ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

خون خورده

Rate this book
چهارمین رمانِ مهدی یزدانی­‌خُرّ� قصه­‌� پنج برادر است در سال­‌ها� دهه­‌� شصتِ ایران. از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله­‌� نارمَک که دو روح روی صلیبِ لق­‌شده‌ا� نشسته­‌ان�. قصه­‌� برادرانِ «سوخته». برادرانی که گم شده­‌ان�...» رمان در یک پروسه‌� زمانی بین سالِ ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در زمانِ گذشته و بخشی از آن در یکی دو سالِ اخیر رخ می‌ده�

272 pages, Paperback

First published February 1, 2019

79 people are currently reading
1,042 people want to read

About the author

مهدی یزدانی خرم همسر مریم حسینیان در دوم شهریور سال ۱۳۵۸ در تهران متولد شده. او فارغ‌التحصی� رشته زبان و ادبیات فارسی در مقطع لیسانس از دانشگاه تهران است. یزدانی خرم از اواسط دهه هفتاد در صفحات ادبی مطبوعات ایران مقالات، گفت‌وگوه� و یادداشت‌های� را منتشر کرده‌اس�. اما عمده شهرتش در این حوزه به نقدهای ادبی او باز می‌گرد�.
او سپس با مجله نافه نیز به عنوان عضو شورای دبیران و دبیر ادبیات همکاری کرده و همراه گروه همیشگی‌شا� یعنی محمد قوچانی، محسن آزرم، حسین یاغچی و� چهار شماره در این مجله فعالیت داشت. یزدانی‌خر� سردبیر مجله «تجربه» است که به صورت ماهنامه در تهران منتشر می‌شون�.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
514 (33%)
4 stars
501 (32%)
3 stars
320 (21%)
2 stars
91 (5%)
1 star
97 (6%)
Displaying 1 - 30 of 349 reviews
Profile Image for Saeed.
142 reviews45 followers
May 7, 2019
"خون خورده" نام آخرین اثر مهدی یزدانی خرم است. آخرین اثری که شاید بهترین آنها باشد.
"خون خورده" را می توان در کنار "من منچستریونایتد را دوست دارم" و "سرخ سفید"، سه گانه تاریخی یزدانی خرم دانست. کتابهایی که تاریخ را به شیوه خاص نویسنده روایت می کنند. نه مثل کتابهای تاریخی و نه مثل رمانهای تاریخی کلاسیک! یزدانی خرم در روایت تاریخ، به همه جا سرک می کشد. به هر گوشه و کنجی که کمتر دیده شده. مثل دو روح حاضر در داستانهایش که در همه جا هستند ...

"خون خورده" روایتگر وقایع جامعه در سالهای ابتدایی دهه شصت و مشخصا تابستان سال 1360 است. محور داستان زندگی پنج برادر "سوخته" است که بر اساس سنگ قبرهای آنان روایت می شود: ناصر سوخته که باستان شناس است، مسعود سوخته که از نیروهای تحت امر چمران بوده و در شکست حصر آبادان می جنگد، منصور سوخته که عکاس است و سودای شهرتی جهانی دارد، محمود سوخته که از عشق دختری توده ای، مارکسیست شده و بالاخره طاهر سوخته که کودکی بی گناه در موشک باران تهران است.

یکی از نکات جالب این کتاب، تکرار این جمله در لابلای روایتهای آن است: "... و تاریخ پر است از ...". نویسنده بعد هر اتفاقی که در ذهن خواننده یک اتفاق خاص قلمداد می شود، با آوردن این عبارت خود، تذکر بجایی می دهد که تاریخ پر است از داستانهایی که مدام تکرار می شوند ... با آدمهای جدید ... و در مکان و زمانی جدید.
Profile Image for سارا.
283 reviews233 followers
September 12, 2019
خون خورده روایت آدم‌هاست� پر از قصه و امید و درد و خون ... تکرار تاریخ لا‌‌به‌لا� روزهای پاییز ۱۳۶۰ و داستان برادران سوخته...
مرگ بین کلمات موج میزنه اما مهدی یزدانی خرم از زندگی میگه، از آرزوهای آدم‌ها� قصه، دلخوشی‌ه� و عاشقانه‌هاشو� و دقیقا همون لحظه‌ا� که انتظارش رو نداری به چشمات زل میزنه و مرگ رو تو صورتت می کوبه؛ مبهوت میشی که چطور اینقدر� ساده و شاید عجیب همه چیز به باد میره و انگار میکنی سرگذشت آدم‌ها� خون خورده بخشی از زندگی خودته که قراره سال‌ه� بعد تکرار بشه.
حظ بردم، کیف کردم و شاید فراتر از این‌ه�... با کلی ناامیدی از کتاب‌ها� نویسنده‌ها� جوان که تو این یکی دو ساله خوندم رفتم سراغش و شگفت زده شدم.
خون خورده قطعا یک سر و گردن از داستان‌ها� هم رده‌‌ا� جلوتره هم از لحاظ روایت و فرم، هم چارچوب و شخصیت پردازی. کاش زودتر کشف کنم مابقی این خوب‌ها� ادبیات ایران رو که قطعا هستند اما هنوز انتخابم نکرده‌ان�...
.
«اولش خون بود... آخرش آب ...»
Profile Image for Leila erfani.
21 reviews20 followers
August 9, 2019
پنج ستاره گواراي وجودِ مهدي يزداني خرم، كاش تاريخ پر شود از رمان نويسانِ ايرانيِ خوب!

تجربه دلنشيني بود سفر كردن به كليساي نارمك تهران، به اصفهان و كليساي بيت لحم، به گورستان ها، به آبادان، به بيروت و مديترانه ... فضاي داستان رو جوري توي ذهنم ساختم كه انگار به همه ي اون مكانها سفر كردم و اون آدمهارو ميشناسم و جوري تو ذهنم ثبت ميشن كه انگار جز خاطرات شخصي خودمن.. قلم گيرايي داري آقاي نويسنده آفرين.. گل براي شما🌹
Profile Image for Mohadese.
410 reviews1,119 followers
September 5, 2023
این کتاب (واقعا با نو فرقی نداره) به کتاب‌خو� دیگه‌ا� واگذار می‌ش�:


