Ali Fakhfoori's Reviews > عقرب روی پلهها� راه� آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچک� قربان
عقرب روی پلهها� راه� آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچک� قربان
by
by

باز هم رئالیسم جادویی، باز هم سیلان ذهن و تداعی آزاد، باز هم شکستهای زمانی و روایت مبهم و راوی دوم شخص و ... انگار ناف نویسنده ایرانی را با همین چند طرفند داستان نویسی بریده اند، انگار این همه تمهیداتی است که راه صعب العبور نوشتن یک داستان درست و درمان و سرراست را هموار میکند تا فرز و تیز تر بشود از داستان فرار کرد، آن هم با این توجیه که همه اینها برای گریز از کلیشه است اما به قیمتِ دوباره در دام کلیشه افتادن و این تعلق خاطر و تبی که بین نویسندگان ایرانی چه وطنی چه مهاجر موج میزند برای این سبک نوشتن، شاید نمودار اوضاع نابسامان اقتصادی-سیاسی و اجتماعی دوران پساانقلاب است تا مفری باشد برای فرار از واقعیت نه چندان دوست داشتنی ِ این دهه های بحرانی(البته همینهایی که تحت عنوان کلیشه ازشان یاد میکنم شکی نیست که زمان خودشان از جذاب ترین و خلاقانه ترین تکنیک ها و ابزارهای آشنایی زدایی از آنچه خواننده بورژوا بعنوان پیشفرض از داستان انتظار داشت، بودند و البته هنوز هم هستند اگر رمان را صرفا به کاربست همین چند تکنیک منقضی شده تقلیل ندهیم). نمیگویم رئالیسم غایی ترین ژانر برای نوشتن یک شاهکار است اما هیچکس هم نمیتواند منکر آن شود که بهترین ها و ماندگارترین های ادبیات داستانی آنهایی هستند با خط روایتی واحد و کاراکترهای معین و نامبهم. هرچند همان چند تکنیک ذکر شده نیز کیفیت زیبایی شناختی خود را دارند و چه رمان هایی از این دست که از خواندشان سیر نمیشوم. و اما درباره خود « عقرب » باید بگویم از انصاف نگذشته باشیم نسبت به حجم بسیار کمش داستان خوبی بود با احتساب این واقعیت که داستان های کوتاه بار سنگین تری برای ناک اوت کردن خواننده بر دوش میکشند تا رمان. داستان کوتاهی از قاضی ربیحاوی خوانده بودم بنام حفره که حسم میگوید آقای مرتضائیان تحت تاثیر این داستان این کتاب را نوشته و در آخر باید گفت برجسته ترین نکته درباره این رمان فسقلی پرهیز از تقدس گرایی جنگ بود-چه مذهبی، چه ناسیونالیستی-چهره جنگ زشت و ننگین است، تحت هر لوایی که باشد و آقای نویسنده خوب توانسته بود این زشتی را تف کند کف دستش و یک سیلی نثارمان کند
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
عقرب روی پلهها� راه� آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچک� قربان.
Sign In »
Reading Progress
Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)
date
newest »

message 1:
by
باقر
(new)
-
rated it 4 stars
Mar 05, 2019 12:02PM

reply
|
flag
رئالیسم جادویی اگر درست استفاده شود نه تنها جذاب است که با معنایی بیشتری را هم بر دوش میکشد... فقط در دنیای وهم آلود و سیال است که شما قادر خواهید بود حقیقت عریان را به نمایش بگذارید... قلم سیال هردوگروه خواننده را راضی نگاه میدارد هم کسانی که فقط یک داستان خیالی را میپسندند و هم کسانی که واقعیت را از ورای فضای مه آلود میبینند... من البته این کتاب را نخواندم ولی از توصیفاتی که کردید و خواندنهایی که در این زمینه داشتم میگویم...

