Mohamadreza Moshfeghi's Reviews > درخت انجير معابد
درخت انجير معابد (جلد اوَل)
by
by

متفاوت ترین رمان احمد محمود که در اواخر دهه هفتاد شمشی و باتوجه به فضای نو ورویکردهای تازه در ادبیات و داستان فارسی نوشته ومنتشر شد.این مجموعه دوجلدی که در سال نخست انتشار عنوان اثر برگزیده اولین دوره جشنواره هوشنگ گلشیری (ازمحدود جشنواره های معتبر ومستقل ادبی ایران)را کسب کرد برخلاف دیگر آثار این نویسنده فارغ ازفضا ومحیط زندان وشکنجه وجنگ است.نویسنده که در سبک واقع گرایی وناسیونالسیم اجتماعی از بهترین وموفق ترین نویسندگان این حوزه است در این اثر به تلفیق خرافه وعقلانیت،خیال وواقعیت و فضایی کمی سوررئال که از محدود نمونه های داستانی این ژانر در ادبیات ایران می باشد پرداخته است.
نویسنده با مرکز قراردادن باورها ونگاه های مذهبی به درختی سنتی لور وحوادثی که پیرامون این درخت قدیمی اتفاق می افتد شرح شوربختی خانواده ای متمول وقدیمی را در یکی از شهرهای خوزستان(به مانند دیگر آثار خود)بیان می کند که در این روایت ونقل داستان راوی یا دانای کل قصه،جملات را گاهی بلند وبا جزئیات بیان می کند که گویی به محیط واشیاء جان می بخشد وگاه چنان کوتاه و حتی بدون فعل که برای خواننده حس و تاثیری شگرف از اتفاق رخ داده در رمان دارد.
اما از نظر شباهت این اثر به دیگر رمانهای این نویسنده محبوب معاصر ميشود به ریتم تند و سریع بخش های پایانی رمان اشاره كرد که در 'داستان یک شهر' و 'مدارصفر درجه'هم خواننده را با سرعتی برخلاف بخش های آغازین و میانی کتاب که به آرامی وآهستگی جریان دارد همراه می کند گویی که نویسنده برای پایان دادن به قصه عجله وشتاب دارد.
احمد محمود با اينكه از فضاى تعليق وچند بعدى،شخصيت پردازى،شيوه روايتى نو و توصيف هاى بى مثال خود در آخرين اثر خود بهره برده است ولى به نسبت شاهكارهايي مثل'همسايه ها'و 'زمين سوخته' آنچنان كه بايد نتوانست نگاه منتقدين و ديگر خوانندگان وعلاقمندان آثار خود را به سوى اين اثر جلب كند.(به نظر شخصى بهترين اثر نويسنده، 'داستان يك شهر'هست كه بى نظير است و فراموش نشدنى)
و در آخر قسمتى از متن كتاب وتوصيف ساده ولى عميق ودلنشين از يك صحنه كه انگار خواننده از دريچه دوربين به تماشاى سكانسى از يك فيلم مشغول است؛
رحمان نگاه چراغ هاى سرخ عقب ماشين پليس مى كند تا دور شود.قامتش تو نور چراغِ تانكرى كه مى گذرد روشن مى شود.لبخند به لب دارد،سيگار به لب مى گذارد.تانكر مى رود.تاريك مى شود.رحمان فندك مى زند.نور فندك رو صورتش بازى مى كند-لبخند هنوز هست.به سيگار پك مى زند.فندك خاموش مى شود.حالا آتش سيگار است-مثل كرم شب تاب.رحمان با خودش زمزمه مى كند":عجب روزگارى!"راه مى افتد طرف وانت:"با دو جوجه كباب چه حقى كه ناحق نميشه!"در وانت را باز مى كند.سوار مى شود،استارت مى زند.تك چراغ وانت روشن مى شود.صداى آهسته رحمان است:"و چه خونايي كه ناحق ريخته ميشه"گاز مى دهدو آرام حركت مى كند.رو به كوت سيد صالح.
