Amin's Reviews > ملت عشق
ملت عشق
by
در مورد این کتاب اونقدر حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم! اول اینکه من همیشه یه حس خاصی نسبت به مولانا و شمس داشتم. نه حس اینکه عاشقشون باشم و نه اینکه ازشون متنفر باشم. یه جور دافعه و جاذبه همزمان داشتن برام و البته اگه کسی بهم بگه این دافعه و جاذبه بر چه اساس بوده، هیچ جواب منطقیا� نمیتونم بهش بدم. وقتی این کتاب رو شروع میکرد� امیدوار بودم یا دافعه کامل از بین بره یا جاذبه و در آخرش هم هیچکدوم از بین نرفت.
اول از همه به نکات مثبت بپردازم. داستان متن روونی داره و راحت میتونین بخونینش. نیمه ابتدایی داستان واقعا کشش داره و میتونه شما رو ترغیب کنه که باقی کتاب رو بخونید. برخی از حالات عرفانی، اخلاقیات وکارهای شمس دوستداشتن� و به فکر فرو برنده است. تمام.
قبل از اینکه کتاب رو شروع کنم در مورد صوفیگر� اطلاعات چندانی نداشتم، یعنی یه آشنایی مختصری داشتم باهاش اما نمیتونستم فلسفها� رو درک کنم. انتظار داشتم وقتی یک کتاب 500 صفحها� رو در مورد دو تا از شخصیتها� تاثیرگذار این حوزه میخونم کمی بیشتر با این مکتب آشنا بشم. اینطور نشد. سراسر داستان از تصوف فقط توصیفاتی مبهم و کلی ارائه شده، همه جا همش اشاره میشه که چهار مرتبه، چهار تا قرائت وجود داره و از این حرفا. حتی انتظار داشتم در مورد رقص سماع یک توضیح قانعکنند� و جالب بخونم، اما با یک توجیه کلیشها� و خیلی دم دستی مواجه شدم. توجیهی که نمیتونست اونقدر قوی باشه که منو قانع کنه مولانا برای همچین آیینی حاضر شده آبروش رو به خطر بندازه. ابتدا فکر میکرد� این موضوع به خاطر عدم اطلاع نویسنده از تصوفه ولی وقتی رفتم و سابقه الیف شافاک رو مطالعه کردم و دیدم که خودش یکی از شاگردان قدیمیه این مکتبه، صرفا به این نتیجه رسیدم که یا نمیخواست� یا نتونسته مفاهیم تصوف رو اونقدر که باید و شاید توی ذهن مخاطب جا بندازه. فکر میکرد� این مشکل منه، اما وقتی از یکی از عزیزان که با من کتاب رو مطالعه میکر� پرسیدم «توی این کتاب چقدر با تصوف آشنا شدی؟» و جواب داد «خیلی کم» دیگه توی نتیجهگیری� شک نکردم.
نکته دوم اینکه با شخصیت عزیز و رابطها� با اللا خیلی مشکل داشتم. ابتدای امر هیچ چیز اشتباهی در این رابطه وجود نداشت ولی در اواخر، کار عزیز بیشتر شبیه شیادی بود. اینکه یک زن میانسال که شوهر و فرزند داره رو متقاعد کنی از خونه بزنه بیرون و باهات بیاد اونور دنیا برای من بیشتر شبیه شیادی بود. شاید در نظر اول این مقابله به مثل با کارهای دیوید به نظر بیاد، اما به نظرم این نحوه مقابله به هیچ وجه درست نیست. این دقیقا روشیه که جامعه ما رو داره به قهقرا میبر�. به جای اینکه از ادبیات استفاده بشه و این فرهنگ جا بیفته که جواب خیانت، خیانت نیست، به شدت بر این طرز تفکر غلط پر و بال داده میشه. ممکنه بپرسید که پس اللا چی کار میکرد� جواب خیلی ساده است. موضوع رو با دیوید در میون میگذاشت و خیلی راحت جدا میشد ازش. نه اینکه یهو بچهه� و شوهرش رو بذاره و بره اونور دنیا. اینجوری که سنگ روی سنگ بند نمیشه. نویسنده سعی کرده این رفتار اللا رو پشت سپری به اسم «عشق» پنهان کنه، غافل از اینکه عشق همه چیز نیست. گاهی باید اخلاقیات رو هم در نظر گرفت. (در مورد کلمه عشق در این کتاب بیشتر مینویس�)