اولش خون بود...
خون خورده از اون دست کتابهایی است که دلم میخواد ساعت‌ه� درمودرش حرف بزنم!
فکر کنم بهترین توصیف از داستان کتاب، چیزی مثل طرحای ابر و باده، تلفیقی از رنگها، همونقدر که مستقلن در هم آمیخته شدن! و شخصیت‌ها� کتاب هر کدوم داستان جدا به اندازه یک کتاب دارن اما همه باهم یک روایت واحد رو تشکیل میدن.
به نظرم خون‌خورد� داستانی به بلندای تاریخه! پیوند ادیان، جنگ و صلح، تاریخ‌ها� قومیت ها و...
سبک داستان گویی و قلم نویسنده رو دوست داشتم، داستان مثل یک فیلم می‌مونه� شروعش کلوز آپ از جوی کوچکی در یکی از خیابان‌ها� تهرانه و کم‌ک� همه‌� تاریخ رو دربر میگیره.
خون خورده سفر در دل تاریخ است، یزدانی خرم با تکرار هوشمندانه جمله "تاریخ پر است از..." مدام چرخه تکراری تاریخ رو بهمون یادآور میشه، تاریخی که پر است از اتفاقات تکراری با آدمهایی جدید در مکانهایی جدید.
کتاب از مرگ و خون میگه اما به قدری زنده‌اس� که من شخصا نمیتونستم پایانی براش متصور شم و احساس میکردم این کتاب می‌تون� تا ابد نوشته و خوانده بشه.
این کتاب اولین اثری بود که از مهدی یزدانی خرم خوندم اما گویا به نحوی دنباله‌� دو کتاب دیگر سرخ و سفید و من منچستر یونایتد را دوست دارم هست. من دو کتاب دیگه رو نخوندم و به قدری کامل بود که اگه دوستان نمیگفتن متوجه نمیشدم.
خو‌ن‌خورد� از اون داستانهایی که فراموشش نمیکنم و حتما بهتون پیشنهاد میدم بخونید.
🔵 آخرش آب بود...
Profile Image for Razieh mehdizadeh.
369 reviews73 followers
September 24, 2019
خون خورده بی نظیر بود. جان دار و خون دار و پر قصه. نمی توانم بگویم چقدر لذت بردم از خواندنش. از تک تک قصه ها. از گم شدن در تاریخ. از صلاح الدیم ایوبی. از سرزمین بیت المقدس. از کلیساها. از فضاهایی که بی اندازه نزدیک بودند و دیدنی. از دانشجوی دانشگاه تهرانی که در این کتاب نیز وجود دارد- کیف می دهد دانشکده ی ادبیات را ببینی. دانشگاه تهران را ببین. شانزده آذر را ببینی. میله های سبز دانشگاه را لمس کنی.- دو روح و دیالوگ هایشان که شیفته ی رابطه شان بودم وقتی باهم از مرگ شان از تن شان و از قبرشان حرف می زدند. عجب طنزی داشت. می خندیدم بلند بلند میان حرف های دو روح. بی اندازه این کتاب عالی بود. عالی واقعی
.
اولش خون بود...
.
شروع با خونی شدن کفشی که به خون گربه ای در خیابان می گیرد.
" در صبح پاییزی به تماشای خونی مشغول بود که کل ترک های آسفالت را پر کرده بود و کم کم فرو می رفت در زمین...
.
" روح خبیث خالدار بی خوصله سر چرخاند و روبه روح شاعر آزادی خواه گفت."
.
" و روح شاعر آزادی خواه هنوز ته امیدی داشت که قبرش در ابن بابویه تخریب نشود و نیفتد در اتوبان در دست تعریض."
.
کنار محسن مفتاح نوشته ام- این شخصیت های عزیز دل دانشگاه تهرانی جان دل ها- محسن مفتاح دانشجوی فوق لیسانس دانشگاه تهران در رشته ی زبان و ادبیات عرب باید وقتش را تنظیم می کرد تا به همه ی قبرها برسد.
.
" ارواح نشسته کنار صلیب تا ناپدید شدن کامل محسن مفتاح در اعمقا ایستگاه مترو، رد کفش هایش را نگاه کردند و دوباره سر چرخاندند طرف خیابان خون گرفته."
.
" تاریخ پر است از دانشجویانی که ادبیات و تاریخ و سیاست خوانده اند و مجبورند برای پول در آوردن کار گل بکنند و رویا پروار کنند تا مگر روزی همین لحظات شان بشود سرمشق دیگرانی که سر کلاس هایشان خواهند نشست و محوشان خواهند شد. " به صیغه ی مستقبل نزدیک..." این چند کلمه ی اخری را محسن بلندتر گفت...
.
" پدرش همیشه می گفت کلمه ادم زنده رو سبک می کنه چه برسه مرده رو."
.
" با رویای بیروت سوار شد در شلوغی قطاری که می رفت به سمت گورستان تهران."
جزییات دقیق سوار شدن در مترو و ادای کلمه ها " محسن حروف را درست دقیق ادا می کرد پدرش شخصا نظارت داشت بر کارش و نشد هیچ وقت حمد و السوره و الضالین را بدون مد بگوید
.
قسمت های اضافه ی شده ی � تو دو لیست- عالیه. خط کشی های برنامه ی روزانه ی کاری و عکس های مستند از در و دیوار و روزنامه ها که به کتاب اضافه شده واقعا د کیوتست وان
.
" هر وقت نزدیک ایستگاه بهشت زهرا می شد رویاها جان می گرفتند. انگار مرده ها رویایش را داغ می کردند. تا وارد گورستان بزرگ شود سرش پر شده بود از خلیج بیروت و کافه هایی که می گفتند تا صبح می شود تویشان درس خواند با سفارش یک فنجان چای فقط."
.
" محسن مفتاح عاشق فلافل بود و محمود درویش و غاده السمان را بهتر از خیلی ها می خواند و با کلمات شان می گریست و زور می زد کسی را پیدا کند تا عاشقش شود."
.
قسمت های صلاح الدین ایوبی فوق العاده ست. فاتح اورشلیم. قدس زیرپایش بود. از فراز گنبد مسجد القصی خیره بود به صلاح الدین.
لقبش را گذاشته بود " ذوالدم" صاحب خون. سرها را می انداخت و دست ها را می کند از جا. به عشق جنگ خود را رسانده بود به صلاح الدین. یک بار سلطان ه او گفته بود در تو ایمان نمی بینم. بیشتر عطش کشتن است. و او این را به حساب تعریف گذاشته بود.
" وقتی خودش را رساند بالای قبه الصخره سر برگرداند و دید رد خونی قدم هایش خشک شده اند زیر آفتاب.".
.
" روح شاعر آزادی خواه گفت": دلت برای تنت تنگ نمی شه اصلا؟ بالاخره تو هم یه جایی چال شدی دیگه. ادم اینقدر بی عاطفه." 😊 و روح خبیث خالدار گفت " سوسول فضول." و به کارش ادامه داد و کسی نفهمید که ناگهان در سرش تنش پدیدار شده است زیر آفتاب دروازه ی شرقی قدس. بی سر و تنها. غصه اش گرفت.
قبر اول ناصر سوخته.
برادر اول. ناصر سوخته.
من در سال 1360 مردم. ناصر سوخته هساتم. متولد 1332 در تهران. محله ی پامنار. بزرگ شده ی نارمک. من گم شده ام. مرا به یاد آرید. من گم شده ام.
.
اتاقش رو به خیابان بود. رو به کلیسا.
.
حضور ادم های واقعی و تاریخ سازی مثل مهندس موسوی و سمین دانشور در خلال کتاب و خیل آدم های زنده و مرده چنین در هم تنیده.
.
" دود ویسنتون خاصیت عجیبی دارد. آبی ست. تیز است. مثل شمشیر. کام عمیق ناصر."
.
پدر حجله می خرد و کنار مغازه ی نفت می فروشد. پشت وانت آبی پدر، حجله ها را در محله های اطراف می چرخانند.
.
ناصر سوخته باستان شناسی می خواهد و با شایگان و سمین دانشور برای بورسیه ی خارج از ایران حرف می زند.
.
" میکاییل و شمایل چهار بال. باورش نمی شد کلیسای بی برج و باروی بغل خانه شان چنین شمایل جان داری داشته باشد و دیوارهای طروبت زده و بخاری نفتی و بدنه ی زنگ زده و حوضچه ی غسل تعمید." � از لحاظ فضاسازی و دقت در جزییات
.
" راسته ی انقلاب خلوت بود. پیچید سمت 16 آذر. دانشگاه بی روح بود و پارچه های تسلیت شهادت رجایی و تیریک ریاست جمهوری مهدوی کنی. نشان های مجاهدین را پاک کرده بودند."
.
ویسنتون به فیلتر رسیده بود و خنکی آب دوش لرز می انداخت بر تن ناصر. سردی آب زاینده رود مستقیم وصل می شد به جایی دور در تاریخ. به آخرین سرباز صفوی شاید که قبل از کشته شدن صورتش را در آن آب شسته بود یا فرمانده ی افغان ترس خورده از نادر که کسی به زور در ساحل خفه اش کرده بود و چشم هایش ثابت مانده بود زیر آب."
.
" صلاح الدین ایوبی، فاتح اورشلیم، خداترسف رام کننده ی کفار و حافظ قرآن."
.مرد درشت اندام بالای قبه الصخره صلیب دو نیم شده را پرت کرد پایین و رو به صلاح الدین فریاد زد " اودخلو بسلام امین."
.
" زنی یهودی در دمشق گفته بود هر کس صاحب اورشلیم شود امپراتور جهان خواهد شد."
.
" اسیر بی سر می خواست بلند شود. سرش آن سوتر با چشمانی مبهوت داشت تن را نگاه می کرد. صلاح الدین چشم های سر را تا لحظه ای که قران را روی سینه اش گذاشتند و اعلام کردند او از دنیا رفته است از یاد نبرد."
.
تکه هایی که از سرخ و سفید رمان قبلی به این رمان کشیده شده است. انگار تکه پاره های جامانده از داستان های ادامه دار آدم هایی دور و نزدیک و آشنا.
" در نهایت به گم شدنش در بخار خشک شویی خیابان شانزده آذر" یا نگاه کردن مردی که سیگار می فروخت از داخل دکه اش که در کتاب قبلی آمده بود.
.
" می گویند حوالی قبر خواجه فردوس، سنگ قبر عجیبی وجود دارد."
.
" در یکی از کلیساهای ایران شی متبرکی وجود دارد که بعد از سقوط اصفهان به دست ارامنه خارج می شود و یک افغان سواددار آن ها را با خود می برد."
.
" گورها را می شکافند تا تن گم شده ی تاریخ را بیرون بکشند. برهم زننده ی خواب مردگان."
.
قسمت های رفتن و رسیدن به تاریخ- فضای فوق العاده ی برخورد با تاریخ و قبری کهنه و تاریکی و ترس و هیحان و رازآلودی. کیف بی اندازه
.
" روح شاعر آزادی خواه پرسید: خوابیدن هم کیف خودش رو داره ها. تو چند سال می شه که نخوابیدی؟
روح خبیث خال دار گفت: خیلی سال
یعنی چند سال؟
هزار سال
و هر دو سردرگریبان با بال های بسته نگاه دوختند به موی دختر که از پایینش موخوره ها راه می گرفتند به بالا.
.
" گورگرفتگی. چیزی مثل دریاگرفتگی. هوایی کهنه وارد رگ ها می شد و خون را می خورد و پیش می رفت. باید زود از آنجا می زد بیرون."
..
" سر بریده به صلاح الدین خیره بود. جرج. بزرگ شده ی اورشلیم. نوزده ساله. دکان دار. کم تجربه. سر جرج بدن را نمی دید اما همانطور که خون باقی مانده ی گردنش خالی می شد توی خاک می شنید که سردار مسلمان فریاد می زند و بعد دیگر چیزی نشیند."
.
هذا راس یحیی بن زکریا
سری که بریده شد در تشت شد و سه بار آواز داد. سر یحیای تعمید دهنده.
.
سری که در دمشق مدفون شده بود. یحیایی که در شمایل عیسی را تعمید می داد در رود اردن."
.
در خاورمیانه یک باستان شناس باید به هر واقعیتی شک کند و هر افسانه ای را جدی بگیرد.
.
" این خاک خواهان زیاد داره.هزار بار تا به حال فاتحانش رو کشته . باید رامش کرد با خو ن."
.
پدرش همیشه می گفت باید پشت به باد بنشیند وگرنه مدام می چاید و نمی تواند نان دربیارود و محسن همیشه پشت به باد بود. اما باد این شنبه ی آذار فقط سوز داشت.
.
برادر دومی
من بی خون شدم. من هیچ جا نیستم. تنم گم شده تنم نیست. کسی می داند کجاست؟
.
مسعود پسر کریم سوخته از بچگی خواب ارواح می دید که گاهی برایش دست تکان می دادند😊 اون دوتا روح خنگو می گه احتمالا 😊
.
ارض ملکوت. قتلگاه عیسی. دیوار معبد سلمیان آن سو و معراجگاه رسول.
این زمین مقدسه. خون می خواد. تو خونش ندی یکی دیگه می ده و این بار خون ما خواهد بود. به خدا که خون می خواد و باید گردن همشون رو بزنی. ما فاتحیم. ما حق داریم."

