در اتوبوس ایستاده خوندمش. دل گرفته� حالا آرومه و لبخند میزن�. پسر آهی کشید و گفت: «چه راه دور و درازی در پیش داریم.» اسب گفت: «بله، اما ببین چه مسافدر اتوبوس ایستاده خوندمش. دل گرفته� حالا آرومه و لبخند میزن�. پسر آهی کشید و گفت: «چه راه دور و درازی در پیش داریم.» اسب گفت: «بله، اما ببین چه مسافت زیادی را آمدهای�.»...more
به جا گذاشتن ردی از خودت روی کتابه� تجربه� مطالعهشو� رو شگفتانگیزت� میکن�. با مدادها� رنگی زیر کلماتی که دوست دارم، خط میکش�. کنار جملهها� بابه جا گذاشتن ردی از خودت روی کتابه� تجربه� مطالعهشو� رو شگفتانگیزت� میکن�. با مدادها� رنگی زیر کلماتی که دوست دارم، خط میکش�. کنار جملهها� بامزه لبخند میکش�. از حسم پس از خوندن فصلی درباره� بوهای کتابی مینویس� و دوباره کتاب رو از نیمه باز میکن� و سعی میکن� بوش رو در بینیم نگه دارم. همینگوی از معشوقهش� پاریس و کتابفروش� شکسپير و شرکا میگ� یا از تلاش برای رساندن اولین نسخه� یک کتاب از راه دریا. به معلم ادبیات اخوت حس نزدیکی دارم�. الهامبخ� و خوشتیپ� و به نظر میاد که میتون� خیلی راحت و درست حرف بزنه. آخر هر فصل چند کلمه مینویس�. از حسم، حالتی که درش قرار داشتم، خوراکیا� که کنارش خوردم، راه رفتن مورچه روی صفحات کتابم یا سریالی که مامان در پسزمین� تماشا میکر�. برای صبحانه در لیوانی که از ملیکا هدیه گرفتم قهوها� با شیر زیاد درست میکن� و سیب سبزی که خودم دستچین کردها� رو گاز میزن� و همزمان انگار این اخوته که رو به روی من نشسته و میگ� «در ادامه� بحثمون میخوا� از کلاسیکه� و اهمیت بازخوانیشو� باهات حرف بزنم.» و من حس میکن� که دوستش هستم نه یک مخاطب که برای اولین بار باهاش برخورد میکن�. حالا لیست مهمی از نویسندهه� دارم که دلم میخوا� خودم رو در آثارشون غرق کنم و یک کتاب که هر وقت به خونه برگردم با ورق زدن صفحاتش پرت میش� به روزهای این تابستون....more
جدایی از یک کتاب خوب همیشه سخته. از کتابی که شبه� بیدارت نگه داره، سختت�. درگیرکننده، ملموس و گیرا بود. در دو یا سه نشست خوندمش و هر بار از محیط جداجدایی از یک کتاب خوب همیشه سخته. از کتابی که شبه� بیدارت نگه داره، سختت�. درگیرکننده، ملموس و گیرا بود. در دو یا سه نشست خوندمش و هر بار از محیط جدا میشد� و غرق در داستان. در افکار روزمره� جای خودش رو پیدا کرده بود و مدام دنبال وقت خالی میگشت� تا برم سراغش. تصور ترسناکی ازش داشتم و با اکراه شروع به خوندنش کردم ولی اصلن اینطور نبود�. داستان یک تراژدی بود. تلخ و عمیق. تنهایی هیولا تاثیرگذار بود. محکوم به رنج زندگی، زندگی در تنهایی مطلق�. غم زیادی رو بهم منتقل کرد. میتونست� فرانکنشتاین و هیولای مطرودش رو درک کنم. رنج بیپایان� داره که موجودی رو خلق کنی، رها کنی و شرور شدنش رو ببینی، چیزی که علتش فقط کنجکاوی و خودخواهی تو بوده. و از طرفی رنج زیستنی که برای هیولا وجود داشت تمام انسانها� تنها رو بهم یادآوری میکر�. اقلیتهای� که طرد میشن� تفاوتهاشو� پذیرفته نمیش� و شانس زیادی برای تجربه عشق و محبت ندارن. خوندن کلمات مری هجده ساله لذتبخ� بود. توصیفاتش از طبیعت و محیط رو دوست داشتم و باعث میش� که راحتت� داستان رو در ذهنم تصور کنم. شلی فضای سرد و تاریک داستان رو خوب ساخته بود و این خوندنش رو جذابت� میکر�. فصلها� روایت زندگی هیولا بسیار درخشان بودن و خیلی دلم میخواس� بیشتر با شخصیتش و ابعاد زندگیش آشنا میشد�. این قسمتش رو خیلی دوست داشتم: «نفرین به روزی که به دنیا آمدم! ای آفریدگار ملعون من! چرا غولی چنین کریه ساختی که حتی خودت هم با نفرت از او رو برمیگردانی� خداوند از سر ترحم بشر را زیبا و جذاب و شبیه جلوه� خود آفرید؛ اما تو مرا از جنس خودت، ولی از همه� آدمه� زشتت� و وحشتناکت� آفریدی�. حتی شیطان هم یاران و همدستانی دارد که او را ستايش و تشویق میکنند� اما من تنها و نفرتانگی� هستم.» در نهایت، خوندن این کتاب یکی از اتفاقات جالب این ماه بود و باید برای هزارمین بار از ادبیات بابت همیشه شگفتانگی� بودنش، تشکر کنم....more
«اونجا، اونجایی که آدم میتون� فرار کنه، میتون� خودش رو آزاد کنه، گرمای تن آدمها� دیگه رو حس کنه، توی موجه� غلت بزنه، اونجا، اونجایی که دریا تنگ بغ«اونجا، اونجایی که آدم میتون� فرار کنه، میتون� خودش رو آزاد کنه، گرمای تن آدمها� دیگه رو حس کنه، توی موجه� غلت بزنه، اونجا، اونجایی که دریا تنگ بغلش کرده، اونجا دیگه آدم احتیاجی نداره دست به دامن بالا بشه. ولی اینجا، اینجا که هرجا چشم بگردونی نگاهت به دیوارها میرسه� اینجا رو اصلن برای این خلق کرده� که همیشه سرتو رو به آسمون بگیری و دنبال نگاه رحمت باشی. آخ! از این دنیایی که فقط وادارت میکن� زانو بزنی و استغاثه کنی بدم میاد.»...more
«درد اینجاس� که آدمیزاد روی زمین تنهاست» داستایفسکی هربار باعث میش� که بیشتر از قبل به نجاتدهند� و مهم بودن ادبیات ایمان بیارم. نافذ، آشفته و درگیر«درد اینجاس� که آدمیزاد روی زمین تنهاست» داستایفسکی هربار باعث میش� که بیشتر از قبل به نجاتدهند� و مهم بودن ادبیات ایمان بیارم. نافذ، آشفته و درگیرکننده بود. دوستش داشتم....more
۲.۵ ساده، آشفته، دارای جزئیات ملموس و دلپذیر از اون کتابهاس� که میتون� الهامبخ� نوشتن باشه. خوشحالت� میشد� اگر پایان بهتر و منطقیتر� میداش�.
حمای۲.۵ ساده، آشفته، دارای جزئیات ملموس و دلپذیر از اون کتابهاس� که میتون� الهامبخ� نوشتن باشه. خوشحالت� میشد� اگر پایان بهتر و منطقیتر� میداش�.