ŷ

7 #

فرید الدین : اینجا چه میکنی، در این خراب‌آباد�
قایدو : راه باران را گرفتیم و آمدیم، تا بر شما رسیدیم.
فرید الدین : اینجا را چه به باران؟ جایی خشک‌ت� از اینجا نیست.
قایدو : در تمام عمرم جایی به سرسبزی این سرزمین ندیدم.
فرید الدین : اینجا ویرانه ای بیش نیست.
قایدو : جایی ندیدم که به اندازه‌� این شهر آباد باشد.
فرید الدین : قلعه‌های� ویران شده‌اند� کاریزهایش پر از خاک.
قایدو : قلعه‌ه� را گرفتیم تا حکومت کنیم بر این سرزمین پرآب.
فرید الدین : زنان اش از قوت کم توانِ آوردن طفل ندارند.
قایدو : به عمرم زنانی به چنین زیبایی ندیدم، می‌خواه� که با تک‌تک‌شا� درآمیزم.
فرید الدین : این روسپیانی که من می‌شناسم� چنان با تو درمی‌آمیزن� که تا هزار سال، هر طفلی که در این خاک متولد شود، تنگِ چشمانِ تو را نشان داشته باشد.
قایدو : خوشا به حال مردمی که چنین شوند.
فرید الدین : اینجا چه میکنی، در این خراب‌آباد� نکند تو همانی که وعده داده اند؟ همان که می‌آی� و فتنه‌ا� می‌سوزان� هرچه هست؟
قایدو : من برای شما صلح آورده‌ا�.
فرید الدین : با شمشیر؟
قایدو : اگر بپذیرید، از نیام بیرون نیاورم.
فرید الدین : وگرنه؟
قایدو : به تاری وتنگری قسم که جز زنان‌تان� آن‌ه� که مرا به خود خوانند، کسی را زنده نگذارم.
فرید الدین : که چه شود؟
قایدو: تا این سرزمین، این بهشت، از آنِ من باشد.
فرید الدین : تو از کجایی که این خشک‌شه� را بهشت می‌بینی�
قایدو : تورفان، آن سوی صحرا، میان باد و خاک.
فرید الدین : مگر در کجا زندگی میکنی که این خرابه‌ه� را آباد میبینی؟
قایدو : زیر پشم اشتران، سرپناهی داریم که ما را از باد حفظ کند.
فرید الدین : این خرابه، برای تو بهشت است، بهتر که به جای من، تو اینجا زندگی کنی.
قایدو : هزار درهم بده و جانت را برگیر و برو.
فرید الدین : در چشمِ تنگِ تو، هزار درهم با جویی کاه چه فرق دارد؟
قایدو : پس برقِ شمشیرم را ببین.
فرید الدین : عطار در او نظاره می کرد * * * تا زین قفس فنا برون جست.
4 likes ·   •  0 comments  •  flag
Published on July 31, 2015 09:56 Tags: عطار
No comments have been added yet.