.
.
عجب خاکی. قبل از اینکه سوار اسب شودف خم شد و مشتی خاک برداشت و بو کرد. همه نگاهش می کردند. او صلاح الدین بود. نباید می ترسید اما ترسیده بود.
.
" عقب تر دمشق بود. خنک، آرام. دلش خواست به جامع اموی فکر کند و گور یحیی. گوری که قبل از حرکت به سوی قدس از نو ساخته بودش. اما نه صلاح الدین نباید خیال زده می شد.."
.
حالا خلوت است. اوست و خاک. خاکی که فتحش کرده. او سیف الاسلام، ملک ناصر، اویی که دعایش کرده اند با شهدای بدر محشور شود. .
" دلش می خواهد زمین دهان باز کند و او در دل اورشلیم بخوابد. برای همیشه تا ابد. تا ته تاریخ. آرام.
.
حضور ایران درودی در بخش هایی از کتاب" وقتی ایران درودی را دیده بود از او شنیده بود که هیچ شهری نمی تواند جلوی نقاش شدن ش را بگیرد، صدچندان شده بود انگیزه اش."
.
" سوال به قدمت ابدیت. تاریخ پر است از خاک کردن برادر به دست برادر. برادر مرده ی جوان."
.
" زیاد هم پاپی نشد. تازه بعد از انفلاب فهمید که انداخته اندش در دریاچه ی نمک قم. با چند نفر دیگرو"
.
- تلفیق فضاها شهرها آدم های زنده و مرده و روح ها و از همه مهم تر تاریخ که انگار راوی اصلی داستان است. تاریخ که انگار زنده است و نفس می کشد در تک تک صفحه های این کتاب.
" سیاوش که به تهران بازگشت افتاد پی تن نمک خورده ی سهراب.
.
آشنایی زدایی از همه ی فضاهای جنگ. از تن و اندام های جنسی. از سینه و پستان که زیر پای سیاوش لیز می خورد. چربی مشبک بود.
.
" گاهی اوقات مردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان"
.
" ابوالحسن خود را رساند به ساحل. دستی کشید بر ریشش و نه به پسرش فکر کرد و نه به صنم و نه به شکسپیر و نه به مشهد.
.
" رد دودآلود منجنیق در هوای اورشلیم باقی مانده بود."
.
" و تاریخ پر است از پسران رهاشده در شهرهای جنگ زده که کم حرف اند و به جای دور خیره.."
.
" قلیش تیر کشید. قلب جوان که ماه ها بود با ضربان بالا کار می کرد و غرق نیکوتیم آرام کننده بود نفهمید چرا ایستاد. مسعود پسر کریم سوخته نشسته سکته کرد."
.
" پدری که روی تنش کلمات شریعتی را خالکوبی کرده است."
.
سومی" من منصور سوخته سال هاست که در بیروت سرگردانم. کسی مرا دیده است؟"
.
" بوی دود تا اخر دنیا باقی می مونه رفیق؟پ
چرا
چون می ره تو جرز خاک. توی دل دلش. پاک نمی شه هیچ وقت."
.
" بهشت عکاس هاست الان. هرچی بخوای هست. جنگ، برادرکشی،اسراییل، مسیحی، سرباز، شیعه های جهادی، یهودیف خرابه، هرچیو تازه مدیترانه هم هست."
.
" تاریخ پر است از لرزه های تنانه. از مردها و زن هایی که در بستری خنک به هم فکر می کنند. ارزشان می گیرد و نمی دانند چه اتفاقی قرار است برایشان رقم بخورد."
.
" رافاییل فرشته ی بازدارند بود. فرشته ی از رمق افتاده هایی مثل او."
.
" گفته بودند نظرکرده است. گفته بودند این بیماری پوستی نیست. روح مسیح است. رنج اوست. رنج برگزیده بودن. پوزخند زد."
.
فضاسازی بی نظیر- " روح خبیث خالدار بر تارج روی سر مریم مقدس نشسته بود و به مدیترانه خیره مانده بود."
.
" ماریا از راه خشکی به اورشلیم رفت. به شهری مقدس. و گم شد. منصور پسر کریم سوخته آرام در خاک بیروت حل شد."
.
" ابن بابویه را برای همین دوست داشت که روی قبرها دلیل مردن را می نوشتند و او نفسش چاق می شد بعد دانستن."
.
" محمود سوخته ساده ترین بنده ی خداوند بود." عاشق تهمینه کهن جان بود. " بره ی آرام خداوند بود انگار."
.
محمود سوخته دید که یار دارد می رود.
." و جهان برای پسر جوان تنهایی که به در شلوغی یک انقلاب بزرگ گیر افتاده جای راحتی نیست."
.
" بعد از خواندن رمان زمین نوآباد متوجه مشابهت های جدی میان دختر قهرمان رمان با عشق دایی یونس شده بود. به روی خودش نیاورده بود و به خودش گفته بود لابد عشق در بهشت سوسیالیسم همین شکلی ست وگرنه به مفت نمی ارزید."
.
" محمود را دوست داشت؟ نمی دانست."
.
تهمینه که خودش تصمیم می گیرد بکارت را از دست بدهد. " تهمینه شکایتی نداشت. خودش می خواست این قدم بزرگ را به سوی سوسیالیسم بردارد و از تعلقی آزاد شود که هیچ انسان خودساخهته ای از آن به عنوان امتیاز گرفتن استاده نمی کند. از ته دل از این خون که نشان تصویه وجودی اش بود راضی بود. شجاعتی که هر زنی چون او باید می داشت."
.
از نظرگاه استالین روی دیوار. نگاه و لبخند گیج و محو او و حرف زدن او از بخشی از تاریخ
.
" من را عشق کاترینا کشت. کشت. اما من انتقام می گیرم. من عکس نیستم و حتی اگر هم باشم باز هم استالینم. فورلادم. فولاد ناب روسی."
.
" و خوشحال بود که دو روح مرموز از او حساب می برند و خوشحال بود که زنان زیبا عاشقش هستند."
.
" همان ورزها بود که روح شاعر آزادی خواه گمان کرد استالین شابلونی چیزی می گوید. شسعی می کرد به چشم هایش نگاه نکند. می ترسید. رنگش مدام پریده تر می شد."
.
" من می گم ما تاریخ رو تماشا می کنیم. خودت هم قاتیشی. مگه می تونی منکرش بشی؟"
" من که می گم گور پدر تاریخ. گور پدر جدش. یعنی این همه خرتوخر دیدی هنوز آدم نشدی؟"
" توچی ؟ تویی که معلوم نیست مال کدوم عهد بوقی، شدی؟ واقعا تو کی هستی؟"
- اینجا خیلی خیلی بلند بلند خندیدم. عالی بود یعنی.
.
" صلاح الدین نفهمیذد چه مرگی به او هدیه داده است. او پرواز می کرد بر فراز بیت المقدس. مثل مسیح. روی ارض موعود. احساس کرد بال دارد. بال هایی که بعد پرتابش باز خواهند شد و او را به عرش می برند. شروع کرد به خواندن شهادتین."
.
" فرصت ترسیدن نبود. در چهل سالگی کاری را انجام داده بود که برایش متولد شده بود. حالا سبکبار بازمی گشت به خراسان. بال هایش او را می برند. او قهرامان واقعی و اصلی خواهد بود."
.
" هیچ ایده ی سیاسی خاصی نداشت. چندان هم کتاب نخوانده بود/. عاشق سیم بود و لامپ زرد گازی. می لنگید اما چندان برایش مهم نبود. تنها چیزی که برایش اهمیت داشت همین دختر زیبای مشهدی بود که مدام سیگار می کشید و مدام او را رها می کرد و می رفت پی شعارنویسی و دیدارهای مهم."
.
" از دیشب فکر کرده بود مارکسیم اگر همین تهمیه باشد حتما چیز جذابی ست. هم خوش رنگ است و هم کلی اتفاق جذاب دارد.".
.
" زنش می شد؟ می توانست کنارش در شوروی درس بخواند. عاشقش بود؟ نه... از همین ناراحت بود. دوستش نداشت و فقط می خواست کنارش باشد که برسند تا مرز و بعدش.. بعدش.
محمود دوستش داشت. همین حرصش می داد. محمود...محمود با هیچ حرف او مخالفت نمی کرد.
.
" تاریخ پر است از دخترانی که تصمیم می گیرند حقیقت را به پسرها بگویند. بگویند چندان دوستشان ندارند. کسالت بارند. اصلا گاهی بود و نبودشان برایشان فرقی ندارد و اینکه ان ها باید بروند دنبال زنی برگردند که موی بافته ی بلند دارند و باکره است. چشمش به در باشد و وقتی بچه ی اولشا سقط شد یواشکی گریه کند و بلافاصله خودش را جمع کند تا مردش افسرده نشود. اما دختران در این شرایط چیز دیگری می گویند."
.
" انتهای این فصل. جمله ی دوستت دارم را سیگارفروش می شنود. از رمان سرخ و سفید به اینجا امده است و چقدر با دقت و ظریف و بی نهایت ک��ف دارد فهمیدن این نکته ها.پ
.
" پسر خراسان در ارض موعود بیت المقدس را از بالا خواهد دید. از آسمان. جایی که فقط پیامبران دیده اند. لبخندی زد و از نو چشمانش را بست."
.
" نمک دشمن رنگ است. جان دادن مسیح شور است ساید. همه نگاهش می کنند از پایین و مجمود ار بالا. فرشتگان پوشیده و شوری ای که نشست بر تن مرد مصلوب."
.
توجه شدید به جزییات در حین تعمیر و تمیز کردن فرشته های کلیسا. عالیه و فوق العاده
.
" کم کم می فهمید فاتح اورشلیم چه کرده با او. ادم تا خونش نرود نمی میرد. باید کاری کرد اما تکان نخورد. آرام ماند در سبد فلزی منجنیق. جمع شده بود در خودش. جنینی بود که می خواست پرتاب شود روی دنیای تازه. به وعده ی خدا فکر کرد. این که حی لایموت است.
.
" مهیای دردی شد که قررا بود بر تنش وارد شود. بدون درد که معنایی نداشت. درد همه چیز است. و مرد خراسانی بعه خوبی می دانست که در چگونه جا�� را شاد می کند."
.
" در حالیکه ترس وجودش را پر کرده بود بی فکر و آنی پلاستیک بزرگ را کنار زد و خودش را چپاند در قبر دهان باز کرده. تابوت پوسیده زیر وزنش از هم شکافت."
.
" محمود سوخته را اطرفا حرم همنه می شناسند. مردی ست دوست داشتنی. اسمش را گذراشته اند صمد. حرف نمی زند. کسی از هویت اش چیزی نمی داند. روزی سر و کله اش پیدا شد و انقدر ماند تا همه عادت کردند. عقیق های سرخ دوست دارد. کارش فرورفتن در قفبرهای تازه ی سرداب حرم و خواباندن جنازه های تازه."
.223. � ادامه دارد.
.
" پدرش از شریعتی تقل قول آورده بود که چقدر سفارش کرده به سر زدن به گورستان و بعدها که این را گوگل کرد چیزی نیافت و فکر کرد پدر این حرف را به نام شریعتی زده تا حال خودش خوش باشد."
.
" و تاریخ پر است از رویاپردازانی که کسی جدی شان نمی گیرد و بعد آن هایند که دیگران را جدی نخواهند گرفت."
.
" می گفتند زن میانسال بعد از مرگ چهار پسرش در عین شگفتی این پسر را به دنیا آورده و بعد کلا بی حس شده و ساکت."
.
" او ادمی را کشته که اسیر بوده. اگر رسول الله را زیارت کرد در روز حشر چه بگوید؟ بگوید قول او را زیر پا گذاشته و دلش لرزیده.. می خواست هر چه زودتر قدس را بگذارد و برود دمشق.
پارچه ی سرخ از دورش رها شد و او باز بالاتر رفت. فریاد کشید. همه جا نور بود و آفتاب و بعد دیگر سبکی.. قلب تاب نیاورد... مرد سقوطش را تجربه نکرد و صد تکه شدن و دفن شدنش را در اطراف دروازه ی شرقی ندید. آنقدر سبک شد که احساس کرد روح است. یک روح خبیث خالدار..
.
" مثل جدش که در تنور نانوایی اش به آتش کشیده شده بود به دست اعضای کمیته ی مجازات و جوری سوخته بود که ده سال آخر عمر را گوشه ی خانه تکان نمی خورد. زیر لب ذکر می گفت و حلالیت می طلبید از هر که می دید. وقتی داشت می میرد دیدند شعر هم می نوشته و سوخته تخلص می کرده."
.
" کل کتاب مقدس پر بود از خون های ریخته ی قدیسین. خون سر یحیی، خون مسیح، خون متی... جانی که بی خون برود کمی مشکوک است."
.
دو روح خنگول عزیز دل و دیالوگ هایشان
- سیگار خیلی کیف داره؟
- زیاد زیاد. آروم می کنه. دود خفه ت می کنه تا نفست به شماره بیفته و حظ کنی از اینکه زنده ای."
.
" جوان تاریخ خوانده زیر لحدهایش است و سیاه پوش ها در راه تهران"
.
" ان قطعه ی نفرین شده... چیزی در محسن مفتاح فرو ریخت. قطعه ی اعدامی ها با سنگ های شکسته. پوشیده از علف. پوست خشک شده ی نارنگی. کم تر گذارش به آن سمت افتاده بود و کلی قصه شنیده بود. محسن از سیاست می ترسید."
.
" بیتی از عنتره که تهش را با لذت می خواند وقتی شاهان ایران را تهدید می کرد. او تا بن استخوان به رهبر وفادار بود. رهبر برایش همه چیز بود. با هر کلامش از خود ب یخود می شد و با هر نگاهش قصه ای به خاطراتش افزوده می شد. جهان با صدام حسین زیبا شده بود. حالا او می خواست ابابیل خود را بر سر سپاهان غاصب ایران بفرستد.
" روح شاعر آزادی خواه ناآرام بود و روح خبیث پی صلاح الدین می گشت. هر دو عصبی. روح خبیث گمان کرده بود فاتح بیت المقدس را شاید بعد از هزار سال اینجا بیابد... و صلاح الدین آن جا هم نبود. وقتی به او گفتند اعدام انجام شده و سرباز خراسانی پرتاب زیر لب شروع کرد به خواندن دعا، به اناالیه گفتن و نفس عمیق کشیدن. نه تنها آرام نشده بود که بازش سنگین تر هم شده بود. از حالا داشت نفرین شهر را حس می کرد."
." صلاح الدین در همه کار ناتمامی. در همه کار. اصلا شبانه برو به جایی دور. برو به شام و کشاورزی کن. برو استغفار کن..." اعوذبالله من الشیطان رجیم... نباید این شک را می دید.
.
صفحه ی 262
.

