لیلی گلستان (زادهٔ ۲۳ تیر ۱۳۲۳) مترجم و گالریدا� ایرانی، دختر ابراهیم گلستان و فخری گلستان و خواهر کاوه گلستان است. با نعمت حقیقی ازدواج کرد و چند سال با هم زندگی کردند که حاصلا� سه فرزند است: مانی، صنم، محمود. او عضو کانون نویسندگان ایران است.
Lili Golestan (born in 1944) is an Iranian translator, and owner and artistic director of the Golestan Gallery in Tehran. She is the daughter of the filmmaker and writer Ebrahim Golestan and the sister of photojournalist Kaveh Golestan.
لیلی گلستان از محبوبین ادبیات دوستان ایرانیه و چیزی که من رو ترغیب به خوندین این کتاب کرد، خوندن مصاحبه ای با لیلی گلستان تو مجله کتاب هفته شماره دوازده دی ماه 94 بود.مصاحبه از فرط صداقت و فروتنی بسیار دلنشین شده بود و علاقه م رو نسبت به گلستان چند برابر کرد. گلستان در این مصاحبه حرف های تازه ای راجع به خانواده ش و پدرش ، ابراهیم گلستان ، ازدواجش با نعمت حقیقی ، برادرش کاوه ، فروغ فرخزاد ، گالری داری و ترجمه می زنه و البته تشویقتون می کنه به خوندن مصاحبه جامع تر ولی قدیمی تری با گلستان از مجموعه تاریخ شفاهی ایران
یازده و ده دقیقه شب شروعش کردم و تا یک و پنجاه دقیقه نتونستم رهاش کنم بسیار دوستش داشتم ریویو به زودی
تنها توصیفی که برای این کتاب میتوان داشت «دلنشین » است. لیلی گلستان به خاطر موقعیت خانوادگی و پدرش از کودکی با بسیاری از نقاشان، نویسندگان، کارگردانان،... آشنایی و خاطره دارد و خواندن خاطره ها و تجربه های او بسیار زیباست. از خاطرات کودکی اش با جلال آل احمد و سیمین دانشور، یا شعر خوانی احمد شاملو «دهانت را میبوین� مبادا گفته باشی دوستت دارم» با پای بریده جلوی دوربین کاوه گلستان، ناهار خوردن با گدار و تروفو و عکس یادگاری با تارکوفسکی، از تشخیص سرطان سهراب سپهری در لندن تا بوسه زدن به دست احمد محمود در کما، از تاسیس کتاب فروشی و مشکلات سانسور در هر دو حکومت تا گالری گلستان، و در آخر از پراکندن خاکستر در رود گنگ، می گوید که همگی و همگی خاطرات بسیار زیبایی هستند و تماما به دل مینشینن�.
خانواده ی گلستان جالب اند؛همگی زندگی های پرماجرایی داشته اند،همگی آدم هایی تاثیرگذار بوده اند،همگی صریح اللهجه و رک بوده اند،همگی سری نترس و دل شیر داشته اند اما در عین حال بسیار بسیار دوست داشتنی و جذاب اند بانوی فرزانه و فرهیخته،لی لی گلستان هم از این قاعده مستثنا نیست؛این کتاب از چند جهت توصیه می شود: 1-نکاتی بسیار باارزش درمورد ترجمه به خواننده و هرکسی که قصد مترجم شدن دارد خواهد آموخت و یادت خواهد داد که ترجمه سخت هست،اما غیرممکن نیست.نکاتی بسیار سودمند و مفید که من،به شخصه،بسیار استفاده کردم و آموختم. 2-زندگی لی لی گلستان جذاب است؛فکرش را بکن در کودکی صادق هدایت بغلت کرده باشد،عاشق آل احمد شده باشی،با ،تارکوفسکی و تروفو و گدار عکس انداخته باشی و ناهار خورده باشی،اودری هپبرن کبیر را از نزدیک دیده باشی، در کودکی در گلستان ادبیات و هنر غوطه بخوری،در سخت ترین شرایط کار کنی،با بسیاری از بزرگان تاریخ ایران دوست نزدیک باشی،همگی آنقدر زندگیت را جذاب می کنند که هرکسی آرزویش است تا آخر به حرفهایت گوش کند 3-شخصیت خانم گلستان هم در این کتاب به عنوان آدمی بسیار مثبت اندیش و انسان شناس به خواننده معرفی می شود.در مورد تمام افراد،قضاوتی صادقانه و منصفانه می کند؛حتی نزدیکان درجه اول خود.خاطراتش از این افراد و است که به درجه اهمیت کار اضافه می کند 4-یکی از بهترین منابع برای شناخت ابراهیم گلستان بزرگ،دختر اوست.