Seyed Hashemi's Reviews > کالیگولا
کالیگولا
by
by

او [کالیگولا]، همان دجال است؛
او [کالیگولا]، «فلسفها� را تبدیل به اجساد میکند�.
0- در تاریخ شخصیتی ملقب به کالیگولا (نیمچکم�) داریم. امپراتور روم. در اصل او گایوس یولیوس کایسار گرمانیکوس نام دارد. به نظرم نباید این شخصیت را به نام مورد توجه قرار داد. یعنی کالیگولا تاریخی باشد یا نباشد، کامو وفادار به تاریخ باشد یا نباشد، به نظرم کمترین اهمیتی ندارد. ولی انتخاب شخصیتی با مختصاتِ کلیِ تاریخیِ کالیگولا اهمیت دارد؛ توضیح میده�.
شخصیتساز� و مشخصا دفاع از شخصیتِ ساختهشد� بسیار سخت است. فرض کن شمای نویسنده، شخصیتی را از صفر خلق کرده ای، برای تک تک تصمیمات شخصیت و چرخشها� آن باید دلیلی چیزی داشته باشی. برخی نویسندهه� با ارجاع به مفاهیم روانشناسان�/روانکاوان� این کار را میکنن�. فلان شخصیت در لحظها� حساس قتلی انجام میدهد� نویسنده با ارجاعاتی که در متن قرار داده است این قتل را توجیهپذی� میکن�. به نظرم باید روی «توجیه» مختصات داستانی حساس بود. خب، کالیگولا چه میگوی� این وسط؟ خواننده موقع خواندن این اثر یک سوالی در ذهن خواهد داشت: مگر میتوا� چنین خونری� و قصیالقل� بود؟ بله میتوا� و کالیگولای تاریخی کارِ کامو را راحت کرده است. این ارجاع تاریخی، با توجه به دو تجربۀ قبلی از کامو که دارم به نظرم اهمیت بسیاری دارد.
در بیگانه و سقوط، مورسو (شخصیت اصلی بیگانه) و کلامنس (شخصیت اصلی سقوط) خوب ساخته نشدند به نظرِ من. شخصیته� به صورت گنگ در یادم مانده اند، اما در مقام قیاس با پیرمرد در پیرمرد و دریای همینگوی یا پدر سرگیِ تولستوی و... شخصیتها� کامو چنان شخصیتپرداز� نمیشوند� و شاید لازم نیست که بشوند، تا رفتارشان در بافت متن، منطقی باشد. در این اثر، کالیگولا، اگر شکی به تصمیمات شخصیت دارید، میتوانی� اندکی سراغِ کالیگولای تاریخی بروید و میبینی� که بعضا کامو دوز تاریخ را کم کرده است، یا نتوانسته است همهچی� را بگوید. البته کامو لزوما قرار نیست وفادار به تاریخ باشد.
پس تاریخ برای کامو، جایی است برای ارجاع به شخصیت!
1- کامو، «درام اندیشه مینویسند� نه دارمِ تاریخی». ساده و تکخط� یعنی هم کامو لزوما قرار نیست به تاریخ وفادار باشد، هم اینکه قرار نیست یک «درام روایی» را از کامو شاهد باشیم. سعی کنید پیرنگ داستان را در ذهن بنویسید، یک درام چند پرده ای است؟ چه مخصاتی دارد؟ چه کاشت و برداشتهای� دارد؟ قطعا نویسنده روایتی دارد، اما درام آنگونه که باید کار نمیکن�. اما اینجا تفاوتی میانِ کامو و سارترِ بیچاره هست:
به نظرم کامو کمتر از سارتر فیلسوف است و این نجاتدهند� کامو و آثارش است. کامو «دغدغۀ فلسفی» دارد، اما مانند سارتر، یک «فیلسوفِ درگیر با مسائل فلسفی» نیست. در آثار فلسفی سارتر از کلنجار رفتن با مسائل شناخت، دعوا و ستیز با پدیدارشناسان، تا مسائل اساسی متافیزیکی را شاهد ایم، اما کامو جز رسالۀ کسب مدرک لیسانس و «انسان طاغی» یک اثر فلسفی خودبسنده و تک ننوشته است. پس فیلسوف نبودن کامو او را نجات داده است. چرا نجات؟
2- کامو چون غرق در فلسفه نیست و شأنیت خود را از فلسفه نمیگیرد� برخلاف سارتر، مجبور است برای ارزشده� به اثر نمایشیِ خود به نمایش و ظرایف آن پناه ببرد. حال چه ظرایفی؟
- دیالوگها� کوتاه کوتاه و پینگپونگ� برای انتقال حس ضربالاجل�
- صحنهها� بعضا کوتاه که در مواقعی در اثر ظاهر میشون� که قرار است شخصیته� تصمیمهای� اساسی بگیرند
- رفتار متفاوت شخصیت اصلی با کاراکترهای مختلف. یعنی کالیگولا با همۀ به یک تیغ رفتار نمیکر�.
