علیاشر� درویشیان
Born
in کرمانشاه / Kérmânŝâh, Iran
August 25, 1941
Died
October 26, 2017
Genre
![]() |
آبشوران
7 editions
—
published
1975
—
|
|
![]() |
(سالها� ابری (دورۀ چهارجلدی
5 editions
—
published
1991
—
|
|
![]() |
فصلِ نان
3 editions
—
published
1978
—
|
|
![]() |
همراه آهنگها� بابام
3 editions
—
published
1974
—
|
|
![]() |
از اين ولايت
3 editions
—
published
1973
—
|
|
![]() |
درشتی: داستانها� کوتاه
4 editions
—
published
1994
—
|
|
![]() |
از ندارد تا دارا
|
|
![]() |
کی برمیگرد� داداش جان
—
published
1978
|
|
![]() |
روزنامه� دیواری مدرسه� ما
—
published
1979
|
|
![]() |
قصهها� آن ساله�
2 editions
—
published
2006
—
|
|
“گلیم را جمع میکردی�. شلوارمان را بالا میزدی�. خشتکما� خیس میش� و شلپشل� صدا میکر�. ننه که چادرش را دور کمرش گره زده بود، با پاهای سفیدش توی آب میلرزی� و تندتند صلوات میفرستا� و میگف�: «الآن آب دنیا را میبر�. طوفان نوحه. بدبخت و خانهخرا� شدیم. ای خدا سگ گناهکاری هستم به درگاهت. رحما� به این بچهها� بیاد. هاپ هاپ هاپ! ای خدا سگِ روسیاهی هستم به درگاهت».
من میدانست� که آب دنیا را نمیبر�. آب فقط خانهها� گِلی را میبر�. خودم روزها از میان آشورا تا آن بالای شهر رفته بودم. خانهها� سنگی و آجری را آب نمیبر�.”
― آبشوران
من میدانست� که آب دنیا را نمیبر�. آب فقط خانهها� گِلی را میبر�. خودم روزها از میان آشورا تا آن بالای شهر رفته بودم. خانهها� سنگی و آجری را آب نمیبر�.”
― آبشوران
“مردی در کوچه،پسرش را صدا میزد و می خندید.راستی بابا هم بعضی شب ها می خندید.هر شب که پول داشت.هرشب که
نمی گفت:«فردا!فردا!»
آن شب بابام می خندید.یکدانه ترب می خرید و با خودش می آورد.از در که داخل می شد پاورچین پاورچین می آمد و دستمال مچاله شده اش را باز می کرد و ناگهان می خندید و می گفت:
«بچه ها خربزه زمستان براتان آوردم!خربزه زمستان!هاها!»
فقط یک شب ناراحت شد شبی که من میخواستم ترب را قاچ کنم ولی از سر ترب شروع کردم.بابا ناراحت شد.خنده در صورتش مرد.چاقو را از دستم گرفت و با پهنای چاقو به پشت دستم کوبید:
«ترب را باید از ته برید تا شیرین بشود نه از سر.پس مدرسه چه به شما یاد می ده!»
بده به من! تیره ات ببرد دست و پا پنبه ایی!
و خودش ترب را قاچ کرد.
شب هایی که بابا خوشحال بود ننه هم تخمه هایی را که تابستان جمع میکرد بو می داد.می نشستیم به شکستن و بابام قصه می گفت ونصیحت می کردو نماز یادمان می داد.صورت ننه گل می انداخت و لبش را تر میکرد،مهربان و خوب می شد .خوشگل می شد.
#آبشوران
#علیاشرفدرویشیان&ܴ;
― آبشوران
نمی گفت:«فردا!فردا!»
آن شب بابام می خندید.یکدانه ترب می خرید و با خودش می آورد.از در که داخل می شد پاورچین پاورچین می آمد و دستمال مچاله شده اش را باز می کرد و ناگهان می خندید و می گفت:
«بچه ها خربزه زمستان براتان آوردم!خربزه زمستان!هاها!»
فقط یک شب ناراحت شد شبی که من میخواستم ترب را قاچ کنم ولی از سر ترب شروع کردم.بابا ناراحت شد.خنده در صورتش مرد.چاقو را از دستم گرفت و با پهنای چاقو به پشت دستم کوبید:
«ترب را باید از ته برید تا شیرین بشود نه از سر.پس مدرسه چه به شما یاد می ده!»
بده به من! تیره ات ببرد دست و پا پنبه ایی!
و خودش ترب را قاچ کرد.
شب هایی که بابا خوشحال بود ننه هم تخمه هایی را که تابستان جمع میکرد بو می داد.می نشستیم به شکستن و بابام قصه می گفت ونصیحت می کردو نماز یادمان می داد.صورت ننه گل می انداخت و لبش را تر میکرد،مهربان و خوب می شد .خوشگل می شد.
#آبشوران
#علیاشرفدرویشیان&ܴ;
― آبشوران
“جیغ های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود.این جیغ ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است،آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند،خواهد شوراند.بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمیشنود،و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود،تا ما نیم سیر باشیم.
#آبشوران
#علیاشرفدرویشیان&ܴ;
―
#آبشوران
#علیاشرفدرویشیان&ܴ;
―