" مردی در حال حفاری کنار قبه الصخره، کشف استخوان های کهن موقع خاک برداری اطراف دروزاده ی شرقی باستانی، بسته بندی استخوان ها برای ارسال به دانشکده ی مردم شناسی تل آویو. سر یحیی در کارتون کهنه. بایگانی کلانتری در اصفهان و انتقالش به زیرزمینی حادار نزدیک زاینده رود خشک. ترمیم گوری در مشهد که هر چند سال یکبار فرو می رود. خاک سست. کلیسای تعطیل شده ی مسروپ و دختر جوان راهنمای تور. زنی که به خاطر سردرد در خواجه ربیع دفن شده است.
.
و دیالوگ پایانی و بی نظیر دو روح که عاشق و واله و شیفته شان هستم.
. روح خبیث خالدار که داشت به محسن مفتاح نگاه کرد، بی هیچ مقدمه ای رو کرد به روح شاعر آزادی خواه و گفت: " من سرباز صلاح الدین بودم. من فاتح قبه الصخره ام. حالیته؟"
رو ح دیگر که یکهو از عوالمشس بیرون آمده بود جوا داد" فاتح چی؟"
" قبه الصخره. توی قدس."
" دمت گرم. خودت تنهایی فتح اش کردی؟"
" پس بذار یه خبری بهت بدم. چندماه دیگه گورت می افته وسط اتوبان و کلا نیست می شی."
" من بازم یه گوری داشتم. تو چی؟"
و روح خبیث خالدار سرش را خاراند و گفت: " من چرا توی کمونیست خدانشناس حرف می زنم اصلا؟"
" چون مجبوری. چون کسی رو نداری. راستی می دونی سیگار فیلتردار خیلی حالش از سیگار دستی بیشتره؟"
" جدی ؟ چجوریه؟"
و قدم زنان در بابا سیگار گپ زدند و بال های شان را روی سنگ قبرهای بلند و کوتاه کشیده می شدند. دور شدند و دور دور...
.
" گل های پوسیده. پوسته های کیک یزدی. بطری های خالی از آب معدنی و اعلامیه ها. دفن دانشجوی تاریخ قطعه را کثیف تر از همیشه کرده بود. جارو را شدیدتر حرکت داد و ناگهان دید دارد خیس می شود. ابرها به تهران رسیده بودند. آب روان شد میان قبور. آدم ها پناه گرفتند. جوی ها پر شدند."
.
" باران قطع شد. از دهان ادم ها بخار بیرون می زد. ناگهان سرما آمده بود ان پایین. در گور طاهر سوخته که باید کنارش سیمان می شد. همه چیز خیس بود. خیس خیس. آخرش آب بود..."پ
.
به نظرم چهار عنصر اصلی را به شیوه ی فیلسوفانه در این سیر رمان ها در حال ادامه دادن است نویسنده. خون و آب و بخار و .. اولش.. آخرش...
شاهکار بی بدیل و لذت بی اندازه
Profile Image for Hilda hasani.
159 reviews174 followers
October 8, 2019
با موجی از بدبینی نسبت به معاصرنویسان ادبیات ایران، به سراغ مهدی یزدانی خرم رفتم و به صورت عجیبی همه چیز این سه کتاب خوب بود! اگر به دو کتاب قبلی 4 ستاره دارم، قطعا این کتاب نظرم را به اندازه ای جلب کرد که 5 ستاره بگیرد. خون خورده داستان پنج برادر سوخته است که در پاییز سال های 1360 مفقود و کشته شده اند، برادران سوخته ای که نام خانوادگی شان میتواند کنایه ای به نحوۀ ناپدید شدنشان بزند، سوختن! اما این تنها جنبۀ کوچکی از ،داستان پیچیده و یا شاید سادۀ آن هاست. داستان هایی که در پنج شهر رقم می خورد؛ اصفهان، آبادان، بیروت، مشهد ، تهران. برای منی که هنگام خواندن داستان ها همیشه روی حضور شهر و تاثیرش بر شخصیت ها و روایت ها حساس بوده ام این جنس از حضور شهر ها و گره خوردنشان با سیر داستانی و پیشرفت اتفاق های داستان هیجان انگیز بود، مخصوصا اینکه دقت نویسنده را در شناخت این شهرها می دیدم . هنگامی که مثلا داستان ناصر برادر باستان شناس بزرگ در اصفهان نقل می شد، برای من که چند سالی در اصفهان زندگی کرده ام تمامی تصاویر زنده بود و فضاهای شهر را در ذهن تصویر می کردم. با آشنایی با شخصیت این پنج برادر و داستان های تکان دهنده شان تا اعماق وجودم ترسیدم، هیجان زده، مضطرب وغمگین شدم! من به شخصه چیز دیگری از یک نویسنده نمی خواهم مگر نزدیک شدن داستانش به اعماق «من»!
ناصر و مریم و جلفا و قبر بیرون ریخته شدۀ کلیسای بیت لحم، مسعود و آبادان و تن بی سر سیاوش و برج ناقوس ریخته، منصور و بیروت و راهبه ای با موهای فر و بهت اعدام، محمود و خیابان شانزده آذر و عشق تهمینۀ کمونیست و مشهد، طاهر و سد لتیان و موشک عمل نکرده. و تمام.
Profile Image for Elham.
23 reviews3 followers
March 29, 2019
از من منچستر یونایتد را دوست دارم تا سرخ سپید و در آخر خون خورده. این سه کتاب تاریخ رو برای من ملموس تر . قابل هضم تر کردند. تاریخ فقط اسامی بزرگان و چند واقعه نیست دیگه برای من. تاریخ رو ما افراد عادی یک جامعه میسازیم. زندگی و اتفاقات و روزمرگی های ما تاریخ رو میسازن . عشق راهبه لبنانی به عکاس ایرانی، عشق پسرکی ساده و فارغ از ایدئولوژی سیاسی و به دختری مارکسیست با دنیایی از دغدغه ها و تردیدها، و عشق های دیگر که نقطه شروع اتفاقی میشوند که همه ساده از کنار آن میگذریم. مهدی یزدانی خرم در این کتاب ها خواست یک نکته ساده رو بگه،همه اتفاقات گویا به
نوعی به هم مرتبط هستند و فقط نیاز به دقت و تعمق بیشتر هست. ساده نگذریم از کنار آدما و داستانهاشون که رد پای هر اتفاقی در آینده و در یک جایی نمایان خواهد شد. قطعا به این کتاب مثل هر نوشته دیگری نقد وارده اما من سواد تخصصی ادبی ندارم. تنها میتونم بنویسم که بینهایت لذت بردم و غرق در سطور این داستان ها شدم و برای من حالا جنگ، انقلاب و تاریخ مفهوم دیگری پیدا کرده، برای من ملموس تر شده. اشخاص و وقایع تاریخی دیگه برای من یک ابژه ی بی حس و روح نیستند و نخواهند بود آنطور که در کتب تاریخی در موردشان نوشته شده. از مهدی یزدانی خرم گرامی با هنر نویسندگیش بینهایت سپاسگزارم و بیصبرانه منتظر داستان های بعدی ایشان هستم.
Profile Image for Muhammad Taqavi.
24 reviews4 followers
August 12, 2019
اگه "من منچستریونایتد را دوست دارم" و "سرخ سفید" یزدانی‌خر� را خوانده باشید، احتمالا با من هم‌نظری� که "خون‌خورد�" را می‌توا� نقطه عطف داستان‌نویس� او دانست. عنصر دو روح سرگردان، این بار خیلی بهتر و پخته‌ت� از دو داستان قبلی به کار گرفته شدند. داستان فرعی صلاح‌الدی� ایوبی اصطلاحا خیلی خوب روی داستان اصلی "نشسته است". اما نکته جذاب برای من، سبک یزدانی‌خر� برای روایت داستانش است. در سرخ سفید از شیوه مبارزه کیوکاشین استفاده کرد و اینجا هم از نقش‌مای� برادران سوخته. اینکه ارتباطی باشد بین این "سوخته" و "دهه شصت" که بازه زمانی روایت داستان است، معلوم نیست ولی انتخاب هوشمندانه‌ا� بود. از ایرادات کتاب هم بگویم که یکی دانستن قبه الصخره و مسجد الاقصی از آن دسته اشتباهات عوامانه است که انتظار نمی‌رف� در این کتاب، همان اشتباه تکرار شود. در جایی هم در نقل حوادث سال ۶۱، از آقای خامنه‌ا� با عنوان آیت‌الل� یاد شده، در حالی که در آن زمان ایشان آیت‌الل� نبودند. البته ممکن است کار ممیزان ارشاد باشد!
9 reviews2 followers
March 9, 2019
در حال مطالعه هستم. صد و بیست صفحه خوندم فعلا. بی نظیره. تا اینجا باید بگم بر خلاف سرخ سفید در این رمان از پرسوناژ های پرتعداد چندان خبری نیست و ماجرایی که شخصیت های قصه با اون درگیر هستند طولانی تر و نفس گیر تره.... یکی از درخشان ترین بخش های رمان مربوط به سرنوشت مسعود و سیاوش در ابادانه. لحظاتی اخری که سر از تن (...) جدا می شود. ... (اسم شخصیت را نیاوردم که قصه لو نرود
Profile Image for Negin.satfard.
140 reviews40 followers
November 19, 2020
همین الان یکی از� بهترین بهترین بهترین کتاب‌ها� فارسی رو تموم کردم که تمام مدت خوندنش متحیر و غافلگیر بودم..
موضوع خاص و درجه‌ی� و نوین و و و و
داستان تمام شدن زندگی پنج برادر هریک به نوعی..
بهترین خلاصه‌ا� که از کتاب میتونم ارائه بدم همینه..
ختم کلام این که دم اقای یزدانی خرم گرم:)
Profile Image for Dream.M.
886 reviews422 followers
January 21, 2025
ریویوو ۲ بخش داره، برای مخاطب عام و مخاطب خاص

