فؤاد's Reviews > تأملات
تأملات
by
by

جداى از جملات فراوانى ش كه به فكرم فرو برد - و جملات فراوانى كه حوصله م رو سر برد - يه خاطره ى ويژه هم با اين كتاب دارم، كه بيشتر براى يادآورى شخصى ثبتش مى كنم.
يك روز داشتم كتاب رو توى شلوغى اتوبوس مى خوندم. و به اين فرازهاش رسيده بودم كه:
و این قدر به این نهیب ها ادامه داد که حال و هواى روزهايى كه توى قبرستان قدم مى زدم و نوشته هاى سنگ قبرها رو مى خوندم و به محتويات فعلى شون فكر مى كردم، توى سرم زنده شد. يهو اين فكر به سرم افتاد كه اين همه آدم كه دور من راه ميرن و حرف ميزنن و عرقریزان دنبال زندگی شونن، هر كارى هم بكنن هر چى هم بشه، صد سال ديگه محتويات قبرستان ها رو تشكيل ميدن، و خود من هم مثل همه. از اتوبوس پياده شدم، توى پياده ى روى شلوغ راه رفتم و فكر كردم: من دارم بين زامبى ها حركت مى كنم، بين مرده هاى متحرك، و فقط يه فكر نبود، یه احساس زنده و شفاف بود. ماركوس اورليوس براى يه خواننده ش بعد از دو هزار سال يه شهود ترتيب داده بود.
اين حال شهود-مانند به مدت سه چهار دقيقه ادامه داشت، تا اين كه به مقصدم رسيدم و از بين جمعيت پياده رو بيرون رفتم، و اون حال هم از بين رفت.
يك روز داشتم كتاب رو توى شلوغى اتوبوس مى خوندم. و به اين فرازهاش رسيده بودم كه:
لوسيلا، وروس را به خاك سپرد، سپس نوبت خودش فرا رسيد. سكوندا، ماكسيموس را دفن كرد و آن گاه نوبت خودش شد. اپيتينكانوس، ديوتيموس را تا دم مرگ مشايعت كرد و بعد از چندى خود نيز جان سپرد... كجايند آن مردان هوشمند، آن مردان بصير، آن مردان پرشكوه؟ همگى مدت هاست كه از دنيا رفته اند... به سنگ نبشته هاى گورها بينديش: «آخرين فرد خاندانش». اجدادش چه رنج هايى را بر خود هموار كرده بودند تا وارثى داشته باشند، ولى سر انجام كسى بايد آخرين نفر مى بود و با مرگ او خاندانى از ميان رفته است.
و این قدر به این نهیب ها ادامه داد که حال و هواى روزهايى كه توى قبرستان قدم مى زدم و نوشته هاى سنگ قبرها رو مى خوندم و به محتويات فعلى شون فكر مى كردم، توى سرم زنده شد. يهو اين فكر به سرم افتاد كه اين همه آدم كه دور من راه ميرن و حرف ميزنن و عرقریزان دنبال زندگی شونن، هر كارى هم بكنن هر چى هم بشه، صد سال ديگه محتويات قبرستان ها رو تشكيل ميدن، و خود من هم مثل همه. از اتوبوس پياده شدم، توى پياده ى روى شلوغ راه رفتم و فكر كردم: من دارم بين زامبى ها حركت مى كنم، بين مرده هاى متحرك، و فقط يه فكر نبود، یه احساس زنده و شفاف بود. ماركوس اورليوس براى يه خواننده ش بعد از دو هزار سال يه شهود ترتيب داده بود.
اين حال شهود-مانند به مدت سه چهار دقيقه ادامه داشت، تا اين كه به مقصدم رسيدم و از بين جمعيت پياده رو بيرون رفتم، و اون حال هم از بين رفت.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
تأملات.
Sign In »
Reading Progress
September 28, 2014
– Shelved as:
to-read
September 28, 2014
– Shelved
April 23, 2017
–
Started Reading
April 25, 2017
–
31.65%
"آدميان در صحرا، كنار دريا، يا در كوهستان ها عزلت مى گزينند - رؤيايى كه نيز همواره در سر مى پرورانده اى. ولى چنين خيالاتى به هيچ وجه در شأن فيلسوف نيست، زيرا كه مى توانى هر وقت بخواهى در خود عزلت گزينى. براى آدمى كنج عزلتى آرام تر و راحت تر از روحش وجود ندارد."
page
50
April 27, 2017
– Shelved as:
فلسف-باستان
May 6, 2017
–
Finished Reading
Comments Showing 1-19 of 19 (19 new)
date
newest »


یه نقل قول دیگه ای هم از این کتاب توی فیلم هست. جایی که ماکسیموس میگه: زمانی، مردی رو می شناختم که می گفت: "مرگ به همه ی ما لبخند می زنه. تمام تلاشی یه مرد باید این باشه که در جوابش، لبخند بزنه."
و کومودوس گفت: بگو ببینم، این رفیق تو به مرگ خودش هم لبخند زد؟
و ماکسیموس جواب داد: تو بهتر می دونی. اون پدر تو بود.

يك چيز ديگه، اين كه يه سرى از استدلال هاى ماركوس اورليوس براى ما قابل پذيرش نيست، مثل اين كه: هر چيز طبيعت ثابتى داره كه موافقت با اون طبيعت، سبب كمالش ميشه. و طبيعت ثابت انسان هم عقلانيت و دورى از احساساته.
به خاطر اين ها، و همين طور بدبينى جذاب شوپنهاور، من همچنان شوپنهاور رو ترجيح ميدم!

زن ستیزی شوپنهاور قابل پذیرشه
:))
کلاً بدبینیش بدترین قسمتشه ک باعث شد من ازش گریزون بشم :)

من گفتم "استدلال" هاش قابل پذيرشه.
و شايد بهتر باشه همين رو هم اصلاح كنم و بگم "قابل پذيرش تره".

من گفتم "استدلال" هاش قابل پذيرشه.
و شايد بهتر باشه همين رو هم اصلاح كنم و بگم "قابل پذيرش تره"."
مرگ بر شوپن هاور؛ درود بر اورلیوس
;-)

اما اگه از کتاب های خودش می خواید، دو کتاب در باب حکمت زندگی و جهان و تأملات فیلسوف؛ گزیدههای� از نوشتهها� آرتور شوپنهاور کتاب های خیلی خوب و روانی هستن.

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیبای� زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

و خیلی ممنون بابت شعر به جای خیام...

شوی انگار که اصلا نبودی و مرگ در هر قدمی در کمین من نشسته است حافظ در بیتی بخوبی آنرا بیان کرده است : بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی / فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

روان درمانی اگزیستانسیال هم از کتاب هاییه که مدت هاست می خوام بخونم ولی به خاطر حجم زیاد، عقب می افته.


ما انگار یه بی اعتمادی افراطی ای به قدیمی ها پیدا کردیم که باعث شده حتی سمتشون هم نریم و نخونده انکارشون کنیم. و این خوب نیست.

فیلم گلادیاتور رو هم اگه ندیدی پیشنهاد می کنم