ممنونم از نظرتون. مساله اینجاست که نویسنده حقیقتا ایده اصیل و بکری برای خلق اثر تو چنته داره یا خیر؟ یا فقط در پی اینه که با فرم های حاضر و آماده و از پیش کشف شده بازی و تردستی کنه، اتوماتیک و بدون طرح قبلی(روشی برای نوشتن که دست کم به مذاق من خوش نمیاد) تا الابختکی دست به خلق که نه سرهم کردن اثری بزنه سطحی و بی عمق. کاری که هیچ کدوم از مشاهیر ادبی نکردند، برای مثال فاکنر-که خودش از امیران سبک جریان سیال ذهن به حساب میاد- وقتی بخش بنجی ِ خشم و هیاهو یا بخش کوئنتین رو مینویسه آیا همینجور بی مقصد فقط برای به هیجان آوردن خواننده واژه ها رو پس و پیش میکنه، جمله ها رو از ریخت میندازه و زمان رو درهم میریزه؟ یا نه همه چیز حساب شده و سنجیده است و به شکلی بار روانشناختی داره که انگار واقعا چنین اشخاصی وجود خارجی دارن. نوشتن رسالتی سخت و طاقت فرساست و تقلید نارواست و با فروید همچه موافق نیستم و اثر ادبی رو مثل دستمال کاغذی نمیدونم که نویسنده به مثابه یه بیمار روانپریش عقده های فروکوفته ش رو درش خالی کنه و ارضا بشه. برای خلق اثر روح باید عرق بریزه

رؤیا wrote: "رئالیسم جادویی اگر درست استفاده شود نه تنها جذاب است که با معنایی بیشتری را هم بر دوش میکشد... فقط در دنیای وهم آلود و سیال است که شما قادر خواهید بود حقیقت عریان را به نمایش بگذارید... قلم سیال هر..."
قطعا بانو همینطور است، من هم همین را عرض کردم اما این فن و تکنیک های جذاب ادبی خود باید از دل اثر بیرون بیایند نه از بیرون به آن اماله شوند. من هم همچه هوادار بازنمایی خشک و مکانیکی واقعیت نیستم اما همانطور که گفتم نکته اینجاست که فرم بایستی از رهگذر محتوا ظهور کند نه بالعکس

ممنونم..."
مخلصم. درباره� این اثر اگه بخوام بگم چیزِ جدیدی برای گفتن داشته یا نه؟ میگم بله: آشنایی زدایی. و اتفاقاً همین دلیل هم باعث شده جلوی چاپ و انتشارش گرفته بشه.
چیزی که به وفور، وفور به معنایِ واقعیِ کلمه، در کلاس های داستن نویسی و داستان نویس ها شنیده میشه، مثال زدن ویلیام فاکنر، خشم و هیاهو و این جمله� عرق ریزانِ روحه. به نظر من فاکنر جزو اون دسته از نویسنده هایی که شُستگیِ نثر براش خیلی مهم بوده، مثل فلوبر. اما جریانِ سیال ذهن و رئالیسم جادویی رو بیشترْ نویسنده هایی که با کمک الهام می نویسن به کار می برن. مثلاً در آمریکای لاتین، یوسا جزو دسته ی اوله و مارکز جزو دسته ی دوم. پس اینکه بیایم قول فاکنر رو به هر دو دسته تعمیم بدیم اشتباهه. نویسنده هایی که با کمک الهام می نویسن، اتفاقاً موقع نوشتن دچار هیچ عرق ریزانی نمی شن. بر عکس اون نویسنده های دیگه ای که ممکنه چند هفته دنبال یک واژه ی منایب برای جمله شون بگردن. و نوشتن برای نویسنده های الهامی، مصداق همون قولِ فرویده.
به نظر من آبکنار جزو نویسنده های الهامیه.

صد در صد! من ابدا هدفم جانبداری از این یا اون نویسنده خاص یا طرد کسی نیست، نکته اصلی در همین فرمایش شماست، الهام. این پدیده رو در سمفونی مردگان دیدم، در بوف کور، در ملکوت، در داستانهای ساعدی، تا حدی در کارهای قاسمی اما در این اثر نه ، من الهامی حس نکردم. هرچند شاید تقصیر از من و کم سوادی بنده ست

نه آقا این حرفا چیه. درست میگید. اگه الهامی بوده باشه، باید مخاطب اون الهام رو حس کنه. با این حساب فقط آب رو گلآلو� کرده و چیز خاصی برای گفتن نداشته.