برخی آنقدر گلستان را خراب می کنند که از او شیطانی در ذهنت می سازی،و برخی مثل آقای آیدین آغداشلو،غلوآمیز و کمی چاپلوسانه از او بت می سازند.اما خانم گلستان،بی آنکه اعتدال را بر هم زند،شخصیت پدر را آنجور که هست به زبان می آورد. او را می ستاید،در عین حال نقدش می کند و خوبی ها و بدی های این آدم را با هم می گوید تا بفهمیم گلستان هم در درجه اول یک انسان بوده،با تمام خوبی ها و بدی های یک انسان. نه دیو است و نه فرشته..در عین حال خواندن حرفهای او در مورد پدر بسیار جالب است.می فهمی گلستان خود چه انسانی بوده و چه خانواده ای هم داشته.اما چه تلخ بود جمله ی آخری که در مورد پدرش گفت..تلخ اما راست.جای تاسف دارد.حیف که گلستان دیگر آن انسان سابق نیست...واقعاً حیف. 4-این کتاب،مرجع بسسیار مناسبی است برای شناخت فضای هنری و ادبی دهه 30 الی 70 5-و در نهایت خدمات این بانوی بزرگوار به جامعه ی ایران اما....ای کاش درباره ی علت های رفتن گلستان و البته فروغ فرخزاد هم کمی صحبت می کرد.
در کل کتاب جالبی بود؛ یا شؤ جالبی بود. ارزش خواندن را داشت. من یک نفس خواندم تا صفحها� که شاملو از گلستان میپرس� " خوب چه شعری رو برات بخونم؟ و گلستان میگ�: همونی که چلچله رو کباب میکنی�. و شاملو میخند�. بعد رو به کاوه میگ� دوربینت رو روشن کن و شروع به خواندن میکن� بعد (لیلی گلستان) مینویس�: افسوس . هر دوی آنه� فوت شدهان�. هم شاملو. هم کاوه
اینج� نفسم گرفت، از بردن نام کاوه؛ چرا که خیلی دوستش داشتم و خیلی عزیز و مهربان بود. ناخودآگاه گفتم: کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
کتاب بسیار زیبایی بود.از آن چه که بر سر یک انسان می اید.از شیفتگی و دل دادگی تا بیچارگی و تلاش.دو جا این کتاب اشکم سرازیر شد.جایی که از نشست با احمد شاملو سخن به میان آمد.با پای بریده شده و حال نزار شاملو با تیمار آیدا.جای دیگر هم بوسیدن دست احمد محمود در حالت کما.تصورش برای خودم بسیار غم انگیز بود. ریختن خاکستر در رور گنگ هم بسیار زیبا بود... در آغاز کتاب لیلی گلستان گفته بود که هر کتابی به این هدف نوشته میشه که به کسی چیزی اضافه شود.به من که خیلی اضافه شد.
اول هایش یک جورهایی حسودیت میشود که چه جور جوی بوده آن موقع ها. آن سینما رفتن ها با آل احمد و دانشور ، آن عکس یادگاری با تارکوفسکی، آن ناهار خوردن با گدار و تروفو. از وسط هایش دیگر یه جورهایی داری یاد میگیری از سخت کوشی و جدیتش. در کل کتاب دوست داشتنی ای بود.
گفتگوی ساده ای که صمیمی ست و خواننده رو پای حرفهای گلستان می نشونه. حرفهایی که بخشی از دلچسب بودنش به دلیل نام بردن از کسانی ست که او دیده شون و برای خواننده که چیزی از اونها نمی دونه یا کم می دونه چند خط دانستن هم جذاب خاهد بود. در کل عنوان تاریخ شفاهی چندان برچسب مناسبی برای این گفتگو نیست. گلستان از زندگی خودش حرف زده و اون هم بسیار کلی مانند هرانسان دیگه ای که سخت کوشی های خودش رو دااشته و سختی هایی رو از سر گذرونده برای سرگرمی ذهن و اندکی آسودن کتاب خوبی ست. در واقع گفتگوی ساده ی خوبی ست 1396/12/28
نقل صادقانه کودکی خانم گلستان و چالشهای زندگیش جالب بود بویژه از این لحاظ که با دقت عجیبی مطلقا نامی از فروغ نیاورده بود.. چرا ابراهیم گلستان دخترش را به چنین شبانه روزی فرستاده بود؟ چرا آنها را چندین ماه به گردش اروپا میفرستاد� خانواده جالبی هستند . چالشهای خانم گلستان برای ادارهٔ گالری نقاشی اش خیلی انگیزه بخش است
من لیلی گلستان را دوست داشتم و دوست دارم. پشتکار و جسارتش برایم ستودنی ست. به همین خاطر این کتاب را هم دوست داشتم. آن بخش هایی از کتاب که درباره ی تجربیاتش در فن و هنر ترجمه صحبت کرده بود برایم ارزشمند بود.
