک دهه پیش از انقلاب مشروطیت بیان شده اند.
آقاخان کرمانی می نویسد؛ پروردگار عالم باید برای همه ی اجتماعات انسانی پیامبر بفرستد، کرور کرور خلق در بیشه ها مانند حیوانات وحشی برهنه و عریان می گشتند و تا وقتی کریستف کلمب آنجا را کشف نکرده بود، خداوند "هیچ اعتنا نداشت که برای ایشان پیغمبری بفرستد". یک روز که "سید الشهدا در گهواره خوابیده بود حضرت بتول بجهت شغلی از خانه کنار شد، سیدالشهدا در گهواره آغاز گریه کرد و صدای گریه ی او در عرش اعلی به سمع ذات کبریا رسید. به جبرئیل فرمود خود را به سبط رسول برسان و گهواره ی او را جنبانیده لای لای بگو... گویا خدای شیعیان جز این کاری ندارد که با تمام حواس انسانی خود مواظب بیت رسول باشد و مرتب جبرئیل و یا فرشتگان دیگر را برای رتق و فتق امور آنها به زمین بفرستد (آخوندزاده)... از اغراق گویی های شیعیان در مورد معجزات و کرامات امام دوزادهم، یکی هم این است که؛ یکی از ماموران خلیفه که برای دستگیری و قتل امام به خانه ی او رفته، روایت می کند که "امام را در حجره ای پر از آب، بر روی حصیر نشسته دیدم". دو همراه او برای دستگیری امام به درون حجره می روند و هر دو را به حالت خفگی نیمه جان (از آب) بیرون می کشند. با وحشت از امام عذر می خواهند. پس چرا با این اوصاف، حضرت غیبت می کند؟... "اگر شرک مشرک به طبع خداوند عالم ناگوار است، عزرائیل خود را بفرستد و روح او را قبض کند. چرا شغل شنیع جلادی را به عهده ی من حواله می سازد و خون بی گناهی را با دست من می ریزد"؟ به قول شیخ بهایی و غزالی، عبادت باید از راه اخلاص باشد و "اگر قصد از عبادت تحصیل ثواب یا رهایی از عقاب باشد، باطل است" حال آن که قرآن صریحن قصد از عبادت را جلب نفع و دفع ضرر می داند از جمله آیه ی "اهدنا الصراط المستقیم" و دعای "ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه و قنا عذاب النار"! ... تعزیه برای امام حسین، یعنی افسوس می خوریم که آن حضرت به شهادت رسید"! چرا به یزید و ابن زیاد لعنت می کنیم؟ (بهتر نیست) شکایت از ذات اقدس الهی کنیم که "چرا شهادت امام حسین را مقدر کرده است"؟ آخر "ما اگر شیعه ی خالص اهل بیت هستیم، باید از این که امام حسین به مقام تقرب حضرت باری نایل شده (شهید شده) خوشحال شویم نه این که تعزیه ی آن حضرت را بگیریم، به سینه و سر خود بزنیم و به انداممان خنجر و چاقو فرو کنیم"...
اینها و بسیاری دیگر، زمانی گفته و نوشته شده که گاو ناصرالدین شاه، هنوز در چرم بوده است، چیزی حدود صد و سی سال پیش!
"مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده" با مقدمه و حواشی "باقر مومنی"، در اوایل دهه ی پنجاه شمسی منتشر شده. مومنی پیش از آن هم "تمثیلات" و "مقالات" آخوندزاده را منتشر کرده بود. میرزا فتحعلی که زاده ی ایران و بزرگ شده ی تفلیس است، از زمره ایرانیانی ست که پس از جنگ های ایران و روس و معاهدات گلستان و ترکمانچای، در آن سوی مرز جا ماندند، در منطقه ای که روزگاری "ایران" بود و تحت قیمومیت روس های فاتح درآمد. ایرانیان مقیم آنسوی مرز، تا چند نسل، هم چنان در انتظار بازپس گرفتن سرزمین های از دست رفته بودند و زبان ترکی آذربایجانی و زبان فارسی را پاس می داشتند و در فرهنگ و تاریخ "اران" و "ماورای قفقاز" که بعدها "آذربایجان شوروی" نامگذاری شد، نقش پر اهمیتی داشتند. تا همین اواخر، افرادی بودند که هم چنان به نام و به فرهنگ، خود را ایرانی می دانستند. روشنفکران و اندیشمندانی که تحت تاثیر جنبش سوسیال دموکراسی مناطق تحت نفوذ روس ها، ناظر پیشرفت های صنعتی و کشاورزی و اجتماعی و سیاسی در ان سوی مرز بودند، و درگیر تجربیات مبارزه برای آزادی و دموکراسی در ایران شدند.
میرزا آقاخان کرمانی که خود در ابتدا مسلمان معتقد و مومن بود، بعدها استدلال کرد که خدای خالق "اگر جسم و ماده بود، مرئی بود و اگر جوهر و عاقل بود، روا نمی داشت که بدبختان و عاجزان در روی زمین باشند" خدایی مردم را نیافریده، بلکه مردم خدا را آفریده اند.(جنگ هفتاد و دو ملت، میرزا اقاخان کرمانی).
(دین و دولت در عصر مشروطیت، باقر مومنی، چاپ سوئد، 1372)
(روحانیت و تحولات اجتماعی در ایران، رضا مرزبان، چاپ پاریس، 1374)
باقر مومنی
رضا مرزبان
Published on December 19, 2013 01:31
date
newest »

لذت بردم از خواندن این یادداشت