۱_کتابی که قرار بود بد باشه اما خوب از کار درومد.
من قبلا کتاب "من منچستر یونایتد را دوست دارم" رو از یزدانی خرم خونده بودم، که البته همون اوایل دراپ کردم چون واقعا بد بود. با همین پیش‌فر� هم سراغ خون خورده رفتم که کتاب بدیه، خلاصه چون نسخه صوتی رو هدیه گرفته بودم و هم اینکه میخواستم یه کتاب بد جدید بخونم، زود شروعش کردم و ... خب بله کتاب اصلا بد نبود :)
وسطهای کتاب، سارا هم شروع به خوندن کرد و از اونجایی که سلیقه کتابی مشابه داریم، دیدن اشتیاق اون، من رو مطمعن کرد که کتاب بدی نمیخونیم و شاید یزدانی خرم از دستش دررفته =))
داستان کتاب، روایت و قالبش برام جذاب بودن، جاهایی آنقدر مرگ مفاجات و صحنه های دلخراش داشت که از صبر و تحمل خودم برای شنیدن تعجب میکردم، اما چون همچنان جذابیت و کشش داستان حفظ می‌ش� و نمی‌تونست� رهاش کنم.
ایده داستانی خیلی خوبه، ادای دین به برادران جهان آرا و شهدای دفاع مقدس هستش و بخاطر تم ضدجنگ، برای من ارزش خاصی داره. نثر و لحن کتاب هم قابل قبوله، آشفتگی در روایت ممکنه بعضی هارو اذیت کنه ولی بنظرم به شلوغی فضای جنگی داستان می‌خور� و القا کننده هیجان و سردرگمی کارکترها بود.
درمجموع رمان رو دوست داشتم و قابل قبول بود و پیشنهادش میکنم.

