Shaghayegh's Reviews > سوگ مادر
سوگ مادر
by
by

از سری ریویوهای غیبت صغری
این روزها که خانم دلوی میخونی� و اکثریت از سختخوا� بودن اثر شکایت میکنن، به یادت میافت�. چون هیچ کتابی در طول امسال، قدر تو اذیتم نکرد. سختخوا� بودن اثر برای من اونجایی تلقی میشه که پای بیداری احساسات درمیون باشه. پای زندگی حقیقی آدمهای� که زیر بار سنگینی که به دوش میکشن� خمیده و از پاافتاده میشن و این رنج، با تجربه� من خواننده عجین میشه (اگرچه همذاتپنداری� ملاک درستی برای امتیازدهی نیست). در مطالعه� آثاری که شخصیتها� خیالی دارن، برای من آرامشی وجود داره. اینکه صرفا زاده� ذهنیات و الهامات باشن، امنت� از اوقاتی هست که از انسانها� واقعی میخون�. همونطو� که موقع تماشای فیلم و سریال، دیدن بر اساس واقعیت بودن اثر منجر به عذاب دوچندانم میشه.
خاطرات و سرگذشت دفن شده، از زیر خاک سر بر میارن و اشباح، دستانشون رو به دور گلو فشار میدن. بغض پررنگ میشه و چشمه� در هالها� اشکآلو� اسیر میشن. تداعی از دست رفتگان، زمان رو به سالیان دور پرتاب میکنه و کارهای روزانه به طرز غمناکی پس از رنجها� نویسنده (و شاید، بیشتر خود خواننده) انجام میشن. این وصف حال منی هست که خوندن اثر رو بیش از یک ماه طول دادم.
شاهرخ مسکوب از "من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرو�" میگه. از مادری که مرگ تدریجیا� داشته و اطرافیان، شاهد رو به زوال رفتنش بودن. از مواجهه با ترسی که به واقعیت میپیوند� و عصاره� زندگی از وجود پسر، مکیده میشه. طوری که در جایی میگه:
پسر، از رویارویی با سوگواری حرف میزنه. از ترسها� قبل از پایان ابدی عزیزترین موجود زندگیش. از میل به خودکشی و از کابوسهای� که ازش رهایی نداره:
و از بیرحمان� بودن جریان زندگی میگه:
شاید برای کسی که لااقل دید منطقیا� میتون� در حین خوانش داشته باشه، کتاب چشمگیری محسوب نشه. اما برای من که زلال بودن کلمات رو مثل اشکی که روحم رو سبکبال میکنه میپسندم� خوندنش خالی از لطف نبود. احتمال میدم اگر مرگی رو به چشم دیده باشین (نه فقط به خاک سپردن شخص)، خوندنش کمی� سخت باشه. البته ممکن هست مقیاسی برای میزان غم و سختی قائل بشین و با ترازوی خودتون، به زندگی مسکوب از این بابت بها بدین (اینکه رنج من در برابرش مهلکت� بود و حرفهای� که موجبات کفری شدن رو پدید میارن).
امیدوارم که... البته مرگ اجتنابناپذی� هست و همگی بهش دچاریم. فقط میتون� امید داشته باشم که زندگی از دست نره و تا حد توان ادامه بدیم. چون به قول عزیزی، این تنها فرصتی هست که داریم.
این روزها که خانم دلوی میخونی� و اکثریت از سختخوا� بودن اثر شکایت میکنن، به یادت میافت�. چون هیچ کتابی در طول امسال، قدر تو اذیتم نکرد. سختخوا� بودن اثر برای من اونجایی تلقی میشه که پای بیداری احساسات درمیون باشه. پای زندگی حقیقی آدمهای� که زیر بار سنگینی که به دوش میکشن� خمیده و از پاافتاده میشن و این رنج، با تجربه� من خواننده عجین میشه (اگرچه همذاتپنداری� ملاک درستی برای امتیازدهی نیست). در مطالعه� آثاری که شخصیتها� خیالی دارن، برای من آرامشی وجود داره. اینکه صرفا زاده� ذهنیات و الهامات باشن، امنت� از اوقاتی هست که از انسانها� واقعی میخون�. همونطو� که موقع تماشای فیلم و سریال، دیدن بر اساس واقعیت بودن اثر منجر به عذاب دوچندانم میشه.
خاطرات و سرگذشت دفن شده، از زیر خاک سر بر میارن و اشباح، دستانشون رو به دور گلو فشار میدن. بغض پررنگ میشه و چشمه� در هالها� اشکآلو� اسیر میشن. تداعی از دست رفتگان، زمان رو به سالیان دور پرتاب میکنه و کارهای روزانه به طرز غمناکی پس از رنجها� نویسنده (و شاید، بیشتر خود خواننده) انجام میشن. این وصف حال منی هست که خوندن اثر رو بیش از یک ماه طول دادم.
شاهرخ مسکوب از "من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرو�" میگه. از مادری که مرگ تدریجیا� داشته و اطرافیان، شاهد رو به زوال رفتنش بودن. از مواجهه با ترسی که به واقعیت میپیوند� و عصاره� زندگی از وجود پسر، مکیده میشه. طوری که در جایی میگه:
مرگ تو شجاعت زیستن را در من کشته است.
پسر، از رویارویی با سوگواری حرف میزنه. از ترسها� قبل از پایان ابدی عزیزترین موجود زندگیش. از میل به خودکشی و از کابوسهای� که ازش رهایی نداره:
ترسیدم بفهمم که مرده است. چیزی نگفتم. سرهامان در کنار هم بود و های های گریه میکردی�. من از شدت گریه و ناراحتی بیدار شدم و دیدم که همه چیز به قرار خود است. جز او که خوابش بیداری ندارد.
و از بیرحمان� بودن جریان زندگی میگه:
مرگ هر چند به اندازه زندگی طبیعی و عادی است ولی با این همه پدیده عجیبی است. همه چیز را دگرگون میکن� و از همه بیشت� عادی بودن زندگی را.
شاید برای کسی که لااقل دید منطقیا� میتون� در حین خوانش داشته باشه، کتاب چشمگیری محسوب نشه. اما برای من که زلال بودن کلمات رو مثل اشکی که روحم رو سبکبال میکنه میپسندم� خوندنش خالی از لطف نبود. احتمال میدم اگر مرگی رو به چشم دیده باشین (نه فقط به خاک سپردن شخص)، خوندنش کمی� سخت باشه. البته ممکن هست مقیاسی برای میزان غم و سختی قائل بشین و با ترازوی خودتون، به زندگی مسکوب از این بابت بها بدین (اینکه رنج من در برابرش مهلکت� بود و حرفهای� که موجبات کفری شدن رو پدید میارن).
امیدوارم که... البته مرگ اجتنابناپذی� هست و همگی بهش دچاریم. فقط میتون� امید داشته باشم که زندگی از دست نره و تا حد توان ادامه بدیم. چون به قول عزیزی، این تنها فرصتی هست که داریم.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
سوگ مادر.
Sign In »
Reading Progress
September 3, 2021
– Shelved
September 3, 2021
– Shelved as:
to-read
February 19, 2024
–
Started Reading
February 22, 2024
–
22.0%
"به گمونم اگه طعم از دست دادن رو چشیده باشین، بیشتر با خوندنش مچاله میشین :)"
March 29, 2024
–
77.0%
""مرگ تو شجاعت زیستن را در من کشته است."
چقدر خوندنت سخته. مخصوصا وقتی که پای خوابه� و نامهها� درمیون باشن :)"
چقدر خوندنت سخته. مخصوصا وقتی که پای خوابه� و نامهها� درمیون باشن :)"
March 30, 2024
–
Finished Reading
December 4, 2024
– Shelved as:
e-books
December 4, 2024
– Shelved as:
biography
December 4, 2024
– Shelved as:
memoir
December 4, 2024
– Shelved as:
non-fiction
Comments Showing 1-24 of 24 (24 new)
date
newest »