توی داستان گفته میشه عزیز مسلمانه ولی هیچ یک از المانها� مسلمان بودن رو در عزیز نمیبینی�. نویسنده با ظرافت خاصی خواسته نسخها� از مسیحیت که الان بین مردم رواج داره رو به اسلام سرایت بده: دینی که مردمان اون دین فقط اسمش رو با خودشون حمل میکنن و هیچ الزامی به انجام دستوراتش در خودشون نمیبینن. شاید یکی بگه خب این چه عیبی داره؟ مهم اینه که یکی خدا رو میپرسته. من با این موضوع مشکلی ندارم هر کس میتونه هر جور میخواد خدا رو بپرسته (یا اصلا نپرسته)، اما وقتی یکی تصمیم میگیره مسلمان، مسیحی، یهودی یا هرچیزی باشه حداقلش اینه که قوانین اون دین رو پذیرفته (حداقل یک درصدش رو!) وگرنه چه لزومی داره بگه من مسلمان یا مسیحیام� اینجوری از دین جز یک اسم چی میمونه؟ علاوه بر این کارهای عزیز با خود اسلام هم در تناقضه. اینکه زنی رو بدون اینکه از همسرش جدا بشه به عنوان معشوقها� برداری و ببری اون سر دنیا، حداقل چیزی نیست که من هیچ جای دین اسلام دیده باشم و حتی اگر از منظر دینی به موضوع نگاه نکنیم، اخلاقی نیست.
من با کتابها� شعاری مشکلی ندارم، و به نظرم انسان به شعار هم در زندگیش نیاز داره، اما حتی شعار هم باید در قالبهای� ارائه بشه که خواننده قبولش کنه. مثلا در کتاب سهشنبهه� با موری شعارهای زیادی داده میشه اما در قالب قشنگ و در این کتاب چهل شعار در قالب چهل قانون به خورد خواننده داده میشه. شعاری که به صورت قانون در اومده باشه به شدت از طرف خواننده پس زده میشه و حتی اگه جلوش جبهه نگیره، اثرگذاری چندانی نداره. علاوه بر این متن شعارها و جملهبندیهاشو� به شدت سنگینه که این هم از نظر من یک نکته� منفی دیگه محسوب میشه.
در یک جای کتاب عزیز به اللا میگه : «عشق از بس استفاده شده به کلمها� توخالی تبدیل شده» و دقیقا این کاری بود که این کتاب انجام داد. من دقیقا نشمردم اما فکر کنم بالای صد بار کلمه عشق در این کتاب به کار برده شده، با این حال نویسنده در نشون دادنش عاجز بوده. انگار نویسنده میخواست� عشق رو به تصویر بکشه، نمیتونسته در نتیجه به ناچار دست به دامان کلمه عشق شده. با اینکه اینقدر کلمه عشق در این کتاب استفاده شده، من نتونستم حس کلمه عشق رو بگیرم ازش (چه از نوع عرفانی چه از نوع زمینی) ولی مثلا توی کتابی مثل خطای ستارگان بخت ما که شاید به اندازه انگشتان دست هم از کلمه عشق استفاده نشده باشه، میشه به وضوح جلوه عملی این کلمه رو دید، از نزدیک حسش کرد، بارها و بارها خوندش و هر دفعه ازش لذت برد.
