HAMiD's Reviews > حکایت دختران قوچان
حکایت دختران قوچان
by
by

شاید که به یادآوردن و بازگویی "حکایتِ دخترانِ قوچان" آغازی برای جبران مردنگاریِ تاریخ های کنونی انقلاب مشروطیت باشد و توجه پژوهشگران و تاریخ نگاران را به گونه ی دیگری از تاریخ نگاری معطوف دارد که زنان دیگر حاشیه ای بر متن، چند صفحه ای ضمیمه بر اصل، نباشند و با توجه به گونمندیِ فرهنگ و تاریخ دریچه های تازه ای به شناخت فرهنگ و تاریخ گشوده شود
این بند که آمد از متنِ کتاب است و به گمانی نتیجه ای ست که نویسنده ی ارجمند از نگاهِ تحقیقی خود به گونه ای دیگر به فصلی از تاریخ معاصر داشته است. اما سوای از این هم کتاب دربردارنده ی نگاهی بسیار ارزشمند هست بر آغاز مجلسِ اول و درآمدهای آغاز مشروطیت
برای خودم هم یکی از نکته ها ی برجسته که یافتم در کتاب، شباهت های پُر شماری هست که پس از گذرانِ دوره ی مشروطیت با اون مواجهه داریم هنوز. چه در رفتار چه در سیستم ها و چه در ارتباط این دو با هم و البته واکنش های جمعی و اجتماعی. و حتا و حتا و حتا به گمانم به بلوغی که نرسیده ایم هیچ بلکه اون کودک نوزاد رو هم دچار خفقان کردیم و کشتیم! و انگار که در طول زمان بیشتر به ژرفای تاریکی فرو رفتیم به جای رو به روشنایی رفتن و گواهش هم خواندن همین تاریخ نگاری هاست
اونقدر سِیْر حوادث در اون دوران و زمان حال شباهتش زیاده که نباید تردید کرد که جامعه ی ایرانی رو می شود یک جامعه ی بدون هویتِ جمعی و حافظه ی تاریخیِ جمعی دونست. جامعه ای فراموش کار و بی رحم. جامعه ای که تنها خودش رو قصد داره نجات بده بی اونکه دستِ یاری برای دیگران دراز کنه و یا اینکه دوراندیشی داشته باشه برای کسانی که پس از او به عرصه خواهند رسید. بی خبر از اینکه همه در یک کشتی نشسته ایم و از قضا این نجات نیست که آب درون کشتی ریختنه و نتیجه هم که معلومه: غرق شدن و مدفون شدن و فراموش شدن. باری دورانِ پلشتی ها اگرچه نمی تونه دراز مدت باقی بمونه اما مساله ی نقطه ی بازگشت هم بسیار مهمه به گمانم. و بدا به احوالِ ما مردمان که داریم از نقطه ی بازگشت هم گذر می کنیم که در اون حالت دیگه هیچ روزنه ی نجاتی وجود نخواهد داشت. چون تمامِ منابع از میان رفته، آدم ها فرسوده شدند، سیستم ها ناکارآمد هستن و عملن دیگه هیچ بنیانِ محکمی وجود نخواهد داشت. بدا به اون روز که البته باز به گمانم با این روندی که داریم پی می گیریم چنان دور نخواهد بود. گرچه اینها به نظر سیاه کاری و سیاه نمایی شاید جلوه کنند ولی واقعیت چیزی ست که عناصر و حالاتش رو سالهاست داره به ما نشون میده. چه بسا این ماییم که چشم ها رو بستیم و گمانِ خام برده ایم که در گلستانی خوش آب و هوا داریم روزگار می گذرونیم. زهی تصور باطل که داریم ما و زهی خیال محال
به حق باید از این نادانی ی همه چیز دانی دست برداشت تا بلکه اندک امیدی اگر باقی مونده به نجات و آغازِ دوباره برقرار بمونه و آیندگان دستِ کم هوای دیگر و تازه تری رو نفس بکشن
تا گردش ایام تَبَه کند تیرگی را
1397/08/24
این بند که آمد از متنِ کتاب است و به گمانی نتیجه ای ست که نویسنده ی ارجمند از نگاهِ تحقیقی خود به گونه ای دیگر به فصلی از تاریخ معاصر داشته است. اما سوای از این هم کتاب دربردارنده ی نگاهی بسیار ارزشمند هست بر آغاز مجلسِ اول و درآمدهای آغاز مشروطیت
برای خودم هم یکی از نکته ها ی برجسته که یافتم در کتاب، شباهت های پُر شماری هست که پس از گذرانِ دوره ی مشروطیت با اون مواجهه داریم هنوز. چه در رفتار چه در سیستم ها و چه در ارتباط این دو با هم و البته واکنش های جمعی و اجتماعی. و حتا و حتا و حتا به گمانم به بلوغی که نرسیده ایم هیچ بلکه اون کودک نوزاد رو هم دچار خفقان کردیم و کشتیم! و انگار که در طول زمان بیشتر به ژرفای تاریکی فرو رفتیم به جای رو به روشنایی رفتن و گواهش هم خواندن همین تاریخ نگاری هاست
