این کتاب بیشتر در مورد تاثیر دوستای ناباب، اعتیاد و عادت های مضر، اشتباهات جوانی و تاوان دادن و موضوعات ازین دسته... در کل کتاب بدی نیست و من دو سوم ااین کتاب بیشتر در مورد تاثیر دوستای ناباب، اعتیاد و عادت های مضر، اشتباهات جوانی و تاوان دادن و موضوعات ازین دسته... در کل کتاب بدی نیست و من دو سوم اول کتاب رو دوست داشتم و خیلی روان تر میخوندم، ولی یک سوم انتهایی واقعا کند پیش می رفت و به نظرم از جذابیتش کم شد... مهم ترین پیام این کتاب اینه که فکر نکنیم میتونیم کسی رو با قدرت عشق تغییر بدیم، چون اون فرد تغییر نمیکنه و فقط خودمون رو گرفتار جهنمی میکنیم که نجات پیدا کردن ازش خیلی خیلی سخته...
"در عین حال، یادم نمی رفت که همه این بلاها را خودم به سر خودم آورده بودم، آن هم با تصمیم خودم و از همین رو می بایست این سختیه� را بدون شکوه و شکایت تحمل کنم. همچنین، تصمیم گرفتم تسلیم بلا و سختی نشوم و نگذارم تباهی کس دیگری به بدبختی من منجر شود"
**spoiler alert** شب های روشن شرح حال بسیاری از ما انسان هاست که تنهاییم و بی همدم. این تعداد بی شمار انسانِ تنها در جهانی مملو از انسان! چگونه است که**spoiler alert** شب های روشن شرح حال بسیاری از ما انسان هاست که تنهاییم و بی همدم. این تعداد بی شمار انسانِ تنها در جهانی مملو از انسان! چگونه است که همدمی برای خود نمی یابند؟ داستایفسکی در این کتاب به زیبایی مینویسد: - این ها خیال پردازند، بله، خیال پرداز. این ها آدم نیستند بلکه موجوداتی هستند میان آدم و حیوان.این ها اغلب اوقات در جایی، در گوشه ای، کنج کناری پنهانی میخزند، انگاری میخواهند خود را از روشنایی روز هم پنهان کنند�. وقتی به این کنج دنجشان رسیدند همان جا می چسبند، مثل یک حلزون.
این کنج دنج و گوشه گیری انسان یکی از دلایل تنهایی اوست...اما آیا با ترک این گوشه دنج، میتوان به هر راه و روشی، دوست و همدمی یافت؟ داستایفسکی در این کتاب، تنهایی مردی را به تصویر میکشد که نامی ندارد و هر کسی میتواند خود را به جای او تصور کند. مرد که فردی گوشه گیر و تنهاست، برای چند شب با دختری به نام ناستنکا هم کلام شده که امیدی می شود برای روشنی شب هایش... مرد، بسیار مشتاق این همراهی و هم صحبتی است اما ناستنکا برای تسلی غم عشقی قدیمی خود با مرد همراهی میکند و او را دوستی میداند که در مسیر رسیدن به عشقش میتواند به او کمک کند. همه اینها نشان دهنده تاثیر و قدرت "تنهایی" بر روی فکر و تصمیمات ماست...مردی که از روی تنهایی، عاجزانه وابسته ی دختری میشود که شبی در کنار رودخانه ای او را دیده و سپس عشقی یکرفه در وجودش شکل می گیرد، و دختری که از ترس تنهایی یا بازگشت به زندگی قبلی خود، میخواهد مرد را جایگزین عشق قدیمی کند بی آنکه آن عشق از ذهنش پاک شده باشد. و در نهایت، نتیجه این تصمیمات، پایانِ شب های روشنِ مرد است که با این جمله زیبا به اتمام می رسد: خدای من، یک دقیقه ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟...more
خب به نظرم در کل میشه گفت کتاب دوست داشتنی بود. البته من جلد اولشو بیشتر پسندیدم؛ به نظر من اونجا با دید عمیق تری به شخصیت های داستان پرداخته شده بود.خب به نظرم در کل میشه گفت کتاب دوست داشتنی بود. البته من جلد اولشو بیشتر پسندیدم؛ به نظر من اونجا با دید عمیق تری به شخصیت های داستان پرداخته شده بود. این کتاب هم سعی داشت به خواننده این پیام رو منتقل کنه که شما حق دارید خوشحال باشید، حتی اگه فکر میکنید سزاوارش نیستید. هر کسی ممکنه به هر دلیلی مثلا از دست دادن یکی از عزیزانش و یا اشتباهاتی که در زندگی مرتکب شده، خودش رو لایق زجر و بدبختی بدونه و یا به جایی برسه که به پایان دادن زندگیش فکر کنه؛ اما نویسنده، شخصیت ها رو با عزیزانشون در گذشته یا آینده رو به رو میکنه و بهشون یادآوری میکنه خودشون رو از شادی محروم نکنن و دائما خودشون رو مقصر اتفاقات ناخوشایند ندونن. "زندگی نیز از پس زمستان های دشوار میگذرد، اما پس از هر زمستانی، بهاری در پیش است"...more