اما ترجمه کتاب. چند نکته باعث شد به ترجمه کتاب مشکوک بشم و در نهایت هم به نتیجه عجیبی رسیدم. من به تاریخهای� که در کتاب اومده بود توجه کردم، به ماههای� که اول هر نوشته اومده بود دقت کردم و چند جا به تناقض خوردم. با این حال قضیه رو به پای اشتباه چاپی گذاشتم. اما آخر کتاب که داستان از زبان مولانا روایت میشه تاریخ فتح بغداد به دست مغول و مرگ صلاحالدی� زرکوب (کاتب مثنوی) سال 637 و سال سقوط مغوله� 649 هجری ذکر شده. و این در حالیه که طبق متن همین کتاب شمس با مولانا سال 642 آشنا میشه! و این تناقض در تاریخ کتاب باعث شد برم و به متن اصلی سر بزنم و فوقع ما وقع. اولا که در کتاب اصلی که به زبان انگلیسی بوده تاریخه� همه به میلادی است و حتی ترجمه ترکی آن هم (که به گفته مترجم نسخه فارسی ترجمها� از این نسخه است) تاریخه� رو به میلادی نوشته. با این حال مترجم محترم تصمیم گرفته سر خود تاریخه� رو به هجری قمری برگردونه و نتیجها� شده تناقضات زیاد در کتاب. اما مراجعه به متن اصلی کتاب منو متوجه قضیها� دیگه کرد و اون این بود که احتمالا متن کتاب تا حد زیادی تحریف شده است.
کتاب ملت عشق که عنوان اصلیش «چهل قانون عشق» است (و واقعا نمیدونم مترجم به چه حقی در این حد نام کتاب رو تغییر داده) در کل جهان به عنوان کتابی شناخته میشه که ضد شریعت است و جاهای مختلف به شریعت ایراد میگیره. ولی ما توی نسخه فارسی اثری از این ایرادها نمیبینیم و مترجم� این انتقادات به شریعت رو خیلی خیلی نرم و خنثی کرده. به مثال زیر دقت کنید:
و در ترجمه فارسی به طرز محیرالعقولی تبدیل به این متن شده:
مترجم خیلی شیک اینکه «قوانین مذهبی نباید تابوهایی غیر قابل تردید باشند» رو تبدیل کرده به اینکه «انسان نباید به قواعد بیش از جوهره و به جزء بیش از کل اهمیت بدهد». یا اینکه عنوان کتابی که عزیز زاهارا نوشته در اصل « Sweet Blasphemy» به معنی «توهین شیرین به مقدسات» است که مترجم محترم تصمیم گرفته خیلی راحت اسم این کتاب هم به «ملت عشق» تغییر بده! به نظر میاد «ملت عشق» یک نسخه کاملا بازآفریده شده توسط مترجم محترم از کتاب «چهل قانون عشق» است و شاید هم به همین دلیل مترجم از اینکه اسم اصلی کتاب رو روی نسخه فارسی بذاره خجالت کشیده! (حداقل امیدوارم اینطور باشه!) البته به نظرم در این موارد ارشاد و مترجم به یک اندازه مقصرند.
پ.ن: یکی از بخشها� دوستداشتن� کتاب برای من، آخرین بخشی است که از زبان مولانا نوشته شده و من واقعا با این متن همذاتپندار� داشتم
پ.ن 2: از نظر تاریخی نمیتونم به کتاب اعتماد کنم. مثلا در یک جای داستان ماجرای نبرد حضرت علی و عمر ابن عبدود به شیوها� کاملا متفاوت از چیزی که در تاریخ ثبت شده روایت میشه.
پ.ن 3: امتیازم به این کتاب 2.5 بود که با ارفاق به بالا گردش میکنم.
پ.ن 4: به نظرم این ریویو حوصلهسربرتری� و طولانیتری� ریویویی باشه که نوشتم و کمتر کسی ممکنه به دقت بخونش اما به نظرم اگه این حرفه� رو یه جا نمیزدم� توی دلم میمون�. با این حال خواننده محترم اگه تا اینجای ریویو رو خوندی فارغ از اینکه با من موافقی یا مخالف، از صمیم قلب ازت ممنونم ^_^
by

ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!
در مورد این کتاب اونقدر حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم! اول اینکه من همیشه یه حس خاصی نسبت به مولانا و شمس داشتم. نه حس اینکه عاشقشون باشم و نه اینکه ازشون متنفر باشم. یه جور دافعه و جاذبه همزمان داشتن برام و البته اگه کسی بهم بگه این دافعه و جاذبه بر چه اساس بوده، هیچ جواب منطقیا� نمیتونم بهش بدم. وقتی این کتاب رو شروع میکرد� امیدوار بودم یا دافعه کامل از بین بره یا جاذبه و در آخرش هم هیچکدوم از بین نرفت.
اول از همه به نکات مثبت بپردازم. داستان متن روونی داره و راحت میتونین بخونینش. نیمه ابتدایی داستان واقعا کشش داره و میتونه شما رو ترغیب کنه که باقی کتاب رو بخونید. برخی از حالات عرفانی، اخلاقیات وکارهای شمس دوستداشتن� و به فکر فرو برنده است. تمام.
قبل از اینکه کتاب رو شروع کنم در مورد صوفیگر� اطلاعات چندانی نداشتم، یعنی یه آشنایی مختصری داشتم باهاش اما نمیتونستم فلسفها� رو درک کنم. انتظار داشتم وقتی یک کتاب 500 صفحها� رو در مورد دو تا از شخصیتها� تاثیرگذار این حوزه میخونم کمی بیشتر با این مکتب آشنا بشم. اینطور نشد. سراسر داستان از تصوف فقط توصیفاتی مبهم و کلی ارائه شده، همه جا همش اشاره میشه که چهار مرتبه، چهار تا قرائت وجود داره و از این حرفا. حتی انتظار داشتم در مورد رقص سماع یک توضیح قانعکنند� و جالب بخونم، اما با یک توجیه کلیشها� و خیلی دم دستی مواجه شدم. توجیهی که نمیتونست اونقدر قوی باشه که منو قانع کنه مولانا برای همچین آیینی حاضر شده آبروش رو به خطر بندازه. ابتدا فکر میکرد� این موضوع به خاطر عدم اطلاع نویسنده از تصوفه ولی وقتی رفتم و سابقه الیف شافاک رو مطالعه کردم و دیدم که خودش یکی از شاگردان قدیمیه این مکتبه، صرفا به این نتیجه رسیدم که یا نمیخواست� یا نتونسته مفاهیم تصوف رو اونقدر که باید و شاید توی ذهن مخاطب جا بندازه. فکر میکرد� این مشکل منه، اما وقتی از یکی از عزیزان که با من کتاب رو مطالعه میکر� پرسیدم «توی این کتاب چقدر با تصوف آشنا شدی؟» و جواب داد «خیلی کم» دیگه توی نتیجهگیری� شک نکردم.
نکته دوم اینکه با شخصیت عزیز و رابطها� با اللا خیلی مشکل داشتم. ابتدای امر هیچ چیز اشتباهی در این رابطه وجود نداشت ولی در اواخر، کار عزیز بیشتر شبیه شیادی بود. اینکه یک زن میانسال که شوهر و فرزند داره رو متقاعد کنی از خونه بزنه بیرون و باهات بیاد اونور دنیا برای من بیشتر شبیه شیادی بود. شاید در نظر اول این مقابله به مثل با کارهای دیوید به نظر بیاد، اما به نظرم این نحوه مقابله به هیچ وجه درست نیست. این دقیقا روشیه که جامعه ما رو داره به قهقرا میبر�. به جای اینکه از ادبیات استفاده بشه و این فرهنگ جا بیفته که جواب خیانت، خیانت نیست، به شدت بر این طرز تفکر غلط پر و بال داده میشه. ممکنه بپرسید که پس اللا چی کار میکرد� جواب خیلی ساده است. موضوع رو با دیوید در میون میگذاشت و خیلی راحت جدا میشد ازش. نه اینکه یهو بچهه� و شوهرش رو بذاره و بره اونور دنیا. اینجوری که سنگ روی سنگ بند نمیشه. نویسنده سعی کرده این رفتار اللا رو پشت سپری به اسم «عشق» پنهان کنه، غافل از اینکه عشق همه چیز نیست. گاهی باید اخلاقیات رو هم در نظر گرفت. (در مورد کلمه عشق در این کتاب بیشتر مینویس�)
