ŷ

مجیدی‌ا� > مجیدی‌ا�'s Quotes

Showing 181-210 of 816
sort by

  • #181
    Oscar Wilde
    “Be yourself; everyone else is already taken.”
    Oscar Wilde

  • #182
    Saadi
    “ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم”
    سعدی, غزلیات سعدی

  • #183
    Anne Enright
    “I have no place left to live but in my own heart.”
    Anne Enright, The Gathering

  • #184
    Kate Mosse
    “We are who we are, be­cause of those we choose to love and be­cause of those who love us.”
    Kate Mosse, The Winter Ghosts

  • #185
    Evelyn Waugh
    “Sometimes, I feel the past and the future pressing so hard on either side that there's no room for the present at all.”
    Evelyn Waugh, Brideshead Revisited

  • #186
    John Green
    “Harry Potter isn’t real? Oh no! Wait, wait, what do you mean by real? Is this video blog real? Am I real if you can see me and hear me, but only through the internet? Are you real if I can read your comment but I don’t know who you are or what your name is or where you’re from or what you look like or how old you are? I know all of those things about Harry Potter. Maybe Harry Potter’s real and you’re not.”
    John Green

  • #187
    بیژن نجدی
    “آفتاب را دوست دارم
    به خاطر پیراهن‌ا� روی طناب رخت
    باران را
    اگر که می‌بار�
    بر چتر آبی تو
    و چون تو نماز می‌خوان�
    من خداپرست شده‌ا�”
    بیژن نَجدی

  • #188
    Haruki Murakami
    “جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد
    نبودنت را انتخاب کن.
    اینگونه، به بودنت احترام گذاشته ای”
    هاروکی موراکامی

  • #189
    Sanober  Khan
    “Like a speeding train
    I am passing by...
    I don’t know
    where I’m heading
    with whom or why
    all I know is that
    I will never, ever
    pass from here again
    all I know is I’m skidding forward
    on this track of life.”
    Sanober Khan, A touch, a tear, a tempest

  • #190
    Gordon B. Hinckley
    “True love is not so much a matter of romance as it is a matter of anxious concern for the well-being of one's companion.”
    Gordon B. Hinckley, Stand a Little Taller: Counsel and Inspiration for Each Day of the Year

  • #191
    Christopher Hitchens
    “To the dumb question "Why me?" the cosmos barely bothers to return the reply: why not?”
    Christopher Hitchens, Mortality
    tags: fate

  • #192
    Azar Nafisi
    “Living in the Islamic Republic is like having sex with someone you loathe.”
    Azar Nafisi, Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books

  • #193
    “وطن کسی ست که زبانت را بفهمد پسر !
    از من که گذشت
    اما
    تو حواست باشد!

    معلوم نیست کسی که زبانت را می فهمد
    در جیبش گذرنامه نباشد”
    لیلا کردبچه

  • #194
    C.S. Lewis
    “Some day you will be old enough to start reading fairy tales again.”
    C.S. Lewis

  • #195
    Helen Keller
    “Life is either a daring adventure or nothing at all.”
    Helen Keller, The Open Door

  • #196
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “Your heart is the size of an ocean. Go find yourself in its hidden depths.”
    Rumi

  • #197
    “هرکس که با کتابها آرامش یابد . راحتی و آسایش از او سلب نمی گردد.”
    امام علی علیه السلام

  • #198
    “I'm not anti-social. I'm just not social.”
    Woody Allen

  • #199
    𲵱î
    “Agirê Evîndarî

    Şev tev çûye îdî ma tu hew tê lo
    Ez ranazim, kengî bê te xew tê lo

    Xanî bûye zindan tê de ranazim
    Ta sipîdê qîr û nal û tew tê lo

    Te j’min dil bir carek mi j’ter nego na,
    Te rû kul kir carek mi j‘ter nego na

    Ma ji bo çi, îro tu j’min xeyîdye?
    Te ji min çidkir, carek mi j’ter nego na

    Ay dil, ay dil, ma kes nîn e mîna wî?
    Bo çi her dem wer dilxwazê dîna wî?

    Ahî dema destê wî l’bin serê min!
    Bi min xweş tê gelek hilm û bîna wî

    Tenê hiştim ay dil îşev çima çû?
    Wî ez kuştim, ay dil îşev çima çû?

    Rabe peykev ay dil zû wî werîne
    Tev biriştim ay dil îşev çima çû?”
    𲵱î

  • #200
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
    در این سراب فنا چشمه حیات منم

    وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
    به عاقبت به من آیی که منتهات منم

    نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
    که نقش بند سراپرده رضات منم

    نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
    مرو به خشک که دریای باصفات منم

    نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
    بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

    نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
    که آتش و تبش و گرمی هوات منم

    نگفتمت که صفت‌ها� زشت در تو نهند
    که گم کنی که سرچشمه صفات منم

    نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
    نظام گیرد خلاق بی‌جها� منم

    اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
    وگر خداصفتی دان که کدخدات منم”
    Rumi

  • #201
    Friedrich Nietzsche
    “‎The struggle of maturity is to recover the seriousness of a child at play.”
    Friedrich Nietzsche

  • #202
    H.P. Lovecraft
    “I have seen the dark universe yawning
    Where the black planets roll without aim,
    Where they roll in their horror unheeded,
    Without knowledge, or lustre, or name.”
    H. P. Lovecraft, Nemesis

  • #203
    &ܴ;دو

    اینقدر جیغ نکش توی گوش این تاکسی
    راننده های تاکسی محله من
    صبح ها
    تریاک می کشند
    ظرا
    خرناس می کشند
    عصرا
    مسافر
    و شب ها
    اغلب جاکشند

