مجید اسطیری's Reviews > باور کن تو فوجیکو نیستی
باور کن تو فوجیکو نیستی
by
by

با یک مجموعه داستان خوب طرف هستیم که مخصوصا نویسنده در توصیف و فضاسازی از طریق معناهای ضمنی خیلی چیره دست است. هر کنش و هر تصویری یک معنای ضمنی دارد که از طرف مضمون کلی داستان حمایت میشود
مهم ترین نقدم این است که فضای کارها به هم نزدیک است. یعنی آن قدر نزدیک که شاید بشود دو تا یا سه تا از داستان ها را حذف کرد چون یک داستان دیگر در همان حال و هوا و همان جهان در اثر هست. مثلا فضای داستان "ملالت" بسیار نزدیک به فضای داستان "شاید اگر ویرجینیا ولف باشی" است. در هر دو یک زن جوان تنهای علاقه مند به نویسندگی با یک زن دیگر طرف است که جهانش با او فاصله ای غیرقابل انکار دارد و در هر دو داستان این رابطه بالاخره برقرار نمیشود و در هر دو داستان فضای مدرنیته شهری روی سر این دو نفر آوار شده و ...
من بودم حتما یکی از این دو تا را حذف میکردم
به همین ترتیب به نظرم دو داستان "نارنجی" و "طهران" هم خیلی به هم نزدیک هستند. یک مرد مسن نزدیک به افسردگی شخصیت مهم هر دو داستان است و دغدغه این است که طرف چطور وقتش را پر کند و مسئله اصلی هر دو داستان هم ترس از نزدیک شدن مرگ است
البته نگرش های متفاوتی به مجموعه داستان وجود دارد. من شدیدا معتقدم مجموعه داستان فقط به اعتبار کنار هم قرار گرفتن چند تا داستان شده یک مجموعه و قرار نیست داستان ها در یک فضا باشند. مجموعه خودم هم همین طوری بود. بعد از جلسه نقد تخران در مشهد که آذر 92 بود یک نفر آمد گفت آقا شما چطوری یک داستان داری که فروغ فرخزاد توش هست و یک داستان دیگر را تقدیم کرده ای به شیخ بهلول گنابادی
اما خب مجموعه های یک دست هم هستند و زیادند و بد هم نیستند و از آن جمله مجموعه نسبتا خوب سمت تاریک کلمات حسین سناپور که البته قطعا به خوبی مجموعه با گارد باز ش نبود و نیست
بگذریم
احساس میکنم مهم ترین عنصر محرکه داستان های این مجموعه "مرگ"است که گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم بهش اشاره میشود. بیان هنری نویسنده در پرداختن به ترس بشر از مرگ واقعا خوب است مخصوصا در داستان خیلی خوب "متاستاز" اما خب بگذارید من نظر سلیقه ایم را بدهم و بگویم نویسنده در بعضی داستان ها میتوانست زندگی را از دل مرگ بیرون بکشد اما این کار را نکرد. مثلا زن و شوهر داستان متاستاز که یک قرار عاشقانه با هم گذاشته اند بعد از دیدن یک زن و شوهر درگیر بیماری چرا پیوندشان محکم تر نشود؟ یا چرا پسر داستان "نیمه دیگر" موفق نشود قبل از مرگ پدرش او را ببخشد؟ اینها دیگر گره های داستانی نیست که بگوییم پیرنگ به هم میریزد و چه و چه. این ها انتخاب نویسنده است. البته یک نمونه خوب بیرون کشیدن زندگی از دل مرگ هم داستان "نارنجی" است که پیرمرد داستان خیلی یالوم وار با مرگ که در کالبد یک روباه تجلی کرده ملاقات میکند.
