ŷ

Afshin Hakimiyan's Reviews > در کوی دوست

در کوی دوست by شاهرخ مسکوب
Rate this book
Clear rating

by
73402870
's review

liked it

حافظ چه کاره بود؟ شعر او بویِ چه معرفتی می‌دهد� او در چگونه کویی قدم می‌زند� درِ چه خانه‌ا� را می‌زند� دلش پیش چگونه ماهرُخی گیر کرده است؟ چرا از بین این همه شاعر، قد و قامت او برکشیده‌ت� از دیگران است؟ آیا او صرفن با سرهم کردن کلی حال و احوال عاشقانه توانسته است این چنین از پس قرن‌ه� حرف و سخن‌ا� خریدار داشته باشد؟ با اندودن عشق و عاشقی و صحبت عاشقان و کوی عاشقان راهی به دل مردم باز کرده باشد؟ مشخصات اصلی شعر او چیست؟
شاهرخ مسکوب، سخن اصلی حافظ را در رد و نشان "کوی دوست" دیده است. او از کویی نشان می‌آور� که در آن ملال راهی ندارد. از حرص و جوشِ زیستن در آن هیچ خبری نیست. از بیهوده‌گ� کار و از بیزاری از آن که عمر آدمی را تلف می‌کن� و بر بادش می‌دهد� نشانی نیست. خبری از عقل جزئی نیست که مثل کِرم می‌خزد� مثل مورچه انبار می‌کن� و مثل گراز می‌در�. در این کوی روزه،ا مکرر نمی‌گذر�. روزهای مکرری که مملو از لبخندها و همان دروغ‌ها� مکرر و همیشه همان ستمی است که از زمین و آسمان می‎بار�. ملالی تاریک و پایدار در "کوی دوست" راه ندارد.
شاهرخ مسکوب از باده‌ا� سخن می‌ران� که حافظ بدان طریق، همه را از وسوسه‌� عقل خلاصی می‌ده�. باده‌ا� که او را از دنیا و شر و شورش لختی رخصت می‌ده�. مستی‌ا� را به راه‌پیمایان� این کوچه هدیه می‌کن� که آنها را به بی‌خویش� دچار می‌کند� که از ضرورتهای محسوس فارغ گشته و از تنگنای سرنوشت انسانی رهایی پیدا می‌کنن�. انگاری که در این کوی دوست خبرهایی است که از آن هیچ کس را هیچ خبری و ردی و نشانی نیست. گویی دنیایی در دنیا مستور گشته و "کوی دوست" در های و هوی و داد و قال آدمیان، از انظار نهان گشته و کسی از رنگ و بوی آن چیزی را دشت نکرده است. شگفتی و حیرانی و شاید درست‌ت� آن است که بگوییم موجب بسی حرمان و حسرتِ بسیار است که خیلِ آدمیان از آن دشتی نکرده و گذرشان به این کوی نخورده است و اغلب حتی به فکرشان هم خطور نمی‌کرد� است که ممکن است چنینی کویی در دل این همه کوی و برزن نهان گشته باشد.
در کوی دوست، زیبائی که جلوه‌ا� رخ نماید؛ اگرچه زودی از نظرها ناپدید شود، ولی تمامی وجودِ آن دوستدار را دربرمی‌گیر�. او را از عالمی که در آن است، عالم سود و زیان و نیک و بد آداب‌دانا� و راه و رسم عاقلان بر می‌کَنَ� و به آن سوی نام و ننگ می‌افکن�. چندان که نه به نامی که ممکن است از این دنیا شکارش شود شیفته و شیدا می‌شو� و در حرص و جوش این نام دل و جانش مکدر و نه از ننگ آن گریزان و ناراحت. انگار که اندیشه و عاطفه دگرگونی یافته و خِرد سامان‌دهند� از هم پاشیده شده و خویشتن در وادی ناپیدا و مه‌آلو� ناخودآگاهی شناور باشد.
منطقِ معمول و مرسوم در این کوی راه ندارد. عقل و تدبیر در آن حتی "چون شبنمی که بر بحر می‌کش� رقمی"، نیست که نیست. این منطقِ معمول و مرسوم در برابر آن هیمنه‌� "یاد یار مهربان" رنگ می‌بازد� که هیچ نظری را به خود جلب نمی‌کن�. "یاد یار مهربان" چونان در اندرون او می‌پیچ� که امرِ نفسانی و درونیِ دوستدار از هر آنچه بیرونی و خارجی و دنیایی است، واقعی‌ت� می‌نمای�. چندان که انسانِ حافظ با دنیای محسوسِ درون دمسازتر از دنیای ملموسِ بیرون است. او به کوتاهی عمر، به ناتوانی جسم پیش از این که بسی دیر شود آگاه شده و دریافته است که از این دنیای دون چیزی که دست‌گی� او نمی‌شو� هیچ، بل کلی دل و دماغ او را از هیچ و پوچی پر می‌کند� که حال و احول از او می‌گیر�.
انسانِ حافظ آرزو می‌کن� که "زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد" آزاد شود. در این چرخِ کبود، اگر چه آدمیان در کوی و برزن واقعی سر می‌کنن� و در سود و زیان آن غرق؛ ولی چون کار بیخ پیدا می‌کن� و در این تعلق‌خاطره� و دل مکدر شدن‌ه� بیشتر غور می‌کند� درمی‌یاب� که تمسُک به این همه نام و نشانِ عالم خاکی، چندان عاقلانه نمی‌نماید� که چیزی پایدار در آن نیست. همه چیز گذرا و ناپایدار است. سنگ زیرینِ ستبر و محکمی نیست که بشود پای در آن نهاد و خیال خوش داشت که چیزی از کف نخواهد داد، اگر که در این عالم خاکی غرق شود. هرچه بیشتر در این عالم خاکی فروتر رود، ناپایداری و ازهم گُسیختگی و پریشانی خاطر بیشتر رخ می‌نمای�.
ترک تعلق گسستن از جهان است برای پیوستن به جهان: گسستن از جبر، از ویژگی‌ها� ضدانسانی جهانی که از درون و از بیرون انسان برمی‌آی� و یگانگی او را با هستی خراب و در نتیجه او را با خود بیگانه می‌کن�.
flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read در کوی دوست.
Sign In »

Reading Progress

Finished Reading
November 21, 2023 – Shelved

No comments have been added yet.