۲_ ریویوو ادبی
گورها را می‌شکاف� تا تنِ گم‌شده� تاریخ را بیرون بکشد."
خون خورده را که می‌خواندم� انگار در اعماق شب، در میان مه، و از کنار هیمه‌ها� نیم‌سوخته‌� درحال خاموشی گام برداشتم. واژه‌ه� مثل دود از دل شعله‌ها� رو به احتضار بلند می‌شدند� در گوشم می‌پیچیدند� و در قلبم می‌ریختن�. هر کلمه، وزنی داشت، در سرم سنگینی می‌کرد� مثل قطره‌ها� خون که به زمین می‌افتند� و زمین اما، خشک و ترک‌خورده� همیشه تشنه‌ت� می‌شو�.
کلمات مثل شال‌های� از باران در دل کوه‌ها� سرد، از لابه‌لا� دستانم می‌لغزیدن� و نمی‌گذاشتن� که راحت به� چنگشان بیاورم؛ مثل موج‌های� از خون که در دل دریا به آرامی غلت می‌خورند� اما هر لحظه، هر لحظه، ته دلشان فریادی ست، ناله‌ا� از عمق یک تاریخ کهن، زخمی، مرگ� دیده، که هنوز زنده و پابرجاست.
جمله‌ه� گویی در درونم فرو می‌رفتند� از لایه‌ها� پوست و استخوانم می‌گذشتن� و ذوب‌� میکردند. واژه‌ه� مثل درختانی بودند که در میان خون روییده‌اند� جایی که درخت‌ه� به جای برگ، گلوله می‌ریختند� اما باز هم در ریشه‌هاشا� زندگی جاری بود. جایی که مرگ، نه پایان بود، بلکه شروعی دیگر، آغاز مسیری در دل خاک. این رمان، درختی بود که اگرچه ریشه‌های� به خون آغشته شده، اما شاخه‌های� با عشق به هم تنیده‌ان�.