    اینقدر جیغ نکش مثل گربه های محله من
    که دارند جیغ می کشند
    وقتی سربازان هخامنشی
    زیر سایه درخت بید - که دیگر مجنون نیست -
    از تزریق دوای بد
    می میرند
    قصاب محله ی من
    هر شب
    به لاشه های تازه گوسفند تجاوز می کند
    و ماهی های محله من
    ماغ می کشند
    از بس که گاو شده اند
    از بس که تو داری جیغ می کشی
    و این درخت
    کور شد گوش هایش

    اینقدر جیغ نکش
    زنده خور های دربار شاه عباس
    به ارتش جرج بوش پیوسته اند
    و هر روز ظهر
    گوشت کباب شده سینه سقراط را به دندان می کشند
    با آن همه پشم
    حالا می دانم این بوی سوختگی از کجاست
    پشم های فلاسفه پشمکی
    روی اجاق گاز سه شعله ی فر دار می سوزد
    و هیچ کس ظاهر نمی شود
    چراغ های جادوی محله من
    عقیم شده اند

    اینقدر جیغ نکش
    فردا
    مایاکوفسکی را به جرم تجاوز به ذهن بشر
    سنگسار می کنند
    و سنگ اول را کسی می زند
    که شب ها
    دمر می خوابد به یاد زن همسایه
    او دچار معصومیتی رعب آور است

    اینقدر جیغ نکش
    مراعات تو سخت شده است
    و دختر پدرم - که خواهر من نیست -
    هر شب
    پاورچین
    توی خواب من سرک می کشد
    می نشیند کنار مارتین لوتر کینگ
    رویاهای او را واکس می زند
    کوهن بندیت در خواب های من جوان مانده
    با زن هایی که
    انقلابی هایشان زیباترند

    اینقدر جیغ نکش
    بنزین دارد از ریش های مارکس چکه می کند
    و به ماتریالیسم تاریخی
    پایبند نیست
    بند نیست
    اینجا زیر هشت است
    اتاق تمشیت
    و این مرد با چشم هایی آن همه سبز
    هر شب
    به رویای من تجاوز می کند
    رویا نام دختر نیست
    رویا نام باکرگی ذهن من است

    اینقدر جیغ نکش
    آسمان این روزها
    ابری هم که نباشد
    فرقی نمی کند
    همسایه های محله ی من
    چتر روی سرشان گرفته اند
    عرق سگی می خورند
    با عکس لنین روی آن
    -که سگ نیست-
    روزولت دارد روی سر محله من می شاشد
    من شاشم گرفته است

    اینقدر جیغ نکش توی گوش این تاکسی
    من نمی دانم چرا این تاکسی
    اینقدر شبیه ماشین مرده کشی شده است
    و من
    چرا
    اینقدر
    مرده ام”
    هژیر پلاسچی, شعرهایی که نخوانده یی و به جهنم

  • #204
    Guy Gavriel Kay
    “There are no wrong turnings. Only paths we had not known we were meant to walk.”
    Guy Gavriel Kay, Tigana

  • #205
    “خداوند ديد كه شرارت انسان در زمين بسيار است و هر تصور از خيالهاى دل وى دائمأ محض شرارت است. خداوند پشيمان شد كه انسان را بر زمين ساخته بود، و در دل خود محزون گشت و خداوند گفت: انسان را كه آفريده‌ام� از روى زمين محو سازم، انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوا را، چونكه متأسف شدم از ساختن ايشان
    پیدایش 6 : 5-7/ ترجمه قدیم”
    Anonymous, The Holy Bible: King James Version

  • #206
    Mark Twain
    “Good friends, good books, and a sleepy conscience: this is the ideal life.”
    Mark Twain

  • #207
    Sohrab Sepehri
    “آسمان مال من است

    پنجرعشقوافکرزمین

    مال من است

    چه اهمیت دارد

    گاه اگر می رویند

    قارچ های غربت

    ((سهراب سپهری))”
    سهراب سپهری
    tags: poem

  • #208
    سیدعلی صالحی
    “می‌گوي� بو کن مرا
    بو کن اين معطر عريان را
    که تا برگردی و ميان گريه استخاره کنی
    ديگر کسی
    تو را به نام کوچک هيچ خاطره‌ا� نخواهد خواند

    می‌گوي� بو کن مرا ... مرد زنانه‌تري� مويه‌ها� زمين
    تنها تو شاعر منی ... که تنها
    پرندگان بازآمده از خاکستر آسمان می‌دانن�
    حکمت اين حکايت ناتمام را
    هر ترانه‌خوا� خواب‌آلوده‌ا�
    از من خسته به ارث نخواهد برد

    او ... زن بود او، او هموی بالا بود او، او عذاب علاقه بود او
    با همان لبان از عسل� آسوده‌� مَگوش
    لبريز راز هزار بوسه از بله‌گفت� هر عروس

    لورکا گفت: شد و باز نيامد
    باز می‌آي� و من باز غرقه‌� رويا و رگبارِ گريه‌ا� خواهم کرد
    چندان که ماه از ميل برهنگی
    گيسو گشوده از پيچه‌� پُر پشتِ ابر به در آيد و
    من از طعمِ تنفسِ ملکوت
    بر اقليم علاقه خدايی کنم”
    سید علی صالحی / Ali Salehi

  • #209
    Horace Mann
    “Give me a house furnished with books rather than furniture! Both, if you can, but books at any rate!”
    Horace Mann
    tags: books

  • #210
    Horace Mann
    “Be ashamed to die until you have won some victory for humanity.”
    Horace Mann



Rss