ŷ

من خالی از عاطفه و خشم > من خالی از عاطفه و خشم's Quotes

Showing 1-30 of 34
« previous 1
sort by

  • #1
    سیاوش کسرایی
    “هزاران چشم گویا و لب خاموش
    مرا پیک امید خویش می داند
    هزاران دست لرزان و دل پرجوش
    گهی می گیردم، گه پیش می راند
    پیش می آیم
    دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
    به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
    نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کَند
    ...
    شما، ای قله های سرکش خاموش
    که پیشانی به تندهای سهم انگیز می سایید
    ...
    غرور و سربلندی هم شما را باد
    امیدم را برافرازید
    چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
    غرورم را نگه دارید
    به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.”
    سیاوش کسرایی

  • #2
    Johann Wolfgang von Goethe
    “اگر هم دنیا به سر آید، ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و همچون برادری هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم؛ همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم؛ زیرا این افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است
    .
    ای طبع سخنگوی من، اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای، به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر، زیرا امروز پیرتر و جوان تر از همیشه ای”
    گوت

  • #3
    بیژن جلالی
    “با مرگ بگریزم
    تا کهکشان‌ه�
    زیرا با زندگی
    راه چندان دوری
    نمی‌توا� رفت

    ::

    with death
                i would elope
    to the galaxies
    because
         thus far
    the path
             with life
    stops”
    بیژن جلالی / Bizhan Jalali

  • #5
    احمد شاملو
    “باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
    که مادران سیاه پوش
    داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
    هنوز از سجاده ها
    سر بر نگرفته اند ”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #6
    احمد شاملو
    “گر بدین سان زیست باید پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
    بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

    گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
    یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!”
    احمد شاملو

  • #7
    Forugh Farrokhzad
    “در کوچه باد می اید
    این ابتدای ویرانیست
    آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد ”
    فروغ فرخزاد / Forough Farrokhzad, گزینه اشعار فروغ فرخزاد

  • #8
    Forugh Farrokhzad
    “اي دوست ،اي برادر، اي همخون
    وقتي به ماه رسيدي
    تاريخ قتل عام گل ها را بنويس.”
    Forough Farrokhzad
    tags: poem

  • #9
    Forugh Farrokhzad
    “اه اي زندگي منم كه با همه پوچي از تو سرشارم”
    Forough Farrokhzad

  • #10
    احمد شاملو
    &ܴ;م
    لرزش دست و دلم
    از آن بود که
    که عشق
    پناهی گردد،
    پروازی نه
    گریز گاهی گردد.

    ای عشق ای عشق
    چهره آبیت پیدا نیست
    ***
    و خنکای مرحمی
    بر شعله زخمی
    نه شور شعله
    بر سرمای درون

    ای عشق ای عشق
    چهره سرخت پیدا نیست.
    ***
    غبار تیره تسکینی
    بر حضور ِ وهن
    و دنج ِ رهائی
    بر گریز حضور.
    سیای
    بر آرامش آبی
    و سبزه برگچه
    بر ارغوان
    ای عشق ای عشق
    رنگ آشنایت
    پیدا نیست”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #11
    André Gide
    “انسان باید بیاموزد بدون قدرت الهی سر کند...ما هنوز به این نقطه نرسیده ایم.برای رسیدن به مرحله بی خدایی کامل،تقوای بسیار زیادی لازم است و برای باقی ماندن در آن مرحله،تقوایی به مراتب بیشتر.مومن شاید این سخن را چیزی غیر از دعوت به فساد و تباهی نینگارد،اگر چنین است پس زنده باد خدا!زنده باد دروغ مقدس که بشریت را از نابودی و مصیبت می رهاند.اما آیا انسان نمی تواند بیاموزد که به کمک تقوا همان چیزی را که از خدا انتظار دارد،از خودش متوقع باشد؟با این همه،باید به این نقطه برسد.دست کم باید این راه را آغاز کنند،وگرنه خواهیم باخت.در این بازی غریبی که روی زمین درجریان است...تنها درصورتی برنده خواهیم شد که اندیشه خدا و تسلیم و تعبد ،جایش را به تقوای انسانی و شرف انسانی بدهد.”
    آندره ژيد