نویسنده با مرکز قراردادن باورها ونگاه های مذهبی به درختی سنتی لور وحوادثی که پیرامون این درخت قدیمی اتفاق می افتد شرح شوربختی خانواده ای متمول وقدیمی را در یکی از شهرهای خوزستان(به مانند دیگر آثار خود)بیان می کند که در این روایت ونقل داستان راوی یا دانای کل قصه،جملات را گاهی بلند وبا جزئیات بیان می کند که گویی به محیط واشیاء جان می بخشد وگاه چنان کوتاه و حتی بدون فعل که برای خواننده حس و تاثیری شگرف از اتفاق رخ داده در رمان دارد.
اما از نظر شباهت این اثر به دیگر رمانهای این نویسنده محبوب معاصر ميشود به ریتم تند و سریع بخش های پایانی رمان اشاره كرد که در 'داستان یک شهر' و 'مدارصفر درجه'هم خواننده را با سرعتی برخلاف بخش های آغازین و میانی کتاب که به آرامی وآهستگی جریان دارد همراه می کند گویی که نویسنده برای پایان دادن به قصه عجله وشتاب دارد.
احمد محمود با اينكه از فضاى تعليق وچند بعدى،شخصيت پردازى،شيوه روايتى نو و توصيف هاى بى مثال خود در آخرين اثر خود بهره برده است ولى به نسبت شاهكارهايي مثل'همسايه ها'و 'زمين سوخته' آنچنان كه بايد نتوانست نگاه منتقدين و ديگر خوانندگان وعلاقمندان آثار خود را به سوى اين اثر جلب كند.(به نظر شخصى بهترين اثر نويسنده، 'داستان يك شهر'هست كه بى نظير است و فراموش نشدنى)
و در آخر قسمتى از متن كتاب وتوصيف ساده ولى عميق ودلنشين از يك صحنه كه انگار خواننده از دريچه دوربين به تماشاى سكانسى از يك فيلم مشغول است؛
رحمان نگاه چراغ هاى سرخ عقب ماشين پليس مى كند تا دور شود.قامتش تو نور چراغِ تانكرى كه مى گذرد روشن مى شود.لبخند به لب دارد،سيگار به لب مى گذارد.تانكر مى رود.تاريك مى شود.رحمان فندك مى زند.نور فندك رو صورتش بازى مى كند-لبخند هنوز هست.به سيگار پك مى زند.فندك خاموش مى شود.حالا آتش سيگار است-مثل كرم شب تاب.رحمان با خودش زمزمه مى كند":عجب روزگارى!"راه مى افتد طرف وانت:"با دو جوجه كباب چه حقى كه ناحق نميشه!"در وانت را باز مى كند.سوار مى شود،استارت مى زند.تك چراغ وانت روشن مى شود.صداى آهسته رحمان است:"و چه خونايي كه ناحق ريخته ميشه"گاز مى دهدو آرام حركت مى كند.رو به كوت سيد صالح.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
درخت انجير معابد.
Sign In »
Reading Progress
January 16, 2021
– Shelved as:
to-read
January 16, 2021
– Shelved
January 24, 2023
–
Started Reading
February 5, 2023
–
100%
"سينه اسفنديار خان از جا كنده شد،و صدا،سخت از گلويش بر آمد-خررّرر و بعد نازك شد وبريد-كسى انگار قيچى اش كرد وآرامش كرد و آرام شد-ساكت وبى تكان.{…}وتاج الملوك درسكوت كه انگار حجم گرفته بود و سنگين بود و چشم بر هم گذاشت وگفت:"اناللله�""
page
441
February 14, 2023
–
100%
""خواهش ميكنم از عقل نگو تاجى!چون از تنها چيزى كه همه خلايق راضى هستن همين عقل؛كه يقين دارن از روز ازل سهمشانِ تمام وكمال گرفته ن و ى چيزى هم بيشتر،هيچكس م شكايت نداره.قبول ندارى راه بيفت از مردم بپرس{..}از عقل نگو كه همه مدعى هستند""
page
825
February 19, 2023
–
Finished Reading
Comments Showing 1-8 of 8 (8 new)
date
newest »

message 1:
by
Amene
(new)
-
rated it 4 stars
Feb 23, 2023 12:49AM

reply
|
flag

