ŷ

سارا قدیانی

سارا قدیانی’s Followers (6)

member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo

سارا قدیانی



Average rating: 4.31 · 6,220 ratings · 998 reviews · 24 distinct works
آنی شرلی در گرین گیبلز

by
4.32 avg rating — 1,058,348 ratings — published 1908 — 6731 editions
Rate this book
Clear rating
جادوگر سرزمین اُز

by
really liked it 4.00 avg rating — 491,453 ratings — published 1900 — 6510 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در اونلی

by
4.23 avg rating — 214,410 ratings — published 1909 — 3 editions
Rate this book
Clear rating
ایدی

by
4.04 avg rating — 206,757 ratings — published 1880 — 3010 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در جزیره - کتاب سوم

by
4.28 avg rating — 185,360 ratings — published 1915 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در خانه رویاها - ک...

by
4.18 avg rating — 114,326 ratings — published 1917 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در ویندی پاپلرز- ک...

by
4.01 avg rating — 105,342 ratings — published 1936 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در اینگل ساید - کت...

by
4.03 avg rating — 69,746 ratings — published 1939 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی/ریلا در اینگل ساید...

by
4.24 avg rating — 54,209 ratings — published 1921 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
امیلی در نیومون (Emily of N...

by
4.12 avg rating — 52,727 ratings — published 1923
Rate this book
Clear rating
More books by سارا قدیانی…
Quotes by سارا قدیانی  (?)
Quotes are added by the ŷ community and are not verified by ŷ.

“از تخت پایین پرید و به سرعت لباس پوشید. او به طرف یکی از پنجره‌ه� رفت، بعد به سمت دیگری و سعی کرد با کنار زدن پرده‌ه� فضای بیرون را ببیند. پرده‌ه� سنگین بودند و او نتوانست آن‌ه� را کنار بزند. به همین خاطر، از زیرشان رد شد، اما پنجره‌ه� هم به قدری بالا بودند که فقط می‌توانس� منظره کوچکی را از پشت آن‌ه� ببیند. به هر حال، مشغول تماشا شد، اما به جز دیوار و پنجره، چیز دیگری ندید. کم‌ک� ترس برش داشت. در خانه پدربزرگ، اولین کاری که او صبح‌ه� انجام می‌دا� این بود که بیرون بدود تا اطراف را تماشا کند و آسمان آبی و خورشید درخشان را ببیند و به درختان و گل‌ه� صبح به خیر بگوید. او دیوانه‌وا� از یک پنجره به طرف پنجره‌ا� دیگر می‌دوی� و سعی می‌کر� بازشان کند -مثل پرند‌ا� وحشی در قفس که از میان میله‌ه� به دنبال راه فرار بگردد. او مطمئن بود که اگر بتواند بیرون را ببیند، حتما می‌توان� کمی سبزه و چمن پیدا کند؛ چمن‌های� سبز که برف‌ها� روی آن‌ه� در حال آب شدن هستند.
دخترک پنجره را هل داد و خیلی تلاش کرد، اما انگشتان کوچکش به چارچوب و قفل نرسیدند و پنجره‌ه� همان‌طو� بسته باقی ماندند. پس از مدتی، با خود گفت: «شاید اگر از همه درها بگذرم و خودم را به پشت خانه برسانم، بتوانم کمی سبزه و چمن پیدا کنم. می‌دان� که این جلو فقط سنگ وجود دارد.»”
سارا قدیانی, Heidi

“- زمستان آینده بچه باید به مدرس برود.
کشیش ادامه داد: «معلم به تو گفته بود، اما تو توجه نکردی. قصد داری با دخترک چه کار کنی، همسایه؟»
- قصد ندارم او را به مدرس بفرستم.
کشیش به دایی آلپ خیره شد، به همان کسی که دست‌به‌سین� روبه‌روی� نشسته بود و از چهره‌ا� می‌ش� فهمید که چه‌قد� کله‌ش� و یک‌دند� است. او پرسید: «پس دخترک چه خواهد کرد؟»
- او کنار بزها و پرندگان بزرگ می‌شو� و آن‌ه� هیچ‌چی� بدی به او یاد نمی‌دهن�. به این ترتیب، او همین‌طو� خوش‌حا� و شاد باقی می‌مان�.”
سارا قدیانی, Heidi

“ایدی بلافاصله به طرف پیرمرد برگشت و گفت: «اوه، پدربزرگ! آن بالا خیلی قشنگ بود. مخصوصاً به خاطر گل‌ه� و آتش و سنگ‌ها� سرخش. راستی ببینید برای‌تا� چه آورده‌ا�.»
او محتویات پیش‌بند� را جلوی پیرمرد ریخت. اما گل‌ها� بیچاره کاملا پژمرده و شبیه یک دست یونجه شده بودند. دخترک خیلی ناراحت شد.
- چه بلایی سرشان آمده؟ وقتی آن‌ه� را می‌چیدم� این شکلی نبودند.
پیرمرد توضیح داد: «آن‌ه� دوست دارند زیر آفتاب باشند، نه این‌ک� در پیش‌بن� تو زندانی شوند.»
- پس من دیگر هرگز آن‌ه� را نمی‌چین�.”
سارا قدیانی, Heidi



Is this you? Let us know. If not, help out and invite سارا to ŷ.