از این هم بگذریم
میرسی� به داستان خیلی خوب و قصه گوی "بعد از کوچه سوم" که شکل قصه گویی اش مخصوصا در بخش های ابتدایی خیلی گرم و گیرا بود و با تمام داستانهای دیگر تفاوت داشت و اسطوره ضحاک را هم خیلی خوب به کار گرفته بود و خیلی هم جالب باهاش بازی کرده بود.
این هم نمره هایی که به داستان ها میدهم:
معصوم: 15
روح مسخ شده کتایون: 14
متاستاز: 18
نارنجی: 17
زامبی ها همه جا هستند: 15
طهران: 16
نیمه دیگر: 12
شاید اگر ویرجینیا وولف باشی: 9
بعد از کوچه سوم: 16
ملالت: 11
باور کن تو فوجیکو نیستی: 17
این را هم در پرانتز بگویم به نظرم نگاه نویسنده به مردها خیلی تیره و تار بود. مردها یا از کار افتاده و پیر هستند یا بی علاقه به عشق یا ضعیف یا کمرنگ یا اصلا نیستند
عجله ای نوشتم! اگر عمر و حوصله ای بود شاید برگردم دستش به سر و روی این یادداشت بکشم
به هر حال خوشحالم که برای اولین بار با یک نویسنده در گودریدز آشنا شدم و کتابش را خواندم. برای خانم بخشی آرزوی قلم پر بار و پر کار دارم
مهم ترین نقدم این است که فضای کارها به هم نزدیک است. یعنی آن قدر نزدیک که شاید بشود دو تا یا سه تا از داستان ها را حذف کرد چون یک داستان دیگر در همان حال و هوا و همان جهان در اثر هست. مثلا فضای داستان "ملالت" بسیار نزدیک به فضای داستان "شاید اگر ویرجینیا ولف باشی" است. در هر دو یک زن جوان تنهای علاقه مند به نویسندگی با یک زن دیگر طرف است که جهانش با او فاصله ای غیرقابل انکار دارد و در هر دو داستان این رابطه بالاخره برقرار نمیشود و در هر دو داستان فضای مدرنیته شهری روی سر این دو نفر آوار شده و ...
من بودم حتما یکی از این دو تا را حذف میکردم
به همین ترتیب به نظرم دو داستان "نارنجی" و "طهران" هم خیلی به هم نزدیک هستند. یک مرد مسن نزدیک به افسردگی شخصیت مهم هر دو داستان است و دغدغه این است که طرف چطور وقتش را پر کند و مسئله اصلی هر دو داستان هم ترس از نزدیک شدن مرگ است
البته نگرش های متفاوتی به مجموعه داستان وجود دارد. من شدیدا معتقدم مجموعه داستان فقط به اعتبار کنار هم قرار گرفتن چند تا داستان شده یک مجموعه و قرار نیست داستان ها در یک فضا باشند. مجموعه خودم هم همین طوری بود. بعد از جلسه نقد تخران در مشهد که آذر 92 بود یک نفر آمد گفت آقا شما چطوری یک داستان داری که فروغ فرخزاد توش هست و یک داستان دیگر را تقدیم کرده ای به شیخ بهلول گنابادی
اما خب مجموعه های یک دست هم هستند و زیادند و بد هم نیستند و از آن جمله مجموعه نسبتا خوب سمت تاریک کلمات حسین سناپور که البته قطعا به خوبی مجموعه با گارد باز ش نبود و نیست
بگذریم
احساس میکنم مهم ترین عنصر محرکه داستان های این مجموعه "مرگ"است که گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم بهش اشاره میشود. بیان هنری نویسنده در پرداختن به ترس بشر از مرگ واقعا خوب است مخصوصا در داستان خیلی خوب "متاستاز" اما خب بگذارید من نظر سلیقه ایم را بدهم و بگویم نویسنده در بعضی داستان ها میتوانست زندگی را از دل مرگ بیرون بکشد اما این کار را نکرد. مثلا زن و شوهر داستان متاستاز که یک قرار عاشقانه با هم گذاشته اند بعد از دیدن یک زن و شوهر درگیر بیماری چرا پیوندشان محکم تر نشود؟ یا چرا پسر داستان "نیمه دیگر" موفق نشود قبل از مرگ پدرش او را ببخشد؟ اینها دیگر گره های داستانی نیست که بگوییم پیرنگ به هم میریزد و چه و چه. این ها انتخاب نویسنده است. البته یک نمونه خوب بیرون کشیدن زندگی از دل مرگ هم داستان "نارنجی" است که پیرمرد داستان خیلی یالوم وار با مرگ که در کالبد یک روباه تجلی کرده ملاقات میکند.