« تاریخ پُر است از مردانی که زنی را نگاه می‌کنند� از او عکس می‌گیرن� و آه می‌کشن� برایش و زن در غروبی که سایه انداخته بر کوچهٔ سنگ‌فرش� برمی‌گرد� و نگاه‌شا� تلاقی می‌کن� و چیزی اتفاق می‌افت� در جهان....» این جمله از کتاب را بارها و بارها خواندم، آنقدر خواندم و شنیدم و حسش کردم که از دل داستان بیرون جهید و مثل تکه‌ا� از قلبم در کف دستانم تپید و تپید، و پاره پاره شد و دوباره به رگم ریخت.

سرانجام وقتی به پایان کتاب رسیدم، انگار در قعر گوری خوابیده باشم، خوابیده، فلج، مسخ، اما چشم‌های� باز بود، گوش‌های� باز بود، من چشمان سرخ مرگ را دیده بودم و صدای مهیبش را شنیده بودم، بوی خون و باروت هنوز در دماغم می‌پیچید� و من دیگر نمی‌توانست� فراموش کنم که چه به سر آن پنج برداران سوخته آمد.

در این کتاب، مرگ هم زندگی است و در این زندگی، هنوز چیزکی وجود دارد. شاید در دل ویرانی‌ها� در خاکسترها، باز عشقی تازه رشد می‌کن�. و این همان حرفی است که خون خورده می‌زن�: زندگی، حتی در دل خون، ممکن است.
..............
رمان خون خورده نوشته‌� مهدی یزدانی خرم، یک داستان چندلایه است که در دل تاریخ معاصر ایران رخ می‌ده�. این رمان روایت‌گ� سرنوشت پنج برادر از یک خانواده‌� مسلمان در محله نارمک تهران است که هر یک به دلیلی از یکدیگر جدا شده و در جغرافیاهای مختلف ایران_جهان پراکنده می‌شون�. داستان از دهه‌� شصت آغاز می‌شود� زمانی که جنگ ایران و عراق، درگیری‌ها� داخلی، و تحولات اجتماعی-سیاسی همه‌ج� و همه چیز را تحت تأثیر قرار داده بود؛ و شاید بیشتر از همه، زندگی خانواده "سوخته" را....
اما خون خورده تنها یک روایت خطی از سرنوشت این برادران نیست. این رمان به‌نوع� سفری در زمان، مکان، و ذهنیت انسان ایرانی است. یزدانی خرم، با استفاده از زبانی شاعرانه و سبک‌ها� روایی متنوع، به بررسی مضامینی چون مرگ، تقدیر، جنگ، هویت، و رستگاری می‌پرداز�.
این رمان، با تلفیق تاریخ، اسطوره، و واقعیت، روایتی خاص از زندگی ایرانی ارائه می‌ده�. یزدانی خرم، با زبانی شاعرانه و تصاویری سینمایی، فضایی خلق می‌کن� که خواننده را به قلب تاریخ و جغرافیای ایران می‌بر�. خون خورده نه‌تنه� داستان پنج برادر، بلکه داستان کشوری است که میان گذشته‌� خونین و آینده‌ا� نامعلوم، در حال تقلاست.
Profile Image for Sepinood Ghiami.
132 reviews63 followers
June 30, 2019
به صورت اتفاقی، در مدتی که در حال خوندن ِ این کتاب بودم، به بسیاری از شهرهایی که داستان‌ها� کتاب در اون‌ه� می‌گذر� سفر کردم، و تجربه‌� خوندن ِ این کتاب، جدا از ضعف‌ه� و قوت‌هاش� تجربه‌� دلچسبی از آب درومد.
این اولین کتابی بود که از یزدانی خرم می‌خوند�. راستش چرا دروغ؟ اگر به‌خاط� رایگان شدن ِ ناگهانیش توسط ِ "طاقچه" نبود، احتمالا هیچ‌وق� سمتش نمی‌رفت�. اما خوشحالم که رایگان شد، و خوشحالم که این رایگان شدن رو به فال ِ نیک گرفتم و پیشنهادش دادم که با دوستام در محفل کوچیکمون بخونیمش.

از نقاط قوت کتاب (که کم هم نیستند) شروع می‌کن�:

اول: ایده‌� کتاب خیلی هیجان‌انگیز�. از طریق ِ داستان ِ پنج برادر که حالا همگی مُردند، به گوشه� و کنار تاریخ سر می‌زنی� و حال و هوای مردم در بحبوحه‌ها� حساس ِ گذشته دستمون میاد. هرچی از ایده‌� زیبا و ناب ِ کتاب بگم، کم گفتم. باید بخونیدش تا متوجه منظورم بشید.

دوم: بسیاری از مکان‌ه� و آدم‌ها� کتاب واقعی هستند و رمزگشایی اون‌ها� تجربه‌� لذت‌بخشی�. مثلا در کتاب از دُکان مرد مسلمانی حرف می‌زن� که در میدان جلفا و بغل ِ خونه و زندگی ِ کلی مسیحی و کلیمی قرار داره. روی شیشه‌� این مغازه، از اعلامیه‌ها� حزب‌الله� و اسلامی پر شده، و نوشته که به زنان باحجاب تخفیف ویژه می‌د�. خیلی اتفاقی، در گذری که از اصفهان داشتم، این مغازه رو دیدم و از واقعی بودنش لذت بردم. بقیه‌� جاهایی که در مشهد و آبادان و تهران هم توصیف می‌کنه� واقعی هستند.
در مورد افراد هم، من تونستم ردپای میرزاده‌� عشقی، غزاله علیزاده و برادران احمدزاده رو توی کتاب پیدا کنم. مطمئنم بسیاری دیگه رو هم میشه تا حدی رمزگشایی کرد.

