ŷ

غزلیات سعدی Quotes

Rate this book
Clear rating
غزلیات سعدی غزلیات سعدی by Saadi
2,045 ratings, 4.64 average rating, 92 reviews
غزلیات سعدی Quotes Showing 1-29 of 29
“هوشم ببر زمانی� تا کی غم زمانه”
سعدی, غزلیات سعدی
“ای دوست! همچنان دل من مهربان توست”
سعدی, غزلیات سعدی
“ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم”
سعدی, غزلیات سعدی
“خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم”
سعدی, غزلیات سعدی
tags: love
“اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟
که خلاصْ بی تو بند است و حیاتْ بی تو زندان”
Saadi, غزلیات سعدی
“همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی”
Saadi, غزلیات سعدی
“عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری”
Saadi, غزلیات سعدی
“تو را آتش عشق اگر پر بسوخت.مرا بین که از پای تا سر بسوخت”
سعدی, غزلیات سعدی
“آن نیستی که رفتی
آنی که در ضمیری”
سعدی, غزلیات سعدی
“چنانت دوست می‌دار� که وصلم دل نمی‌خواه�
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن”
Saadi, غزلیات سعدی
“ما خود نمی� رویم دوان در قفای کس
آن می� برد که ما به کمند وی اندریم”
سعدی, غزلیات سعدی
“سعدی چو جورش می بری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من می روم؟ او می کشد قلاب را”
Saadi سعدی, غزلیات سعدی
“.نی نی

دل آرامش مخوان

كز دل ببرد آرام را...”
Saadi, غزلیات سعدی
“اگر این درنده� خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت”
سعدی, غزلیات سعدی
“«معاشران زِ می و،
عارفان
زِ ساقی مست.»”
Saadi, غزلیات سعدی
“ما را غم تو برد به سودا، تو را که برد؟”
سعدی, غزلیات سعدی
“عاقلان خوشه چين از سرّ ليلي غافلند
اين كرامت نيست جز مجنون خرمن سوز را”
Saadi, غزلیات سعدی
“ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست”
سعدی, غزلیات سعدی
“گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ه� چون گل میان خاری”
Saadi, غزلیات سعدی
“با آن همه دشمني كه كردي
باز آي كه دوستي همان است”
Saadi, غزلیات سعدی
“اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم”
سعدی, غزلیات سعدی
“جهان روشن به ماه و آفتاب است
جهان ما به دیدار تو روشن”
Saadi, غزلیات سعدی
“... از هر چه می‌رو� ، سخن دوست خوش‌ت� است”
Saadi سعدی, غزلیات سعدی
“بیا که وقت بارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را”
سعدی, غزلیات سعدی
tags: بار
“من از این دلق مرقّع به در آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زنّاری هست”
Saadi, غزلیات سعدی
“بگذار تا بگرییم چون ابر در باران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توا� کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توا� گفت الا به غمگساران”
سعدی, غزلیات سعدی
“سعدی خوش‌بیا�:
وقتی دل سودایی می‌رف� به بستان‌ه�
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ه�

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ه�

ای مهر تو در دل‌ه� وی مهر تو بر لب‌ه�
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ه�

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ه�

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ه�

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ه�

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ه�

هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ه�

هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ه�

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
..می‌گوی� و بعد از من گویند به دوران‌ه�”
سعدی, غزلیات سعدی
“از نظرت کجا رود؟ ور برود، تو هم‌ره�
رفت و رها نمی‌کنی� آمد و ره نمی‌ده�.”
Saadi, غزلیات سعدی
“چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فُرات است؟”
Saadi, غزلیات سعدی