واقعا اشک به چشم آدم می آورد.آن جایی که خانم گلستان سه تا بچه را به مطب دکتر می برد ، آنجا که از مرگ برادر می گوید، آنجا که در اتاق آن کارمند اشکش درمی آید و... بقیه کتاب هم همین جور خواندنی بود .فکر کنم با وجود حافظه ضعیفی که دارم باز هم بیشتر صحنه های کتاب ، از بالهای فرشته ای لباس خانم گلستان تا موزی که مادر به او و برادرش داد و خودش نخورد تا نقل قول از مرحوم سیرجانی یا خاطره خواندن مرحوم شاملو از روی مقوا یا ماجرای پاسدار مو قرمز و ... تا آخر عمر یادم بماند.من همین چند هفته پیش خاطرات مرحوم عنایت رضا را خواندم و باورم نمی شد که فقط چند هفته بعد خاطراتی جالب تر را بخوانم.به قدری کتاب جالب بود که وقتی خانم گلستان جایی از آن شعری می خواند یا مثلا از کتابی نقل قول می کرد واقعا ناراحت می شدم که خانم گلستان شما که همه اش 100 صفحه بیشتر خاطرات نگفتید اقلا جای این چند خط شعر هم یک کم بیشتر خاطره تعریف می کردید!
Her comments about censorship and banned books and banned art exhibitions reminded me of all the lost opportunities for my generations� we’ve missed so many unmade movies, not played songs and unwritten books!!!! We’ve missed so much and are still missing more!!!
Knowing how one of my favourite translators has lived, is interesting. Especially the home she was brought up in, where all the great poets, filmmakers, writers and intellectuals of that time used to gather... It filled me up with nostalgia and pride!! The parts about her last visit to Shamlu made me cry... Our literature has suffered many losses: Shamlu's death, Akhavan's, Golshiri's, Ahmad Mahmood's... and so many more!!
تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران /لیلی گلستان را بدست گرفتن دریچه ای است بسوی دنیایی که خوشحال می شوی که بوده است و امیدواری که امتداد داشته باشد و همانطور که لیلی گلستان در مقدمه میخواهد،در دل امید را زنده می کند و یادت می آورد که "می شود که بشود ".
بعد نگاه می کنی به زندگی در مملکتت از دریچه چشم یکی از دوستان قدیمی ات که گرچه خودش را هرگز از نزدیک ندیده ای اما دوستیت با او ریشه عمیقی در خواندن ترجمه کتابهایش دارد و بنابراین اعتماد داری به این دریچه ،به این نگاه .
همراه او در این دریچه را می گشایی و قد م می گذاری به دهه بیست ،سی ،چهل ،پنجاه....و نه فقط می بالی به وجود این همه هنرمند که تاریخ ادبی کشورت را چنان به این زیبایی رنگ زده اند بلکه به صمیمیت حضورشان نزدیک می شوی و می فهمی چه انسان های نازنینی بوده اند و چه راه دور و درازی پیموده اند و غبطه می خوری به این دهه چهل ، چه دهه بوده این دهه چهل و چه انسان هایی پرورانده این دهه چهل ....
کتاب گفتگویی است با لیلی گلستان ،گرچه حضور مردی از نسل مردانِ مرد کتاب را پر کرده است. تقصیر ابراهیم گلستان نیست که هر جا باشد بر همه صحنه مسلط میشود و انگار که نه تنها ستاره که صحنه گردان هر نمایشی است.
لیلی گلستان از خودش و تجربه هایش و ترجمه هایش می گوید ،کودکی ،خاطرات ،دوستان وعشق .....آنچه می گوید گرچه مهم است ولی آنچه آن را زیبا می کند نوع نگاه او به هر پدیدۀ بد یا خوب زندگی است که با طنز کلامی وی آمیخته می شود تا تو را بدنبال خود بکشاند و کاری می کند تا با او بخندی ،گریه کنی و ...زندگی کنی .