اونقدر سِیْر حوادث در اون دوران و زمان حال شباهتش زیاده که نباید تردید کرد که جامعه ی ایرانی رو می شود یک جامعه ی بدون هویتِ جمعی و حافظه ی تاریخیِ جمعی دونست. جامعه ای فراموش کار و بی رحم. جامعه ای که تنها خودش رو قصد داره نجات بده بی اونکه دستِ یاری برای دیگران دراز کنه و یا اینکه دوراندیشی داشته باشه برای کسانی که پس از او به عرصه خواهند رسید. بی خبر از اینکه همه در یک کشتی نشسته ایم و از قضا این نجات نیست که آب درون کشتی ریختنه و نتیجه هم که معلومه: غرق شدن و مدفون شدن و فراموش شدن. باری دورانِ پلشتی ها اگرچه نمی تونه دراز مدت باقی بمونه اما مساله ی نقطه ی بازگشت هم بسیار مهمه به گمانم. و بدا به احوالِ ما مردمان که داریم از نقطه ی بازگشت هم گذر می کنیم که در اون حالت دیگه هیچ روزنه ی نجاتی وجود نخواهد داشت. چون تمامِ منابع از میان رفته، آدم ها فرسوده شدند، سیستم ها ناکارآمد هستن و عملن دیگه هیچ بنیانِ محکمی وجود نخواهد داشت. بدا به اون روز که البته باز به گمانم با این روندی که داریم پی می گیریم چنان دور نخواهد بود. گرچه اینها به نظر سیاه کاری و سیاه نمایی شاید جلوه کنند ولی واقعیت چیزی ست که عناصر و حالاتش رو سالهاست داره به ما نشون میده. چه بسا این ماییم که چشم ها رو بستیم و گمانِ خام برده ایم که در گلستانی خوش آب و هوا داریم روزگار می گذرونیم. زهی تصور باطل که داریم ما و زهی خیال محال
به حق باید از این نادانی ی همه چیز دانی دست برداشت تا بلکه اندک امیدی اگر باقی مونده به نجات و آغازِ دوباره برقرار بمونه و آیندگان دستِ کم هوای دیگر و تازه تری رو نفس بکشن
تا گردش ایام تَبَه کند تیرگی را
1397/08/24
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
حکایت دختران قوچان.
Sign In »
Reading Progress
November 8, 2018
–
0.0%
"اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشانُ گداست. تعدی حکام و مامورین بر مالُ عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد... این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمامْ مالِ رعیتِ بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[12کیلوگرم] گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته به ترکمانها و ارامنه ی عشق آباد به قیمت گزاف فروختند
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا
تاریخ بیداری"
page
0
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا
تاریخ بیداری"
November 8, 2018
–
5.77%
"اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشانُ گداست. تعدی حکام و مامورین بر مالُ عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد... این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمامْ مالِ رعیتِ بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[12کیلوگرم] گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته به ترکمانها و ارامنه ی عشق آباد به قیمت گزاف فروختند
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا
تاریخ بیداری"
page
18
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا
تاریخ بیداری"
November 8, 2018
–
5.77%
".
اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشانُ گداست. تعدی حکام و مامورین بر
مالُ عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد... این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمامْ مالِ رعیتِ بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[12کیلوگرم] گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته به ترکمانها و ارامنه ی عشق آباد به قیمت گزاف فروختند
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا"
page
18
اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشانُ گداست. تعدی حکام و مامورین بر
مالُ عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد... این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمامْ مالِ رعیتِ بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[12کیلوگرم] گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته به ترکمانها و ارامنه ی عشق آباد به قیمت گزاف فروختند
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا"
November 8, 2018
–
5.77%
".
اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشانُ گداست. تعدی حکام و مامورین بر
مالُ عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد... این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمامْ مالِ رعیتِ بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[36کیلوگرم] گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته به ترکمانها و ارامنه ی عشق آباد به قیمت گزاف فروختند
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا"
page
18
اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشانُ گداست. تعدی حکام و مامورین بر
مالُ عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد... این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمامْ مالِ رعیتِ بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[36کیلوگرم] گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته به ترکمانها و ارامنه ی عشق آباد به قیمت گزاف فروختند
از عریضه ی آقای طباطبایی به مظفرالدین میرزا"
November 10, 2018
–
Started Reading
November 10, 2018
– Shelved
November 10, 2018
–
17.95%
"هزاران رسول به شما فرستادم، و قوانینی که سبب انتظام معاش شما بود به شما ارزانی داشتم و روسل باطنی عقل را ملازم وجود شما ساختم. بوالهوسانه نعمتی را که فوق استحقاق شما بود ضایع و باطل نمودید... منتظرید که من صاعقه نازل کنم و ظالمین را بسوزانم؟ حکمت من چنین اقتضایی ندارد و صاعقه ی من وجود خود شماها است. باید مجتمع شوید و ریشه ی ظلم و ظالم را بسوزانید
از متنِ یک اعلان انتقادی، در پاسخ هاتفِ غیب به پرسنده ی دانا"
page
56
از متنِ یک اعلان انتقادی، در پاسخ هاتفِ غیب به پرسنده ی دانا"
November 10, 2018
–
19.55%
"ای سربازهای ایران! ای توپچی های ایران! ای قزاق ها و فراش های بی ناموس ایرانیان! اینها مگر ناموس شما نیست؟ مگر خواهر شما نیست؟ اینها مگر عیالِ برادر دینی شما نیست؟ شما مگر محافظ ناموس ایرانیان نیستید؟ این طور از ظلم، اولیای دولت پراکنده شده بی صاحب رو به راه روسیه نموده در سر حد سالداتهای روسیه این بیچاره ها را گرفته بی عصمت نموده رها میکنند. شما اگر غیرت دارید این ناموس خود را محافظت کنید تا آواره نشده به روسیه نیاید"
page
61
November 12, 2018
–
37.5%
"چشم ایرانیان روشن! دل ملت پرستان و مجلس خواهان گلشن! که از امروز ما ایرانیان مجلس شورای مقدس ملی داریم. دیگر طعن و لعن بیگانگان نمی شنویم، بی جُرم و گناه سرها بی تن و تن ها بی سر نمی شوند... دختران نورسِ قوچان را مژده باد که دیگر به ارامنه ی عشق آباد فروخته نمی شوند. از این پس پستان ها بریده نمی شود و گوش های زنان به طمع گوشواره به دستِ محصلانِ ارباب تیول دریده نمی شود
چشم ایرانیان روشن"
page
117
چشم ایرانیان روشن"
November 12, 2018
–
48.4%
"بگو ای ملت آخر جهل تا کی
بگو ای دولت آخر ظلم تا کی
...
بزرگان جمله اندر عیش و راحت
ضعیفان غرقِ دریای جهالت
ز جور و ظلم و طغیان و تطاول
فتاده مملکت اندر تزلزل
وطن امروزه سر تا سر خراب است
دلِ ما مستمندان چون کباب است
...
بخشی از سروده ای به نامِ رویای صادقه؛ منتشره در حبل المتین 16 رجب 1325 قمری"
page
151
بگو ای دولت آخر ظلم تا کی
...
بزرگان جمله اندر عیش و راحت
ضعیفان غرقِ دریای جهالت
ز جور و ظلم و طغیان و تطاول
فتاده مملکت اندر تزلزل
وطن امروزه سر تا سر خراب است
دلِ ما مستمندان چون کباب است
...
بخشی از سروده ای به نامِ رویای صادقه؛ منتشره در حبل المتین 16 رجب 1325 قمری"
November 15, 2018
–
Finished Reading
February 17, 2019
– Shelved as:
سیاست-اجتماع-تاریخ-اقتصاد
Comments Showing 1-6 of 6 (6 new)
date
newest »


يه شب زمستوني يه نوزاد خوشگل و دختر از يه مادر معتاد به اين دنيا اومد ، خانم هاي پرستار ميگفتن قراره فروخته بشه، هيچ وقت نتونستم بفهمم چه جوري ميشه يه دختر صورتي رو توي ييمارستان به..."