توی داستان گفته میشه عزیز مسلمانه ولی هیچ یک از المانها� مسلمان بودن رو در عزیز نمیبینی�. نویسنده با ظرافت خاصی خواسته نسخها� از مسیحیت که الان بین مردم رواج داره رو به اسلام سرایت بده: دینی که مردمان اون دین فقط اسمش رو با خودشون حمل میکنن و هیچ الزامی به انجام دستوراتش در خودشون نمیبینن. شاید یکی بگه خب این چه عیبی داره؟ مهم اینه که یکی خدا رو میپرسته. من با این موضوع مشکلی ندارم هر کس میتونه هر جور میخواد خدا رو بپرسته (یا اصلا نپرسته)، اما وقتی یکی تصمیم میگیره مسلمان، مسیحی، یهودی یا هرچیزی باشه حداقلش اینه که قوانین اون دین رو پذیرفته (حداقل یک درصدش رو!) وگرنه چه لزومی داره بگه من مسلمان یا مسیحیام� اینجوری از دین جز یک اسم چی میمونه؟ علاوه بر این کارهای عزیز با خود اسلام هم در تناقضه. اینکه زنی رو بدون اینکه از همسرش جدا بشه به عنوان معشوقها� برداری و ببری اون سر دنیا، حداقل چیزی نیست که من هیچ جای دین اسلام دیده باشم و حتی اگر از منظر دینی به موضوع نگاه نکنیم، اخلاقی نیست.
من با کتابها� شعاری مشکلی ندارم، و به نظرم انسان به شعار هم در زندگیش نیاز داره، اما حتی شعار هم باید در قالبهای� ارائه بشه که خواننده قبولش کنه. مثلا در کتاب سهشنبهه� با موری شعارهای زیادی داده میشه اما در قالب قشنگ و در این کتاب چهل شعار در قالب چهل قانون به خورد خواننده داده میشه. شعاری که به صورت قانون در اومده باشه به شدت از طرف خواننده پس زده میشه و حتی اگه جلوش جبهه نگیره، اثرگذاری چندانی نداره. علاوه بر این متن شعارها و جملهبندیهاشو� به شدت سنگینه که این هم از نظر من یک نکته� منفی دیگه محسوب میشه.
در یک جای کتاب عزیز به اللا میگه : «عشق از بس استفاده شده به کلمها� توخالی تبدیل شده» و دقیقا این کاری بود که این کتاب انجام داد. من دقیقا نشمردم اما فکر کنم بالای صد بار کلمه عشق در این کتاب به کار برده شده، با این حال نویسنده در نشون دادنش عاجز بوده. انگار نویسنده میخواست� عشق رو به تصویر بکشه، نمیتونسته در نتیجه به ناچار دست به دامان کلمه عشق شده. با اینکه اینقدر کلمه عشق در این کتاب استفاده شده، من نتونستم حس کلمه عشق رو بگیرم ازش (چه از نوع عرفانی چه از نوع زمینی) ولی مثلا توی کتابی مثل خطای ستارگان بخت ما که شاید به اندازه انگشتان دست هم از کلمه عشق استفاده نشده باشه، میشه به وضوح جلوه عملی این کلمه رو دید، از نزدیک حسش کرد، بارها و بارها خوندش و هر دفعه ازش لذت برد.
اما ترجمه کتاب. چند نکته باعث شد به ترجمه کتاب مشکوک بشم و در نهایت هم به نتیجه عجیبی رسیدم. من به تاریخهای� که در کتاب اومده بود توجه کردم، به ماههای� که اول هر نوشته اومده بود دقت کردم و چند جا به تناقض خوردم. با این حال قضیه رو به پای اشتباه چاپی گذاشتم. اما آخر کتاب که داستان از زبان مولانا روایت میشه تاریخ فتح بغداد به دست مغول و مرگ صلاحالدی� زرکوب (کاتب مثنوی) سال 637 و سال سقوط مغوله� 649 هجری ذکر شده. و این در حالیه که طبق متن همین کتاب شمس با مولانا سال 642 آشنا میشه! و این تناقض در تاریخ کتاب باعث شد برم و به متن اصلی سر بزنم و فوقع ما وقع. اولا که در کتاب اصلی که به زبان انگلیسی بوده تاریخه� همه به میلادی است و حتی ترجمه ترکی آن هم (که به گفته مترجم نسخه فارسی ترجمها� از این نسخه است) تاریخه� رو به میلادی نوشته. با این حال مترجم محترم تصمیم گرفته سر خود تاریخه� رو به هجری قمری برگردونه و نتیجها� شده تناقضات زیاد در کتاب. اما مراجعه به متن اصلی کتاب منو متوجه قضیها� دیگه کرد و اون این بود که احتمالا متن کتاب تا حد زیادی تحریف شده است.