message 1:
by
پیمان عَلُو
(new)
May 14, 2024 09:49PM

reply
|
flag

گفتن رو که ميگه منتهی وقتی نوتیفیکیشن چنل رو میوت میکنی، موقعیته� پر پر میشن.

i myself dont think immortality is desirable even if i'm terrified of the irreversibility of death. and that brings us to grief...
این سوگ لعنتی از دست دادن. و ترس از دست دادن که میتون� رنجی به اندازه از دست دادن واقعی ایجاد کنه و اون عصاره و شجاعت و انگیزه برای زندگی رو نابود کنه.
ریویوهات رو کنار هم بذاریم و بخونیم، مشخص هست که سختی زیاد کشیدی، چون این طوری که مینویس� از چیزهایی که میخون� و ارتباطی که با کتابهای� که با از دست دادن دست و پنجه نرم کردن میگیری و مو بر تن سیخ میکن� نشون میده ساخته خیالاتت نیست و سختی کشیدی
میدونم یه موقع خواستم با سوگ و اندوه روبرو بشم، به کی مراجعه کنم. با نوشتن و خلق کردن میشه عصاره زندگی رو در رگه� در جریان نگه داشت.
امیدوارم غیبتها� کمتر و کمتر بشن و مرتب بنویسی و نویسندها� بشی مثل امثال کینگ که آثارشون تمومی نداره.
البته کیفیت مدنظره و میشه استایرنوا� چندتا نوشت کلا.


اثری که بتونه اینطوری احساسات رو تحت تاثیر قرار بده، واقعا ارزشمنده.

