ŷ

ŷ helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following مهدی اخوان ثالث.

مهدی اخوان ثالث مهدی اخوان ثالث > Quotes

 

 (?)
Quotes are added by the ŷ community and are not verified by ŷ.
Showing 31-48 of 48
“هان، کجاست
پایتخت این کج‌آیی� قرن دیوانه؟
با شبانِ روشنش چون روز،
روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه.
با قلاع سهمگین سخت و ستوارش،
با لئیمانه تبسم کردن دروازه‌هایش� سرد و بیگانه.

هان، کجاست؟
پایتخت این دژآئین قرنِ پرآشوب.
قرن شکلک‌چهر�
برگذشته از مدار ماه،
لیک بس دور از قرار مهر.”
مهدی اخوان ثالث
“نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
...که سرما سخت سوزان است”
مهدی اخوان ثالث, زمستان
“...
وگر آن ناخوانده مهمانی که ما را می برد با خویش
ناگهان از در درآید زود،
پس چه خواهد بود-می پرسم-
سرنوشت آن عزیزانی که نام آرزوشان بود؟
آرزوها، این به ما نزدیکتر، این خویشتر خویشان،
پس چه باید کرد با ایشان؟
. . .”
مهدی اخوان ثالث
“همدردِ من! عزیزِ من! ای مرد بینوا!
آخر تو نیز زنده ای ، این خواب جهل چیست؟
مرد نبرد باش که در این کهن سرا
کاری محال در برِ مردِ نبرد نیست
زنهار ، خواب غفلت و بیچارگی بس است
هنگام کوشش است اگر چشم وا کنی
تا کی به انتظار قیامت توان نشست؟
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی!!!”
مهدی اخوان ثالث, زمستان
“دیدی دلا
که یار نیامد
اسب آمد و
سوار نیامد
چندان
که غم به جانِ تو بارید
باران
به کوهسار نیامد...”
مهدی اخوان ثالث
&ܴ;دلم
دیوانه بودن
با تو را می خواست...”
Mahdi Akhavan Sales
“وگر دستی به کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
زمستان است”
مهدی اخوان ثالث, زمستان
“. . .
درین میخانه ی خاموش و دورافتاده و خلوت
تن تنها نشسته، نرم نرمک باده می نوشم
کم و کم کم
من و خلوت،
لبی تر می کنیم، آهسته و نم نم
و من با خویش می کوشم
که با هر جام،
بلورین خلعتی بر قامت هر لحظه ای پوشم
. . .”
مهدی اخوان ثالث
“...
من این آزرده جان را می‌شناس� خوب

درین جادو شبِ پوشیده از برگِ گلِ کوکب

دلم -دیوانه- بودن با تو را می‌خواس�

سروش آوازها می‌خواند� مسحورِ شکوهِ شب

ولی مسکین دلم، انگشت خاموشی نِهان بر لب

شنودن با تو را می‌خواس�

به حسرت آنچنان می‌گف� از "آن شب‌ها�" رویایی

که پنداری نبیند هیچ از "این شب‌ه�"

"خوشا"می‌گفت� با ناخوش‌تری� احوال، سر در چاه تنهایی:

خوشا، دیگر خوشا، آن نازنین شب‌ه�!

که ما در بیشه‌ها� سبز گیلان می‌خرامیدی�

و جادوی طبیعت را در افسونِ شبِ جنگل

به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدی�

و اما بی‌خب� بودیم، با شور شباب و روشنای عشق

که این چندم شب است از ماه؟

و پیش از نیم‌شب� یا بعد از آن خواهد دمید از کوه؟

و خواهد بود

طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟

چرا که در دل ما آفتاب بی‌زوال� روز و شب می‌تاف�

و در ما بود و گردِ ما

طوافِ کهکشان‌ه� و مدارِ اختران روشنِ هر شب

و از ما و برای ما

طلوعِ طلعتِ روشن‌تری� کوکب

خوشا آن نازنین شب‌ه�

و آن شبگردی و شب زنده‌داری‌ها� دور از خستگی تا صبح

و آن شاباش و گهگاهی نثارِ ابرهای عابرِ خاموش

و گلبارانِ کوکب‌ه�

و کوکب‌ه� و کوکب‌ها�”
مهدی اخوان ثالث
“ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من

ای با تو من گشته بسیار
درکوچه‎ها� بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبنده‎� استجابت
در کوچه‎ها� سرور و غم راستینی که‎ما� بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچه‎ها� نوازش
در کوچه‎ها� چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچه‎ها� مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچه‎ها� نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز می‎مان�
افسون پاک منش پیش می‎ران�

ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشن‎تری� همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من

ای تکیه‎گا� و پناه
غمگین‎تری� لحظه‎ها� کنون بی‎نگاه� تهی مانده از نور
در کوچه‎با� گل تیره و تلخ اندوه
در کوچه‎ها� چه شبها که کنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شب‎فرو� تو خورشید پاره است؟”
مهدی اخوان ثالث, آخر شاهنامه
“آب‌ه� از آسیا افتاده، لیک
باز ما با موج و توفان مانده‌ای�
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز می‌گوین�: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه‌ا� پیدا نخواهد شد، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود”
مهدی اخوان ثالث, آخر شاهنامه
“یک روزی که خوشحال‌ت� بودم
یک نقاشی از پاییز می‌گذار�
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست...”
مهدی اخوان ثالث
tags: شعر
“...
دلم -دیوانه- بودن با ترا می‌خواس�

سروش آوازها می‌خواند� مسحورِ شکوهِ شب

ولی مسکین دلم، انگشت خاموشی نِهان بر لب

شنودن با تو را می‌خواس�

به حسرت آنچنان می‌گف� از "آن شب‌ها�" رویایی

که پنداری نبیند هیچ از "این شب‌ه�"

"خوشا"می‌گفت� با ناخوش‌تری� احوال، سر در چاه تنهایی:

خوشا، دیگر خوشا، آن نازنین شب‌ه�!