کتاب ملت عشق که عنوان اصلیش «چهل قانون عشق» است (و واقعا نمیدونم مترجم به چه حقی در این حد نام کتاب رو تغییر داده) در کل جهان به عنوان کتابی شناخته میشه که ضد شریعت است و جاهای مختلف به شریعت ایراد میگیره. ولی ما توی نسخه فارسی اثری از این ایرادها نمیبینیم و مترجم� این انتقادات به شریعت رو خیلی خیلی نرم و خنثی کرده. به مثال زیر دقت کنید:
Religious rules and prohibitions are important,But they should not be turned into unquestionable taboos.
و در ترجمه فارسی به طرز محیرالعقولی تبدیل به این متن شده:
رعایت احکام دین مهم است، اما انسان نباید به قواعد بیش از جوهره، به جزء بیش از کل اهمیت بدهد. انسانی که شراب میخور� نباید آنهای� را که نمیخورن� و آنهای� که نمیخورن� نباید آنهای� را که میخورن� تحقیر کنند.
مترجم خیلی شیک اینکه «قوانین مذهبی نباید تابوهایی غیر قابل تردید باشند» رو تبدیل کرده به اینکه «انسان نباید به قواعد بیش از جوهره و به جزء بیش از کل اهمیت بدهد». یا اینکه عنوان کتابی که عزیز زاهارا نوشته در اصل « Sweet Blasphemy» به معنی «توهین شیرین به مقدسات» است که مترجم محترم تصمیم گرفته خیلی راحت اسم این کتاب هم به «ملت عشق» تغییر بده! به نظر میاد «ملت عشق» یک نسخه کاملا بازآفریده شده توسط مترجم محترم از کتاب «چهل قانون عشق» است و شاید هم به همین دلیل مترجم از اینکه اسم اصلی کتاب رو روی نسخه فارسی بذاره خجالت کشیده! (حداقل امیدوارم اینطور باشه!) البته به نظرم در این موارد ارشاد و مترجم به یک اندازه مقصرند.
پ.ن: یکی از بخشها� دوستداشتن� کتاب برای من، آخرین بخشی است که از زبان مولانا نوشته شده و من واقعا با این متن همذاتپندار� داشتم
پ.ن 2: از نظر تاریخی نمیتونم به کتاب اعتماد کنم. مثلا در یک جای داستان ماجرای نبرد حضرت علی و عمر ابن عبدود به شیوها� کاملا متفاوت از چیزی که در تاریخ ثبت شده روایت میشه.
پ.ن 3: امتیازم به این کتاب 2.5 بود که با ارفاق به بالا گردش میکنم.
پ.ن 4: به نظرم این ریویو حوصلهسربرتری� و طولانیتری� ریویویی باشه که نوشتم و کمتر کسی ممکنه به دقت بخونش اما به نظرم اگه این حرفه� رو یه جا نمیزدم� توی دلم میمون�. با این حال خواننده محترم اگه تا اینجای ریویو رو خوندی فارغ از اینکه با من موافقی یا مخالف، از صمیم قلب ازت ممنونم ^_^
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
ملت عشق.
Sign In »
Reading Progress
December 27, 2016
–
Started Reading
December 27, 2016
– Shelved
December 27, 2016
–
1.0%
"از اسم کتاب خیلی بدم میاد (یاد کتاب های سبک میفته ادم) و طرح جلدش هم اصلا دوست ندارم و همین تا الان باعث شده بود در برابر خوندنش مقاومت کنم. با این حال شروعش کردم و این چند خط اولیه نشون میده متن روونی داره تا ببینیم تا اخر چطور پیش میره"
February 12, 2017
–
Finished Reading
July 7, 2017
– Shelved as:
history
Comments Showing 1-50 of 91 (91 new)
message 1:
by
فؤاد
(new)
Feb 14, 2017 08:19AM