- نشانداد� تذویر و دورویی شخصیته� و توجه به اصلِ «ناآگاهیِ شخصیتها� داستان از اطلاعات هویدا نشده». خیلی ساده، بجز نویسنده و راویِ سوم شخص، شخصیته� نباید از اطلاعاتی اضافی اطلاع داشته باشند، ولو اینکه نویسنده بگوید چیزی را یا در وضعیت «طنابِ هیچکاکی» باشیم. به هرجهت، کامو را دقیق یافتم در این نکته.
- استفاده از اهمیت بازیگر در اجرای تئاتر. به نظرم اگر نویسنده برای انتقال حس به توانایی بازیگر حواله دهد، به نظرم به ظرایف تئاتر واقف بوده است. برای مثال فرض کن دمدمی مزاج بودن کالیگولا و عربدهها� گاهوبیگا� او، سوار بر بازی خوب بازیگری است که قرار است این نقش را بازی کند. پس نمایشنامه به فراتر از خود نظر دارد.
- دراماتیزه کردن موقعیتها� نرمال توسط شخصیت رواننژند� کالیگولا. در فقرها� که کالیگولا به مریا شک کرد عالی بود. کالیگولا به اشتباه گمان برده بود شخصیت مورد اشاره به او شک دارد و شربت ضدزهر دارد میخور� با این حال که به واقع شربت تنگی نفس بوده است. کالیگولا فجیع او را میکش� و در نهایت متوجه میشو� که گند زده است اما پیشمانی که هچ!
خلاصه میتوا� از صلابتها� این اثر در نمایش دفاع کرد. البته باز شاید در مقام قیاس با درامنویسها� استخواندار� کم بیاورد.
3- چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید از بنمایهها� مفهومی/فلسفی اثر حرف بزنیم. چه بخواهیم چه نخواهیم، کامو نیز در بستر تئاتر و نمایش میخواست� کلان ایدهها� فلسفی خود را ارائه بده. پس:
سارتر در نامها� خطاب به کامو نوشت (نقل به مضمون):
داداش، خدایی تو بیخد� نیستی و مشخصا ضدخدایی دیگه!
اگر پیشینۀ دینی کامو و دغدغهها� دوران جوانی آن را پیگیری کنیم که تلاش داشته است بین فهم گنوسی از عالم و فهم مسیحی جهان، قدیس آگوستینی، و موارد دیگر، پل بزند، میتوا� نشان داد که کامو شاید نتواند صرفا بیخد� باشد، یعنی نسبت به خدا بیتفاو� باشد، بلکه باید اتفاقی در این مسیر افتاده باشد که کامو شمشیر حمله علیه خدا را به دست بگیرد. یعنی پیشینۀ دینی کامو، بعید است از او بیخد� بسازد در مقابل ضدخدا.
کلان مسئله شر هم در این اثر بسیار اساسی است.
در کنار این، در این اثر خاص، من همچین ضدخدا بودن را از کامو درک نکردم. بیشتر اگر حرفی چیزی بود ناظر به خدایانِ رومی و اینه� بوده است.
4- یک وضعیت که تقریبا برای من تم اثر بود، خودبینی و نارسیسیم عیان کالیگولا بود. چند ارجاع به آینه و معاشقۀ کالیگولا با خودش در آینه، در کنار دیگر رفتارهای مشخصا نارسیستیِ او، یکی از تمها� اصلی اثر است به گمان من.
نارسیس از اساطیر یونانی است و نمادی از خودشیفتگی است. نارسیس در آب نگاه کرد و عاشق خود شد!
البته یهرس� از بچهها� گروه همخوانیِ محاکات اصرار داشتن که خیلی توجیهپذی� نیست نارسیستی بودن کالیگولا. حتما موقع بازخوانی اثر حواسم به این نکته خواهد بود. ببینیم چو میش�.
5- وای از دیالوگ نهایی اثر:
"من زنده ام"
پرده میافت�.
پینوش�: برخی مفاهیم، مشخصا ریشهها� دینی تفکر کامو و بنمایهها� فلسفی اثر رو از کتاب "کامو" از ریچارد کمبر یاد گرفتم.
در مورد اینکه عدها� این اثر رو ذیل تئاتر ابزورد میدانن� نمیتوان� موضع خاصی بگیرم چون تئاتر ابزورد را نمیشناسم� ولی آنگونها� که فرمانده دائمی تذکر دادند، فاصله کامو با تئاتر ابزورد از زمین تا آسمان است.
بریم برای رکوئیم برای راهبه.
او [کالیگولا]، «فلسفها� را تبدیل به اجساد میکند�.