که ما در بیشه‌ها� سبز گیلان می‌خرامیدی�

و جادوی طبیعت را در افسونِ شبِ جنگل

به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدی�

و اما بی‌خب� بودیم، با شور شباب و روشنای عشق

که این چندم شب است از ماه؟

و پیش از نیم‌شب� یا بعد از آن خواهد دمید از کوه؟

و خواهد بود

طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟

چرا که در دل ما آفتاب بی‌زوال� روز و شب می‌تاف�

و در ما بود و گردِ ما

طوافِ کهکشان‌ه� و مدارِ اختران روشنِ هر شب

و از ما و برای ما

طلوعِ طلعتِ روشن‌تری� کوکب

خوشا آن نازنین شب‌ه�

و آن شبگردی و شب زنده‌داری‌ها� دور از خستگی تا صبح

و آن شاباش و گهگاهی نثارِ ابرهای عابرِ خاموش

و گلبارانِ کوکب‌ه�

و کوکب‌ه� و کوکب‌ه�...”
مهدی اخوان ثالث
“راضیم لیک ار بود خون مغول
نیز یونانی، موازی در رگم
زانکه دانم خون این فرهنگ و خاک
می فروزد سرفرازی در رگم
صلح کل شو می زند فریاد باز
خون چه رومی و چه رازی در رگم
نیست باکم، گر بود خون سگی
یا که خوکی و گرازی در رگم
شکر می گویم خدایم را که نیست
خون گند و نحس نازی در رگم”
مهدی اخوان ثالث
“...
دلم -دیوانه- بودن با تو را می‌خواس�

سروش آوازها می‌خواند� مسحورِ شکوهِ شب

ولی مسکین دلم، انگشت خاموشی نِهان بر لب

شنودن با تو را می‌خواس�

به حسرت آنچنان می‌گف� از "آن شب‌ها�" رویایی

که پنداری نبیند هیچ از "این شب‌ه�"

"خوشا"می‌گفت� با ناخوش‌تری� احوال، سر در چاه تنهایی:

خوشا، دیگر خوشا، آن نازنین شب‌ه�!

که ما در بیشه‌ها� سبز گیلان می‌خرامیدی�

و جادوی طبیعت را در افسونِ شبِ جنگل

به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدی�

و اما بی‌خب� بودیم، با شور شباب و روشنای عشق

که این چندم شب است از ماه؟

و پیش از نیم‌شب� یا بعد از آن خواهد دمید از کوه؟

و خواهد بود

طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟

چرا که در دل ما آفتاب بی‌زوال� روز و شب می‌تاف�

و در ما بود و گردِ ما

طوافِ کهکشان‌ه� و مدارِ اختران روشنِ هر شب

و از ما و برای ما

طلوعِ طلعتِ روشن‌تری� کوکب

خوشا آن نازنین شب‌ه�

و آن شبگردی و شب زنده‌داری‌ها� دور از خستگی تا صبح

و آن شاباش و گهگاهی نثارِ ابرهای عابرِ خاموش

و گلبارانِ کوکب‌ه�

و کوکب‌ه� و کوکب‌ها�”
مهدی اخوان ثالث
“کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند”
مهدی اخوان ثالث, از این اوستا
tags: راز
“با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بود و نبودم همه غارت کردی

آشکارا نتوان گفت چه کردی و چه بود
آن عبارت که تو پنهان به اشارت کردی

کعبه‌� گل همه را، کعبه‌� دل خاصان راست
کعبه سهل است، خدا را تو زیارت کردی

دلم آتشکده‌� عشق و ز غم ویران بود
تو بت آتشکده‌� عشق عمارت کردی

شعر و شور و دل دیوانه و آزادگیم
همه را بسته‌� زنجیر اسارت کردی

ابر من عابر آفاق نهان نومیدی
آشکارا تو ز امید عبارت کردی

کاش می‌ش� بنویسم چه نوشتی با چشم
کاش می‌گف� عبارت چه اشارت کردی

نادر از هند نبرد، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردی

دلم ایران و تو اسکندر طاییس اطوار
زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی”
مهدی اخوان ثالث
“...

خالی هر لحظه را سرشار بايد كرد از هستی

زنده بايد زيست در آنات ميرنده

با خلوص ناب تر مستی

چيست جز اين؟ نيست جز اين راه

زنده دارد زنده دل دم را

هركجا، هرگاه

اوج بخشيد كيفيت كم را

گفت و گو بس ماجرا كوتاه

ما اگر مستيم

بی گمان هستيم
.”
مهدی اخوان ثالث

« previous 1 2 next »
All Quotes | Add A Quote
زمستان زمستان
3,828 ratings
آخر شاهنامه آخر شاهنامه
1,519 ratings
ارغنون ارغنون
644 ratings