درسته، بحث بیخودی هم� میشه. تصور اینکه جهانی پس از مرگ وجود داره، از طرفی میتونه آرامشی تزریق کنه که موجودیت از دست رفته در نهایت بهت برمیگرد� و همه چیز به پایان نرسیده. اما خب، برای آدمی مثل من یه امید واهی هست. از اون طرف قضیه، تصور فروپاشی همه چیز میتونه تا حدودی کمک کنه. اینکه همین لحظات رو غنیمت بدونی و به فرداهای دیگه دلخوش نکنی. چون میمیریم باید زندگی کنیم.
درست حدس زدی و این دقت بیبدیل� رو نشون میده :)
امیدوارم کمتر باهاش مواجه بشی و البته منبع قابلی برای مراجعه نیستم. به گمونم بعدها که کتابها� بیشتری در این باره بخونم و معرفی کنم و تازه اون موقع تا حدودی میتون� روم حساب باز کنی (نه به حرفه� بلکه کتابه�).
هندونه بزرگی هست و جا پای بزرگان نمیکن�. همین نوشتهها� کوتاه کفایت میکنن. اما به هر حال ممنونم.

فعلا خودآزاری رو میتونی یه گوشه زندانی کنی تا بعدا عفو بخوره :) ممنونم که خوندی و مثل همیشه مستفیضم کردی 🤍

اثری که بتونه اینطوری احساسات رو تحت تاثیر قرار بده، واقعا ار..."
منم خوشحالم که تا حدودی مفید واقع شد. دقیقا همینطوره و چقدر این دوست بغل کردنی هست :)
البته گاهی هم استفاده ابزاری از احساسات میشه که ارزش رو به گند میکشه. ولی در اینجا، قابل تقدیر هست.

اثری که بتونه اینطوری احساسات رو تحت تاثیر قرار..."
من احتمالا اولین اثری که ازش میخونم� همون «روزها در راه» باشه که بهت گفته بودم. بیصبران� منتظرم ببینم چجوریه :)

اثری که بتونه اینطوری احساسا..."
امیدوارم از خوانش لذت ببری. من هم اگه برنامه سبک بود بهت میپیوست� ولی واقعا دارم له میشم و همونطور که گفتم، تابستون خونینی در انتظار هست 😅

دقیقا. از الان خودم رو زیر آوار تصور میکنم که دستم رو بلند کردم و اعلام میکنم هنوز زندها�. شیطان به خیر بگذرونه.

اما در عین حال نمیتون� خوشحال باشم وقتی از غم و رنجت میخون�
کاش راهی بود برای کم کردن رنج دوستامون، اگه یه روز احساس کردی کمکی از من بر میاد، گفتنش رو دریغ نکن

اما در عین حال نمیتون� خوشحال باشم وقتی از غم و رنجت میخون�
کاش راهی بود برای کم کردن رنج دوستام..."
این متناقض بودن آدمی چیز عجیبیه :)
فقط میتون� بگم که ممنونم از این حجم مهربونی و درکی که داری و هر بار بهم ثابت میشه که چقدر آدمها� اینجا، انسانن و این انسانیتشون گویا ته نمیکشه. حرفت برام خیلی ارزش داشت 🤍 امیدوارم تو هم یادت باشه که لااقل اگه کمکی هم از دستم برنیاد ولی میتونم شنونده� خوبی برات باشم (تضمینی 😁).
بازم مرسی از کامنتها� نویدگونها� 👌🏻

چه قشنگ حستون به کتاب رو توصیف کردید. ممنون که ازش نوشتید �

امیدوارم به همون اندازه که الان از رنجت انقدر قابل لمس مینویسی به زودی از تجربه رهایی ازش بنویسی و ما خیلی بیشتر کیف کنیم

چه قشنگ حستون به کتاب رو توصیف کردید. ممنون که ازش نوشتید �"
حتما شرایطت هم سر خوانش لحاظ کن، چون همونطور که گفتی موجبات حالگیر� رو فراهم میکنه.
ممنونم که خوندی و برام نوشتی 🤍

امیدوارم به همون اندازه که الان از رنجت انقدر قابل لمس مینویسی به زودی از تجربه رهایی ازش بنویسی و ما خیلی بیشتر کیف..."
و چقدر خوشحالم که بعد از برگشتنم اینطور هندونه زیر بغلم میذارین و من رو با تعاریف قشنگتون دلگرم میکنی�. ممنونم از نظر قشنگت و حتما از این رهاییا� که میگی خواهم نوشت. چون خواستم به ریویو مرتبط باشه کمی از این حال و هوا حرف زدم. کتاب و موقعیت تضادش رو ببینم، دریغ نمیکنم.

فعلا خودآزاری رو میتونی یه گوشه زندانی کنی تا بعدا عفو بخوره :) ممنونم که خوند..."
همین کار رو میکن� :)🤍

فعلا خودآزاری رو میتونی یه گوشه زندانی کنی تا بعدا عفو بخور..."
خیلی هم عالی 👌🏻