ŷ������

“Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe.”
― Albert Einstein

“Be the change that you wish to see in the world.”
― Mahatma Gandhi

“Don’t walk in front of me�� I may not follow
Don’t walk behind me�� I may not lead
Walk beside me�� just be my friend”
― Albert Camus

“So many books, so little time.”
― Frank Zappa

“I believed that books might save him because I knew they had so far, and because I knew the people books had saved.”
― Rebecca Makkai

“Live as if you were to die tomorrow. Learn as if you were to live forever.”
― Mahatma Gandhi

“Without music, life would be a mistake.”
― Friedrich Nietzsche, Twilight of the Idols

“We don't see things as they are, we see them as we are.”
― Anaïs Nin

“We read to know we're not alone.”
― William Nicholson, Shadowlands: A Play

“(Looking at the tree) Pity we haven't got a bit of rope.”
― Samuel Beckett, Waiting for Godot

“When someone loves you, the way they talk about you is different. You feel safe and comfortable.”
― Jess C. Scott, The Intern

“Love looks not with the eyes, but with the mind; And therefore is wing'd Cupid painted blind. Nor hath love's mind of any judgment taste; Wings and no eyes figure unheedy haste: And therefore is love said to be a child, Because in choice he is so oft beguil'd.”
― William Shakespeare, A Midsummer Night’s Dream

“The minute I heard my first love story,
I started looking for you, not knowing
how blind that was.
Lovers don't finally meet somewhere.
They're in each other all along.”
― Mawlana Jalal-al-Din Rumi, The Illuminated Rumi

“One love, one heart, one destiny.”
― Robert Marley

“It is not a lack of love, but a lack of friendship that makes unhappy marriages.”
― Friedrich Nietzsche

“There is never a time or place for true love. It happens accidentally, in a heartbeat, in a single flashing, throbbing moment.”
― Sarah Dessen, The Truth About Forever

“به شانه ام زدي

كه تنهايي ام را تكانده باشي


به چه دل خوش كرده اي ؟

تكاندن برف

از شانه هاي آدم برفي ؟
”
― عرفان نظرآهاری

“او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم


من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شرمده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست �� من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم



”
― محمدعلی بهمنی

“Okay.”
― John Green, The Fault in Our Stars

“وقتی تو نیستی
نه هست‌ها�� ما چونان که بایدند، نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می‌خور��
عمری‌س�� لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم�� باشد برای روز مبادا
اما در صفحه‌ها�� تقویم، روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد، روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌دان��
شاید امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند ، نه بایدها
هر روز بی‌ت�� روز مبادا ست

آینه ها در چشم ما چه جاذبه‌ا�� دارند
آینه ها که دعوت دیدارند، دیدارهای کوتاه
از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه‌ا�� شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آ��...
دیوارهای تو همه آینه‌اند�� آینه‌ها�� من همه دیوارند”
― قیصر امین‌پو��, مجموعه کامل اشعار قیصر امین‌پو��

“What are these hopes, and who is this savior?�� “Imagination,�� replied Cincinnatus.”
― Vladimir Nabokov, Invitation to a Beheading

“درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند”
― کاظم بهمنی

“You only live once, but if you do it right, once is enough.”
― Mae West

“Half of the time I don't know what they're talking about; their jokes seem to relate to a past that everyone but me has shared. I'm a foreigner in the world and I don't understand the language.”
― Jean Webster

“دوست دارم یک لحظه اون بلندگو رو بگیرم و در حضور همین جمع,با همه ی وجود به آقا التماس کنم که:" آقا نیا!" یا لااقل کمی دیرتر بیا تا ما چشمامونو از این همه آلودگی پاک کنیم, تا ما ادب حرف زدن با شما رو یاد بگیریم, تا ما قبل از هر چیز, خودمون بفهمیم که از چه کسی چه آمدنی را طلب می کنیم”
― سید مهدی شجاعی, کمی دیرتر

“پرسید: «متونم دوباره ببینمت؟» صدایش کمی عصبی بود
لبخند زدم: بله. حتماً
پرسید: فردا چطوره؟
گفتم: یه کم یواشتر پسر جون! تو اینجور موارد نباید خودت رو زیادی مشتاق نشون بدی
گفت: درسته! واسه همینه گفتم فردا. چون دلم میخاد امشب دوباره ببینمت، اما میخام کل شب رو و به قسمتی از فردا رو صبر کنم (less)”
― John Green, The Fault in Our Stars

“ای کاش دهد دست مجالی که تو باشی
ممکن بشود فرض محالی که تو باشی

سنگی شدم و آب گذشت از سرم اما
گل داد در این سنگ، نهالی که تو باشی

پرسیده‌ا�� احوال مرا، ای گل حسرت
آه" است جوابم به سوالی که تو باشی"

غم، قهوه تلخی ست که سر می‌کش�� اما
شیرین شده با شادی فالی که تو باشی

پاییز عزیز منی و گوش سپردم
هر قاصدکی را به خیالی که تو باشی

جز «غم» هنری نیست تو را عشق، ولی باز
ای کاش دهد دست ملالی که تو باشی”
― کبری موسوی قهفرخی, غروب پا به ماه

“ساحل را دیده‌ا�� که چگونه در آیینه آب وارونه انعکاس یافته است؟ سرّ آنکه دهر بر مراد سفلگان می‌چرخ�� این است که دنیا وارونه آخرت است.”
― Seyyed Mortaza Avini, فتح خون

“ای خدا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می‌فروشن�� ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره‌دلا�� مغرور و متکبر را به زانو درآورم، آنگاه خود خاضع‌تری�� و افتاده‌تری�� فرد روی زمین باشم.
ای خدای بزرگ، این‌ه�� که از تو می‌خواه�� چیزهایی است که فقط می‌خواه�� در راه تو به کار اندازم و تو خوب می‌دان�� که استعداد آن را داشته‌ا��. از تو می‌خواه�� مرا توفیق دهی که کارهایم ثمربخش شود و در مقابل خسان سرافکنده نشوم.
من باید بیشتر کار کنم، از هوی و هوس بپرهیزم، قوای خود را بیشتر متمرکز کنم و از تو نیز ای خدای بزرگ می‌خواه�� که مرا بیشتر کمک کنی.

دست‌نوشت�� 10 شهریور 1340 در آمریکا
خدا بود و دیگر هیچ نبود، صفحه 28
نویسنده: شهید دکتر مصطفی چمران”
― Mostafa Chamran

“آیا هیچ می‌دانی�� که اگر شما گیوتین را به جلو صحنه آورده‌ای��
و آن را با این شادمانی و افتخار برافراشته و به آسمان رسانده‌ای��
فقط برای این است که بریدن سر از همه کار آسان‌ت�� است
...و پروردن اندیشه در سر از همه کار دشوارتر”
― Fyodor Dostoyevsky