  • #12
    حسین پناهی
    “دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جوونور کامل کیه؟
    واسطه نیار به عزتت خمارم
    حوصله هیچ کسی رو ندارم
    کفر نمیگم سوال دام
    یک تریلی محال دارم
    تازه داره حالیم می شه چیکارم
    میچرخم و میچرخونم سیارم
    تازه دیدم حرف حسابت منم
    طلای نابت منم
    تازه دیدم که دل دارم بستمش
    راه دیدم نرفته بود رفتمش
    جوانه نشکفته را رستمش
    ویروس که بود حالیش نبود هستمش
    جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟
    مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟
    اون همه افسانه و افسون ولش؟!!
    این دل پر خون ولش؟!!
    دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!
    تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!
    خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جوونور کامل کیه؟
    گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم
    چشم فرستادی برام
    تا ببینم
    که دیدم
    پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
    کنار این جوی روون نعناش چیه؟
    این همه راز
    این همه رمز
    این همه سر و اسرار معماست؟
    آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!
    مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله
    پریشئنت نبودم ؟
    من
    حیرونت نبودم؟!
    تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!
    اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!
    گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!
    انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!
    چشمای من آهن انجیر شدن!
    حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!
    عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
    چشم من و انجیر تو بنازم
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جوونور کامل کیه؟ ”
    حسین پناهی / hossein panaahi

  • #13
    حسین پناهی
    “و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم”
    حسین پناهی

  • #14
    حسین پناهی
    “معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شدم در تو؟
    یا تو گم شدی در من ای زمان؟
    کاش هرگز آن روز
    از درخت انجیر
    پایین نیامده بودم.”
    حسین پناهی

  • #15
    Abbas Maroufi
    “می‌دانی� می‌دان� از وقتی دلبسته‌ا� شده‌ا�
    همه‌ج� بوی پرتقال و بهشت می‌ده�
    هرچه می‌كن� چهار خط برای تو بنويسم
    می‌بين� واژه‌ه� خاک بر سر شده‌ان�
    هرچه می‌كن� چهار قدم بيايم
    تا به دست‌های� برسم زانوهایم می‌خم�
    نه اينكه فكر كنی خسته‌ا�
    نه اينكه تاب راه رفتن نداشته باشم
    نه٬ تا آخرش همين است
    نگاهت به لرزه‌ا� می‌انداز�”
    عباس معروفی

  • #16
    مهدی اخوان ثالث
    “لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #17
    Forugh Farrokhzad
    “از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
    بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
    دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
    دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

    رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
    دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
    دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
    دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

    یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
    یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
    لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
    خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

    لب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
    افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
    پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
    آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

    هر قصه ایی که ز عشق خواندی
    به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
    دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
    آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

    با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
    می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
    ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
    بر سینه پر آتش خود می فشارمت

    فروغ فرخزاد

  • #18
    Sohrab Sepehri
    “زندگی رسم خوشایندی است
    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
    پرشی دارد اندازه عشق
    زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
    زندگی جذبه دستی است که می چیند
    زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
    زندگی بعد درخت است به چشم حشره
    زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
    زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
    زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
    خبر رفتن موشک به فضا
    لمس تنهایی ماه
    فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
    زندگی شستن یک بشقاب است
    زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
    زندگی مجذور اینه است
    زندگی گل به توان ابدیت
    زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
    زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
    سهراب سپهری

  • #20
    “انفجار لاشه»


    خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار
    شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
    این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
    لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
    یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند
    ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار
    در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
    پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
    بر سنگ فرش کوچه خوابیده بی سرانجام
    این مرده ی کفن خوار سیگار پشت سیگار
    صد صندلی در این ختم بی سرنشین کبودند
    مردی تکیده، بیزار سیگار پشت سیگار
    تصعید لاله ی گوش با جیغ های رنگی
    شک و شروع انکار سیگار پشت سیگار
    این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
    بدرود دست و گیتار سیگار پشت سیگار
    مردم در این رهایی در کوچه های بن بست
    انگار ها نه انگار سیگار پشت سیگار
    ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
    در یک تنور نمدار سیگار پشت سیگار
    مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی است
    مومن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
    لخت و پلید با اخم کنج اتاق تاریک
    در بستری گنهکار سیگار پشت سیگار
    صد لنز بی ترحم در چشم شهر جوشید
    وین شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
    در لابلای هر متن این صحنه تا ابد هست
    مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
    اسطوره های خائن در لابلای تاریخ
    خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
    عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
    کوبیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
    با یک طپانچه امشب این عطسه هم ترور شد
    شلیک تیر اخطار سیگار پشت سیگار
    هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
    بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
    ته مانده های سیگار در استکانی از چای
    هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
    کنسرو شعر و سیگار، تاریخ انقضا خورد
    سه/یک/ممیز چهار سیگار پشت سیگار
    خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
    یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار”
    اندیشه فولادوند

  • #23
    احمد شاملو
    “حرف مزخرف خريدار ندارد، پس تو که پوزه بند به دهان من ميزنی از درستی انديشه
    من، از نفوذ انديشه من ميترسی. احمد شاملو”
    احمد شاملو

  • #25
    سیدعلی صالحی
    “سنگین از نگفتنم

    بگوی
    در خانه شما
    چراغ زمزمه یعنی چه؟”
    سید علی صالحی

  • #26
    سیدعلی صالحی
    “به خدا
    جای ستاره در اين پياله‌� پُر گريه نيست
    جای شقايق تشنه
    اين خاک خسته و اين گلدان شکسته نيست
    بگو کجا فالِ� بوسه و
    فهم روشنِ آغوشِ� آدمی می‌فروشن� ”
    سید علی صالحی / Ali Salehi, دعای زنی در راه که تنها می‌رف�

  • #27
    سیدعلی صالحی
    “راستش را بخواهی ری‌ر�
    یک‌رو� پشت همین پرچین
    چشمان یک آهو را بوسیدم
    بعد به من گفتند آهو نبود ”
    سید علی صالحی

  • #28
    Federico Fellini
    “There is no end. There is no beginning. There is only the infinite passion of life. ”
    Fellini

  • #29
    مهدی اخوان ثالث
    “گنه ناكرده بادافره كشيدن
    خدا داند كه اين درد كمي نيست”
    اخوان ثالث

  • #31
    حسین پناهی
    “>کودکی ها<

    به خانه می رفت
    با کیف
    و با کلاهی که بر هوا بود
    چیزی دزدیدی ؟
    مادرش پرسید
    دعوا کردی باز؟
    پدرش گفت
    و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
    به دنبال آن چیز
    که در دل پنهان کرده بود
    تنها مادربزرگش دید
    گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
    و خندیده بود”
    حسین پناهی / hossein panaahi

  • #32
    Jean-Jacques Rousseau
    “I hate books; they only teach us to talk about things we know nothing about.”
    Jean-Jacques Rousseau

  • #33
    سیدعلی صالحی
    “دستت را به من بده
    نترس
    با هم خواهیم پرید
    حضور و حیات و حوصله ی من از تو
    درد و بلا و بی کسی های تو از من”
    سید علی صالحی

  • #34
    سیدعلی صالحی
    “مهم نیست پل ها را
    از کدام سویِ رودِ بزرگ بنا می کنند
    ما به آب خواهیم زد
    ما
    از پرده هایِ تو در تویِ این تقدیرِ مزخرف
    عبور خواهیم کرد”
    سید علی صالحی

  • #35
    رضا قاسمی
    “وقتی زبان مادری‌ا� فقط 127 فعل داشته باشد که مستقیم صرف می‌شوند� وقتی هزاران فعل دیگر را باید به کمک فعل معین صرف کرد، و این فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل هم‌خوابگ� به‌کا� می‌رود� آن‌وق� زبان خیانتکار می‌شو�.”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #36
    Forugh Farrokhzad
    “اگر عشق عشق باشد، زمان حرف احمقانه ای است”
    فروغ فرّخ‌زا� / Foroogh Farrokhzad, اگر عشق، عشق باشد ... : گزين ‌گويه� های فروغ فرخزاد



Rss
« previous 1
All Quotes



Tags From من خالی از عاطفه و خشم’s Quotes