گرچه طبق معمول همۀ تاریخ های شفاهی چهار چوب نگاهت با نگاه راوی محصور می شود و باید یادت نرود گاهی به هر دلیلی حقیقت می تواند مسکوت بماند.در این گفتگو حضور فروغ انگار با مداد پاک کن ازهمه صحنه ها پاک شده است و این زن انگار اصلا در این برهه زمانی زندگی نمی کرده است و بر زندگی خانواده گلستان و کل هنر ایران هیچ تاثیری نداشته است واینکه ابراهیم گلستان هم اکنون عزلت نشین دیارغربت است تنها بخاطر چند روز اقامت در زندان شاه است و انگار بر خلاف آنچه کاوه پیشتر گفته بود ،آن ساعتهای آه و بهت و بی قراری زیر آن درخت در میان آن باغچه وجود نداشته است.
اما این کتاب به هر جهت برای هر که یاد گرفته از قصه زندگی لذت ببرد مانند سیبِ سرخِ شیرین و آبدار است ...باید آن را چید و قاپ زد....ب
نمیخوا� چهار ستاره بدم، چون اونقدرها هم عالی نبود، ولی کتاب خوبی بود درباره� یکی از مجاهدین راه فرهنگ. هرچند به نظرم رسید خیلی از این مطالب رو قبلاً خوندها�. نمیدون�. شاید هم در تورقها� پیشین همین کتاب، این مطالب را خوندها�.
کتا بسیار خوب و دلنشینی بود، گفتگویی صادقانه با زنی قوی، به نظرم بسیار کوتاه بود و جا داره از بزرگانی مثل لیلی گلستان که سینه اشون مملو از حرفهاست، کتاب خاطرات خوبی نوشته بشه ، اما برای آغاز سال جدید بسیار دلچسب بود .
گذشت و گذار بین کلی خاطره . صداق هدایت و دانشور و ال احمد و احمد محمود و سپهری ... و غیره ... فقط یه خط به فروغ اشاره کرد چرا ؟ مگه نه این که فروغ توی استادیو پدرش کار می کرد ؟ انتظار داشتم چیزهای بیشتری لالوی حرف هاش بشنوم
بخش زیادی از کتاب حاوی نظرات لیلی گلستان در خصوص شخصیت های مختلف ادبیات معاصره مانند برتری اشعار سیمین بهبهانی به فروغ فرخزاد، اخلاق ابراهیم گلستان و مهاجرت او، مصاحبه و دیدار در منزل احمد شاملو و .... و همچنین دیدگاه و نحوه سانسور و ممیزی در دوران بعد از انقلاب
لیلی گلستان به خاطر موقعیت خانوادگی از کودکی با افراد سرشناس زیادی نشست و برخاست داشته و یه سری از این خاطرات رو تو این کتاب تعریف کرده. یه ماهی که اخوان ثالث تو خونه گلستانه� زندگی کرده، موقعی که فهمیدن سهراب سپهری سرطان داره و تو بیمارستان لندن کنارش بودن، وقتی که احمد محمود تو کما بود و لیلی دستش رو بوسید، دیدن آدری هپبورن، شعر خوندن شاملو، عکس با تارکوفسکی، نقاشیا� که صادق هدایت براش کشید و کلی خاطره دلنشین دیگه جوری که من دوست داشتم کتاب خیلی بیشتر از ۱۲۸ صفحه باشه. � کتاب به شدت دلنشین و دلپذیره�. خانم گلستان صریح و رک حرفها� رو میزنه� حتی درباره خانوادها� اونجور که هستند بد و خوبشون رو میگ�. سعی بر خوب نشون دادن کسی نداره و با عدالت و صداقت خاطره تعریف میکن�. من موقع خوندنش نتونستم واسه یه لحظه کتاب رو زمین بذارم. � لیلی گلستان خانواده جالبی داره. پدربزرگش روزنامه نویس بوده، پدرش ابراهیم گلستان نویسنده و کارگردان معروف، مادرش مترجم، سفالگر و فعال حقوق کودکان، برادرش کاوه عکاس و مستندساز کاربلد، همسر سابقش نعمت حقیقی فیلمبردار سینما و پسرش مانی حقیقی فیلمبردار، بازیگر، کارگردان و تهیه کننده سینماست. حتی همسرکاوه، هنگامه گلستان هم عکاس و پسر کاوه، مهرک(ریویل) خواننده رپه. لازم به ذکره فروغ فرخزاد هم معشوقه پدرش بوده. کلا این گلستانه� نصف ویکی پدیا رو اشغال کردن :))) � خلاصه اگه به افراد سرشناس دهه۳۰،۴۰،۵۰، مترجمی، سر گذشت گلستانها� خوندن خاطرات یک زن قوی علاقه دارید به شدت پیشنهاد میکن�.
از نظر «كتابيّت» كه يك شوخي است. با ويراستاري ضعيف و كلي مشكل كه با وجود اسم پرطمطراق «دبير مجموعه» يدك ميكش�. تنها نكته� جالبش بعضي حرفها� ليلي گلستان است.