ŷ

Saman's Reviews > از دیار آشتی

از دیار آشتی by فریدون مشیری
Rate this book
Clear rating

by
273273
's review

bookshelves: poem

گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شو� انسان پاک

هر که با گرگش مدارا مى‌کن�
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کن�

هر که از گرگش خورد دائم شکست
گر چه انسان مى‌نماید� گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گر که باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درن�
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنن�

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
8 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read از دیار آشتی.
Sign In »

Reading Progress

September 16, 2007 – Shelved
September 26, 2008 – Shelved as: poem
Started Reading
February 19, 2014 – Finished Reading

No comments have been added yet.