تاریخ یعنی همین که تو نِشتر بزنی و چرک بریزه بیرون و آدمای از خودراضی و دروغ زن و بی خبر بفهمن که تو چه گندابِ متعفنی دارن زیست می کنن و دست بردارن از این نکبتی که همه گیر شده و پایان نداره. اینا نفیسه بانو غر زدن نیست که نجوای مدامی ست از این نشتر ناتمام. اما بدا به حال ما مردمانی که شاید دیگه بوی هیچ لاشه ای رو که همین تاریخ مون باشه نشنویم و آخر هیچ به هیچ
با قلمت لایه برداری می کنی و ما درد می کشیم و اما در عین درد حظ هم می کنیم. چه تناقضی ست آدمیزاد
سپاس از نقب زدن هات و واژه هات که چه ها نمی کنه
سپاس

جنسيت زده س ،مظلوم نماييه، اما ميگم فكر كنم هر زني خودش به تنهايي يه مدرك و گواهه بر ظلم تاريخ حالا توي هر دوراني كه زيسته از حوا بگير تا ناديا مراد ..شايد براي همين تاريخ ،زنان رو با تمام قوا پس ميزنه با تمام قوا با تمام قوا .چه خوبه آدم حرف بزنه حرف بزنه و بعدش ديگه توضيح نده كه فلان جا منظورم اين بود و بهمان جا منظورم اين نبود . چه خوبه.سپاس از شما
🙏🏼☔️

جنسيت زده س ،مظلوم نماييه، اما ميگم فكر كنم هر زني خودش به تنهايي يه مدرك و گواهه بر ظلم تاريخ حالا توي هر دوراني كه زيسته از حوا بگير تا ناديا مراد ..شايد براي همين تاريخ ،زنان رو ب..."
درود - البته شاید شرحِ من سبب شده که گمان بریم که کتاب جنسیت زده ست. اما نه اگر مقصود این کتاب باشه، خیر. به گمانم نیست
فقط یک چیز هست که باید گفت و اون اینکه مردها(با نگاهِ جنسیتی) هیچ درکی از هیچ جنسیتی ندارن حتا جنسیت مردانه
تندرست باشید و شادمان
سپاس از دقت نظر و قلمِ مانند ابرهای پاییزتون

جنسيت زده س ،مظلوم نماييه، اما ميگم فكر كنم هر زني خودش به تنهايي يه مدرك و گواهه بر ظلم تاريخ حالا توي هر دوراني كه زيسته از حوا بگير تا ناديا مراد ..شايد براي همين ..."
خير مقصودم به كتاب سركار خانم نجم آبادي يا شرح دقيق شما نبود ،وصف حال گفته هاي خودم بود درباره ارتباط زنان و تاريخ.
در مورد مردها هم كه چه عرض كنم موافقم ولي با عرض شرمندگي .البته كه استثنا هم همه جا هست :).
ممنون كه با حوصله و دقيق پاسخ ميدهيد و پوزش بابت پرگويي.
با آرزوي شادي.

جنسيت زده س ،مظلوم نماييه، اما ميگم فكر كنم هر زني خودش به تنهايي يه مدرك و گواهه بر ظلم تاريخ حالا توي هر دوراني كه زيسته از حوا بگير تا ناديا مراد ...."
درود از اینکه حواستان هست به کلمه ها و سپاس که می نویسید برای ما و برای همه
آن موردِ مردانه را هم من محدود کنم به خودم و تعدادی از رفقایم که به حقیقتِ آماری نزدیکتر باشد گفته ام البته :)
تندرست باشید
يه شب زمستوني يه نوزاد خوشگل و دختر از يه مادر معتاد به اين دنيا اومد ، خانم هاي پرستار ميگفتن قراره فروخته بشه، هيچ وقت نتونستم بفهمم چه جوري ميشه يه دختر صورتي رو توي ييمارستان به دنيا آورد و فروخت. من اگه مورخ بودم اينگونه از معاصر ِ متعفن پرده بر مي داشتم: يه شب لعنتي سرد توي بخش اطفال يه بيمارستان لعنتي واقع در جنوب اين شهرلعنتي توي اون شيفت لعنتي .من يه دختر خوشگل صورتي خوابالو و آلوده به اعتياد مادرش رو بغل كردم تا بيدارش كنم و برسونمش به مادرش ، بيدار شد و با دستاي كوچولوش چنگ زد به هوا ، گوشي رو گذاشتم تا صداي قلبش رو بشنوم ، مثل بقيه نوزادا گريه نكرد و مزاحم شنيدن صداي قلبش نشد آروم بود و بي صدا و بي حوصله ، ميدونست كجاست و از اول حال ِ گريه نداشت. گريه هاشو كرده بودانگار .تشنه ش بود دستاي كوچولوش دنبال يه چيزي توي من ميگشت من كه اما چيزي نداشتم براي تقديم كردن. توي اون مسافت ِاز من تا مادرش خوشحال بودم كه الان ميرسه دست مادرش اما مادرش خوابيده بود و بيدار كه شد او هم چيزي نداشت براي تقديم كردن .چون اصلن فروشنده بود ، ايستادم روبروي تختش و تماشا كردم اين تاريخ معاصر نكبت باري كه من و مادر معتادش رقم زده بوديم براش .چيزي براي تقديم كردن به هم نداريم انگار جز شير خشك و پوشك هاي حساسيت زا. تاريخ ديگه داره به شكل تكرار شونده اي فقط بالا مياره بالا مياره بالا مياره
اينايي كه آدم مينويسه غُر غُر كردنه؟