ŷ

مهدیار دلکش > مهدیار's Quotes

Showing 1-14 of 14
sort by

  • #1
    Saadi
    “ای دوست! همچنان دل من مهربان توست”
    سعدی, غزلیات سعدی

  • #2
    شمس لنگرودی
    “گلایل را دوست دارم
    به خاطر قلبش
    که از پس برگ های لطیفش پیداست

    دل آدمی پیدا نیست
    و سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردو
    اگر بگشایی
    و ببینی”
    شمس لنگـرودی

  • #3
    حبیبه جعفریان
    “من دختری را می‌شناس� که دلش می‌خواس� با یک فلفل دلمه‌ا� ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار به‌ا� گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را می‌گف� نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمی‌آم� احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی‌ربط� می‌گوی� و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر می‌کن� می‌توان� با یک فلفل دلمه‌ا� ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتاب‌ه� سازنده و نابود کننده‌اند� خطرناک و ضروری‌اند� دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم می‌شود� مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمی‌شو� کسی را به آن توصیه کرد و نمی‌شو� کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آن‌ه� سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
    حبیبه جعفریان

  • #4
    Laura Ingalls Wilder
    “I am beginning to learn that it is the sweet, simple things of life which are the real ones after all.”
    Laura Ingalls Wilder

  • #5
    محمد صالح علا
    “شما که سواد داری ، لیسانس داری ،روزنامه خونی
    با بزرگون می شینی،حرف میزنی،همه چی می دونی
    شما که کله ت پره،معلّم مردم گنگی
    واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمیمونی
    بگو از چیه که من،دلم گرفته؟
    راه میرم دلم گرفته، میشینم دلم گرفته
    گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته ؟
    من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد
    سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
    عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
    روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
    بعد نشست تاتهشو خورد ....”
    محمد صالح علا

  • #6
    Heinrich Böll
    “هرگز نبايد سعي در تكرار لحظات داشت بايد آنها را همان گونه كه يك بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد.”
    Heinrich Böll

  • #7
    محمد صالح علا
    “پنجره باز و بسته کن،
    یاد ِهوای ابری و
    ابرای دلشکسته کن.

    پنجره باز و بسته کن،
    یاد پرنده آسمان،
    نسیم ِدلشکسته کن.”
    محمد صالح علا

  • #8
    محمد صالح علا
    “من هنوز در به درِ طُرّه ی اون زلف سیاتم
    من هنوزم سبزِ سبزم، ریشه دارم
    یکی از پاپتیاتم

    آقای کوچیک نوازِ بنده پرور
    من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون
    ابر نگاتم

    منو کشتی، منو کشتی، منو کشتی
    کشته باشی
    خوش به حالم
    من هنوزم که هنوزه یکی از اون کشته هاتم...”
    محمد صالح علا

  • #9
    Anna Gavalda
    “،زندگی حتی وقتی انکارش می‌کن�
    ،حتی وقتی نادیده‌ا� می‌گیر�
    حتی وقتی نمی‌خواهی‌ا�
    .از تو قوی‌ت� است
    .از هر چیز دیگری قوی‌ت� است

    آدم‌های� که از بازداشتگاه‌ها� کار اجباری برگشتند
    .دوباره زاد و ولد کردند
    ،مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند
    که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هایشا� را
    ،دیده بودند
    ،دوباره دنبال اتوبوس‌ه� دویدند
    به پیش بینی‌ها� هوا‌شناس� با دقت گوش کردند
    .و دختر‌هایشا� را شوهر دادند
    .باور کردنی نیست اما همین گونه است
    .زندگی از هر چیز دیگری قوی‌ت� است”
    Anna Gavalda, Someone I Loved

  • #10
    Nima Yushij
    “ای آدمها!

    ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
    یک نفر در آب دارد می سپارد جان
    یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
    آن زمان که مست هستید
    از خیال دست یا بیدن به دشمن
    آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
    که گرفتستید دست ناتوانی را
    تا توانایی بهتر را پدید آرید
    آن زمان که تنگ می بندید
    بر کمرهاتان کمربند
    در چه هنگامی بگویم من؟
    یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان

    ***


    آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
    نان به سفره، جامه تان برتن
    یک نفر در آب می خواند شما را
    موج سنگین را به دست خسته می کوبد
    باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
    سایه هاتان را ز راه دور دیده
    آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
    می کند زین آبها بیرون
    گاه سر، گه پا
    آی آدمها!
    او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
    میزند فریاد و امید کمک دارد
    آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!

    ***

    موج می کوبد به روی ساحل خاموش
    پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
    می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
    "آی آدمها!"
    و صدای باد هر دم دلگزاتر
    در صدای باد بانگ او رهاتر
    از میان آبهای دور و نزدیک
    باز در گوش این نداها:
    "آی آدمها!"... ”
    Nima Yushij
    tags: poem

  • #11
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #12
    Charles Bukowski
    “There's a bluebird in my heart that
    wants to get out
    but I'm too tough for him,
    I say, stay in there, I'm not going
    to let anybody see
    you.

    there's a bluebird in my heart that
    wants to get out
    but I pur whiskey on him and inhale
    cigarette smoke
    and the whores and the bartenders
    and the grocery clerks
    never know that
    he's
    in there.
    there's a bluebird in my heart that
    wants to get out
    but I'm too tough for him,
    I say,
    stay down, do you want to mess
    me up?
    you want to screw up the
    works?
    you want to blow my book sales in
    Europe?

    there's a bluebird in my heart that
    wants to get out
    but I'm too clever, I only let him out
    at night sometimes
    when everybody's asleep.
    I say, I know that you're there,
    so don't be
    sad.
    then I put him back,
    but he's singing a little
    in there, I haven't quite let him
    die
    and we sleep together like
    that
    with our
    secret pact
    and it's nice enough to
    make a man
    weep, but I don't
    weep, do you?”
    charles bukowski

  • #13
    Sherko Bekas
    “شیشه ای مرکب سبز
    از بالای تاقچه ای در سانتیاگو
    خودش را پایین انداخت
    بعد خاکسپاری
    یادداشتی از او در یک قوطی پیدا کردند
    نوشته بود:
    "دست به خودکشی زدم چرا که قلمی به زور
    خودش را از من پر کرد تا مخفیگاه کلمات نرودا را لو بدهد.”
    شیرکو بیکس

  • #14
    Milan Kundera
    “پرسش بااهمیت را فقط یک کودک می‌توان� طرح کند. درواقع همیشه ساده‌تری� پرسش‌ه� بااهمیت‌تری� پرسش‌هاس� و پاسخی برای آنها وجود ندارد. پرسش‌های� که نمی‌توا� به آنها پاسخ داد، درست همان چیزی است که محدودیت‌ها� امکانات بشر را نشان می‌ده� و مرزهای هستی ما را تعیین می‌کن�.”
    Milan Kundera, The Unbearable Lightness of Being



Rss
All Quotes



Tags From مهدیار’s Quotes