0- در تاریخ شخصیتی ملقب به کالیگولا (نیمچکم�) داریم. امپراتور روم. در اصل او گایوس یولیوس کایسار گرمانیکوس نام دارد. به نظرم نباید این شخصیت را به نام مورد توجه قرار داد. یعنی کالیگولا تاریخی باشد یا نباشد، کامو وفادار به تاریخ باشد یا نباشد، به نظرم کمترین اهمیتی ندارد. ولی انتخاب شخصیتی با مختصاتِ کلیِ تاریخیِ کالیگولا اهمیت دارد؛ توضیح میده�.
شخصیتساز� و مشخصا دفاع از شخصیتِ ساختهشد� بسیار سخت است. فرض کن شمای نویسنده، شخصیتی را از صفر خلق کرده ای، برای تک تک تصمیمات شخصیت و چرخشها� آن باید دلیلی چیزی داشته باشی. برخی نویسندهه� با ارجاع به مفاهیم روانشناسان�/روانکاوان� این کار را میکنن�. فلان شخصیت در لحظها� حساس قتلی انجام میدهد� نویسنده با ارجاعاتی که در متن قرار داده است این قتل را توجیهپذی� میکن�. به نظرم باید روی «توجیه» مختصات داستانی حساس بود. خب، کالیگولا چه میگوی� این وسط؟ خواننده موقع خواندن این اثر یک سوالی در ذهن خواهد داشت: مگر میتوا� چنین خونری� و قصیالقل� بود؟ بله میتوا� و کالیگولای تاریخی کارِ کامو را راحت کرده است. این ارجاع تاریخی، با توجه به دو تجربۀ قبلی از کامو که دارم به نظرم اهمیت بسیاری دارد.
در بیگانه و سقوط، مورسو (شخصیت اصلی بیگانه) و کلامنس (شخصیت اصلی سقوط) خوب ساخته نشدند به نظرِ من. شخصیته� به صورت گنگ در یادم مانده اند، اما در مقام قیاس با پیرمرد در پیرمرد و دریای همینگوی یا پدر سرگیِ تولستوی و... شخصیتها� کامو چنان شخصیتپرداز� نمیشوند� و شاید لازم نیست که بشوند، تا رفتارشان در بافت متن، منطقی باشد. در این اثر، کالیگولا، اگر شکی به تصمیمات شخصیت دارید، میتوانی� اندکی سراغِ کالیگولای تاریخی بروید و میبینی� که بعضا کامو دوز تاریخ را کم کرده است، یا نتوانسته است همهچی� را بگوید. البته کامو لزوما قرار نیست وفادار به تاریخ باشد.
پس تاریخ برای کامو، جایی است برای ارجاع به شخصیت!
1- کامو، «درام اندیشه مینویسند� نه دارمِ تاریخی». ساده و تکخط� یعنی هم کامو لزوما قرار نیست به تاریخ وفادار باشد، هم اینکه قرار نیست یک «درام روایی» را از کامو شاهد باشیم. سعی کنید پیرنگ داستان را در ذهن بنویسید، یک درام چند پرده ای است؟ چه مخصاتی دارد؟ چه کاشت و برداشتهای� دارد؟ قطعا نویسنده روایتی دارد، اما درام آنگونه که باید کار نمیکن�. اما اینجا تفاوتی میانِ کامو و سارترِ بیچاره هست:
به نظرم کامو کمتر از سارتر فیلسوف است و این نجاتدهند� کامو و آثارش است. کامو «دغدغۀ فلسفی» دارد، اما مانند سارتر، یک «فیلسوفِ درگیر با مسائل فلسفی» نیست. در آثار فلسفی سارتر از کلنجار رفتن با مسائل شناخت، دعوا و ستیز با پدیدارشناسان، تا مسائل اساسی متافیزیکی را شاهد ایم، اما کامو جز رسالۀ کسب مدرک لیسانس و «انسان طاغی» یک اثر فلسفی خودبسنده و تک ننوشته است. پس فیلسوف نبودن کامو او را نجات داده است. چرا نجات؟
2- کامو چون غرق در فلسفه نیست و شأنیت خود را از فلسفه نمیگیرد� برخلاف سارتر، مجبور است برای ارزشده� به اثر نمایشیِ خود به نمایش و ظرایف آن پناه ببرد. حال چه ظرایفی؟
- دیالوگها� کوتاه کوتاه و پینگپونگ� برای انتقال حس ضربالاجل�
- صحنهها� بعضا کوتاه که در مواقعی در اثر ظاهر میشون� که قرار است شخصیته� تصمیمهای� اساسی بگیرند
- رفتار متفاوت شخصیت اصلی با کاراکترهای مختلف. یعنی کالیگولا با همۀ به یک تیغ رفتار نمیکر�.