از این هم بگذریم
میرسی� به داستان خیلی خوب و قصه گوی "بعد از کوچه سوم" که شکل قصه گویی اش مخصوصا در بخش های ابتدایی خیلی گرم و گیرا بود و با تمام داستانهای دیگر تفاوت داشت و اسطوره ضحاک را هم خیلی خوب به کار گرفته بود و خیلی هم جالب باهاش بازی کرده بود.
این هم نمره هایی که به داستان ها میدهم:
معصوم: 15
روح مسخ شده کتایون: 14
متاستاز: 18
نارنجی: 17
زامبی ها همه جا هستند: 15
طهران: 16
نیمه دیگر: 12
شاید اگر ویرجینیا وولف باشی: 9
بعد از کوچه سوم: 16
ملالت: 11
باور کن تو فوجیکو نیستی: 17
این را هم در پرانتز بگویم به نظرم نگاه نویسنده به مردها خیلی تیره و تار بود. مردها یا از کار افتاده و پیر هستند یا بی علاقه به عشق یا ضعیف یا کمرنگ یا اصلا نیستند
عجله ای نوشتم! اگر عمر و حوصله ای بود شاید برگردم دستش به سر و روی این یادداشت بکشم
به هر حال خوشحالم که برای اولین بار با یک نویسنده در گودریدز آشنا شدم و کتابش را خواندم. برای خانم بخشی آرزوی قلم پر بار و پر کار دارم
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
باور کن تو فوجیکو نیستی.
Sign In »
Reading Progress
October 30, 2018
– Shelved as:
to-read
October 30, 2018
– Shelved
November 19, 2018
– Shelved as:
دارم
December 1, 2018
–
Started Reading
January 5, 2019
–
30.0%
"تا اینجا
معصوم: 16
روح مسخ شده کتایون: 15
متاستاز: 17
جالب بود داستان متاستاز ولی من بودم قطعا زن راوی و رابطه ش با شوهرش را کمی تیره تر در می آوردم تا ظرفیت تحول در داستان بیشتر باشد.
آپدیت نوشتن زیر دید و تیر مولف سخت است :)"
معصوم: 16
روح مسخ شده کتایون: 15
متاستاز: 17
جالب بود داستان متاستاز ولی من بودم قطعا زن راوی و رابطه ش با شوهرش را کمی تیره تر در می آوردم تا ظرفیت تحول در داستان بیشتر باشد.
آپدیت نوشتن زیر دید و تیر مولف سخت است :)"
March 2, 2019
–
Finished Reading
April 6, 2020
– Shelved as:
1397
Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)
date
newest »


سلامت باشید
داستان بعد از کوچه سوم به نظرم از همه داستان های مجموعه تعلیق بیشتری داشت و قصه گو تر بود. کاش داستان های این گونه بیشتر میداشتید
یالوم وار هم همان لحظه در ذهنم شکل گرفت :) گفتم که عجله ای نوشتم و وقتی با عجله مینویسم اولین چیزی که در ذهنم شکل بگیرد را مینویسم
این دومین ریویو با حوصله ای است که از این کتاب خواندم و واقعا لذت بردم...من هم منتظرم که کتاب را تهیه کرده و امیدوارم امسال بتوانم بخوانم
باز مرسی
:)