reply
|
flag

خوشحالم ^_^
پ.ن: اقا شما قبلا مهدی نبودی؟ یا من توهم زدم؟ :دی



مسأله دقیقا همینه چون عزیز مسیحی زاده ای بود که مسلمون شد



خوشحالم مورد توجهتون واقع شده :}

:))))))))))))))


خواهش میکنم ^_^

چقد خوب كه انقد ميريد تحقيق ميكنيد و ته و توش رو در مياريد

هیچ وقت اینقدر موشکافانه و دقیق درباره اش تامل نکرده بودم و واقعا ریویوتون ظرفیت فکرکردن درباره ی این همه جزئیات رو داشت

هیچ وقت اینقدر موشکافانه و دقیق درباره اش تامل نکرده بودم و واقعا ریویوتون ظرفیت فکرکردن درباره ی این همه جزئیات رو داشت"
خوشحالم خوشتون اومده ^_^


خوبه که دوست داشتین ریویو رو ^_^

دو به شک بودم که بخونمش یا نه،که شما کمکم کردی نخونمش."
البته به نظرم یک شانس بهش بدین و یک مقدارش رو بخونید، شاید خوشتون اومد. کتابش کتاب محبوبیه شاید شما بیشتر از من خوشتون بیاد ازش.


ممنون که وقت گذاشتی و خوندیش


ممنون که خوندین ریویو رو :}

واقعا من موقعی که نوشتم فکر نمیکرد� آدمها� زیادی حوصله کنن و این متن طولانی رو بخونن و واقعا خوشحالم که کاملا در اشتباه بودم ^_^

خوشحالم که مفید بوده ریویو :)

منم با شما هم عقیده هستم .ارتباط اللا و عزیز از یه جایی به بعد واقعا درست نبود درحالی نویسنده از اون حمایت میکنه و سعی میکنه با کلمه عشق اونو توجیه کنه یکی دیگه از ضعف های کتاب این بود که به مرگ شمس اول کتاب چندبار اشاره کرده بود
درحالی که میتونست اونو به موقع بگه و خواننده رو غافلگیر کنه

منم با شما هم عقیده هستم .ارتباط اللا و عزیز از یه جایی به بعد واقعا درست نبود درحالی نویسنده از اون حمایت میکنه و سعی میکنه با کلمه عشق اونو توجیه کنه یکی دیگه از ..."
البته اینکه به مرگ شمس اوایل کتاب اشاره کرده بود فکر کنم ناشی از سبکی بوده که نویسنده دوست داشته پیاده کنه و قصد غافلگیر کردن رو نداشته. اما به هر حال اینطوری هم میشه به موضوع نگاه کرد درست میگی�.

درباره� آن مسئله� نبرد امیر مؤمنان و عمرو بن عبدود هم من به خاطر ندارم در این کتاب چگونه آمده اما در مثنوی هم خلاف معمول روایت شده و عمرو و قوم و قبیله مسلمان میشون�. یکی از آخرین داستانها� دفتر اول است. یک احتمال که باید در نظر گرفت این است که تاریخ اینگونه به مولوی رسیده است و نه آنگونه که امروز روایت میکنی�.

درباره� آن مسئله� نبرد امیر مؤمنان و عمرو بن عبدود هم من به خاطر ندارم در این کتاب چگونه آمده اما در مثنوی هم خلاف معمول روایت شده و عمرو و ..."
بله این احتمال هم وجود داره. کلا بحث راجع به تاریخ همیشه حساسه


ممنون که خوندین ریویو رو :)


سلام، متاسفانه کتاب خوبی در این زمینه نمیشناس�... دوستان دیگها� که این کامنت رو میبینن اگه میشناس� لطفا کمک کنن