- نشانداد� تذویر و دورویی شخصیته� و توجه به اصلِ «ناآگاهیِ شخصیتها� داستان از اطلاعات هویدا نشده». خیلی ساده، بجز نویسنده و راویِ سوم شخص، شخصیته� نباید از اطلاعاتی اضافی اطلاع داشته باشند، ولو اینکه نویسنده بگوید چیزی را یا در وضعیت «طنابِ هیچکاکی» باشیم. به هرجهت، کامو را دقیق یافتم در این نکته.
- استفاده از اهمیت بازیگر در اجرای تئاتر. به نظرم اگر نویسنده برای انتقال حس به توانایی بازیگر حواله دهد، به نظرم به ظرایف تئاتر واقف بوده است. برای مثال فرض کن دمدمی مزاج بودن کالیگولا و عربدهها� گاهوبیگا� او، سوار بر بازی خوب بازیگری است که قرار است این نقش را بازی کند. پس نمایشنامه به فراتر از خود نظر دارد.
- دراماتیزه کردن موقعیتها� نرمال توسط شخصیت رواننژند� کالیگولا. در فقرها� که کالیگولا به مریا شک کرد عالی بود. کالیگولا به اشتباه گمان برده بود شخصیت مورد اشاره به او شک دارد و شربت ضدزهر دارد میخور� با این حال که به واقع شربت تنگی نفس بوده است. کالیگولا فجیع او را میکش� و در نهایت متوجه میشو� که گند زده است اما پیشمانی که هچ!
خلاصه میتوا� از صلابتها� این اثر در نمایش دفاع کرد. البته باز شاید در مقام قیاس با درامنویسها� استخواندار� کم بیاورد.
3- چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید از بنمایهها� مفهومی/فلسفی اثر حرف بزنیم. چه بخواهیم چه نخواهیم، کامو نیز در بستر تئاتر و نمایش میخواست� کلان ایدهها� فلسفی خود را ارائه بده. پس:
سارتر در نامها� خطاب به کامو نوشت (نقل به مضمون):
داداش، خدایی تو بیخد� نیستی و مشخصا ضدخدایی دیگه!
اگر پیشینۀ دینی کامو و دغدغهها� دوران جوانی آن را پیگیری کنیم که تلاش داشته است بین فهم گنوسی از عالم و فهم مسیحی جهان، قدیس آگوستینی، و موارد دیگر، پل بزند، میتوا� نشان داد که کامو شاید نتواند صرفا بیخد� باشد، یعنی نسبت به خدا بیتفاو� باشد، بلکه باید اتفاقی در این مسیر افتاده باشد که کامو شمشیر حمله علیه خدا را به دست بگیرد. یعنی پیشینۀ دینی کامو، بعید است از او بیخد� بسازد در مقابل ضدخدا.
کلان مسئله شر هم در این اثر بسیار اساسی است.
در کنار این، در این اثر خاص، من همچین ضدخدا بودن را از کامو درک نکردم. بیشتر اگر حرفی چیزی بود ناظر به خدایانِ رومی و اینه� بوده است.
4- یک وضعیت که تقریبا برای من تم اثر بود، خودبینی و نارسیسیم عیان کالیگولا بود. چند ارجاع به آینه و معاشقۀ کالیگولا با خودش در آینه، در کنار دیگر رفتارهای مشخصا نارسیستیِ او، یکی از تمها� اصلی اثر است به گمان من.
نارسیس از اساطیر یونانی است و نمادی از خودشیفتگی است. نارسیس در آب نگاه کرد و عاشق خود شد!
البته یهرس� از بچهها� گروه همخوانیِ محاکات اصرار داشتن که خیلی توجیهپذی� نیست نارسیستی بودن کالیگولا. حتما موقع بازخوانی اثر حواسم به این نکته خواهد بود. ببینیم چو میش�.
5- وای از دیالوگ نهایی اثر:
"من زنده ام"
پرده میافت�.
پینوش�: برخی مفاهیم، مشخصا ریشهها� دینی تفکر کامو و بنمایهها� فلسفی اثر رو از کتاب "کامو" از ریچارد کمبر یاد گرفتم.
در مورد اینکه عدها� این اثر رو ذیل تئاتر ابزورد میدانن� نمیتوان� موضع خاصی بگیرم چون تئاتر ابزورد را نمیشناسم� ولی آنگونها� که فرمانده دائمی تذکر دادند، فاصله کامو با تئاتر ابزورد از زمین تا آسمان است.
بریم برای رکوئیم برای راهبه.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
کالیگولا.
Sign In »
Reading Progress
July 1, 2024
–
Started Reading
July 1, 2024
– Shelved
July 4, 2024
–
Finished Reading
Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)
date
newest »

message 1:
by
Sara.S
(new)
-
rated it 4 stars
Sep 28, 2024 12:58PM

reply
|
flag