اما چه چیزهایی رو دوست نداشتم؟

اول و مهم‌ت� از همه: نثر ِ یزدانی خرم بسیار بسیار به من نساخت. توی آپدیتی هم که روی کتاب زده بودم، پرسیدم که آیا من زیادی اُلدفشن‌ام� یا واقعا نثر ِ وبلاگی باید توی همون وبلاگ بمونه؟ این‌قد� نثر رو دوست نداشتم که با وجود ِ جذابیت ِ داستان، بارها خواستم کتاب رو ببندم. مشکل فقط پیش و پس شدن ِ اجزای جمله نبود؛ مشکل شدت ِ تصنعی بودن ِ این جابه‌جایی‌ه� بود. انگار که نویسنده به زور می‌خواس� بهت ثابت کنه نثرش خاص و عجیبه، حتی اگر این خاصیت، با تکرار ِ مکررات یا درست کردن ِ ترکیب‌ها� طولانی (بی هیچ ضرورتی) به دست بیاد. خلاصه که یک امتیاز رو فقط به خاطر نثر کم کردم.

دوم: شخصیت‌ه� درست و حسابی درنیومده بودن. برادران ِ سوخته، جدا از موقعیت‌های� که توشون قرار گرفته بودن، از نظر شخصیتی و کاراکتری، قابل افتراق نبودن�. خیلی از شخصیت‌ها� فرعی کتاب هم، یا باورپذیر نبودن و یا حضورشون ناگهانی و غیبتشون از اون هم ناگهانی‌ت� بود. البته در این بین، شخصیت ِ راهبه‌� بیروت، حسن و سیاوش (دوستان ِ مسعود سوخته)، روح شاعر آزادی‌خوا� (که البته علت حضورش در داستان برام ناشناخته موند)، روح خبیث خالدار و خود ِ منصور سوخته پخته‌ت� به نظر می‌رسید�.


جمع بندی:

یزدانی‌خر� در این کتاب، کار بزرگی انجام داده. اون تونسته سبک ِ روایت ِ خاص خودش رو داشته باشه و در عین حال، از چیزهایی حرف بزنه که شاید رمان‌نویس� ِ مجوزدار ِ فعلی ِ ایران، نتونسته به سمتش بره. ایده‌� داستان ِ یزدانی خرم بسیار جذابه، تا حدی که اگر به شخصیت‌پردازی‌ه� و شسته و رفته‌ت� کردن ِ نثر کتاب بیشتر می‌پرداخت� می‌تونس� به شاهکارهای فارسی زبان هم نزدیک بشه‌‌� اما متاسفانه "خون خورده" با شاهکار فاصله‌� زیادی داره، گرچه به من ثابت کرد که نویسنده‌� استعداد ِ غیر قابل انکاری داره، و احتمالا روزی می‌تون� یکی از شاهکارهای ادبیاتمون رو خلق کنه.
Profile Image for Ghazal.
13 reviews9 followers
April 1, 2019
اولش خون بود ، آخرش آب.
به نظرم بهترین کار یزدانی خرم بود ، ذات این آدم راوی بودن و چقدر خوب انجام میده کارش رو . و من خوشحال ترینم که یزدانی خرم مینویسه و مینویسه ، .
تاریخ پر نیست از راوی هایی شبیه یزدانی خرم.
Profile Image for Miss Ravi.
Author1 book1,145 followers
August 24, 2019

من در سه شهر این کتاب بوده‌ا�. نیمه‌شب‌ها� زیادی روی سنگفرش‌ها� جلفا در اصفهان قدم زده‌ا�. به سکوت کلیساهای خاموش و خفته گوش داده‌ا� و شاید روح ناصر سوخته را در آن حوالی دیده� باشم که اسم معشوقه‌ا� را آرام زمزمه می‌کن� تا او را بیابد در گذشته‌ها� سوخته‌ا�. در خیابان‌ها� مشهد پرسه زده‌ا� و آن‌قد� این شهر برایم درونی شده که حتی اگر محمود سوخته از کنارم گذشته باشد، او را مثل هزاران عابری دیده‌ا� که هر روز می‌دید�. اما بعید است که در یکی از آن هفت صبح‌های� که دوان‌دوا� خودم را به ایستگاه متروی سرسبز می‌رساندم� محسن مفتاح را ندیده باشم با کیفی از چرم مصنوعی قهوه‌ای� عینکی بزرگ، هیکلی نزار و مویی نیم‌ریخته� در فکر بیروت و در فکر خلاصی از فاتحه‌خوان� برای مردگان و هم‌‌نشین� با اهل‌قبو�.

رمان از حجم قصه‌های� که در خودش حمل می‌کند� سنگین شده. درست مثل یک درخت انبوه با کلی شاخه‌ها� ریزودرشت که هر شاخه، قصه‌� شخصیتی است که حتی اگر بی‌اهمی� و درجه چندم باشد، باز هم در برابر داستان مسئول است. همه‌� شخصیت‌ها� بخشی از روایت را روی شانه‌های‌شا� گذاشته‌ان� و با خودشان جلو می‌برن�. روایت هرگز متوقف نمی‌شود� نویسنده دستش را روی دکمه‌� پاز نمی‌گذار� تا مثلاً شخصیت‌ه� خودی نشان بدهند، طرح اندام و شکل کلی‌شا� مشخص شود و وصل شوند به خط اصلی رمان، بلکه همه‌چی� در روندی هم‌زما� اتفاق می‌افتد� بی‌شکا� و مکث. ریتم تند روایت گاهی نفس‌گی� می‌شو� با جمله‌ها� کوتاه، بدون توصیف‌ها� اضافه، در میان کشمکش و جدال شخصیت‌ه� و نظارت دائمی دو روح، آدم از نفس می‌افت�.

می‌شو� روایت کتاب را به رود بلندی تشبیه کرد که از میان تاریخ می‌گذر� اما در این گذار، تخّیل نویسنده و قصه‌پردازی‌ها� باعث می‌شو� روایت صرفا بازخوانی حوادث تاریخی مثل جنگ ایران و عراق، درگیری� گروه‌ها� مختلف در لبنان و اوضاع ناآرام تهران و دانشگاه‌های� و ... نباشد. اتفاقات تاریخی دست‌مایه‌ا� برای ابراز وجود شخصیت‌های‌ان�. برای این‌ک� از وقایع تاریخی تأثیر بگیرند تا چفت‌وبس� داستانی‌شا� محکم‌ت� شود. و چه تقابل عجیبی اتفاق می‌افت� بین اسلام و مسیحیت و حضور کلیساهایی که گاه قتلگاه‌ان� و گاه پناه. تاریخ دایره‌ا� می‌شو� برای بده‌بستا� این دو مذهب. صلاح‌الدی� ایوبی در جایی از تاریخ فاتح اورشلیم می‌شو� اما در جای دیگری از تاریخ، منصور سوخته را مارونی‌ه� می‌کشن�. وقتی «خون» در میان باشد، تاریخ در خودش تکرار می‌شود� فقط جای بعضی اتفاقات و آدم‌ه� عوض می‌شو� و بوی مرگ می‌پیچ� و چه‌چیز� جز «آب» حیات‌بخ� می‌توان� غسل دهد همه‌� خون‌ها� ریخته‌شد� را؟ از چشم‌خانه‌ها� خالی طفلی بی‌گنا� در آخرین فصل کتاب بگذرد و قاطی شود با خاک خفته.
Profile Image for Nercs.
166 reviews59 followers
October 15, 2023
امتیاز اصلی: سه‌ونی�
قبل از اینکه شروع کنم به خوندن این کتاب، یه نگاهی به امتیازش و ریویوهای گودریدزش انداخته بودم و با دیدن اون همه چهار و پنج ستاره‌ا� که پشت هم ردیف شده بودن و به‌ب� و چه‌چه‌ها� با خودم گفتم بازم یه کتاب فارسیِ اورریتد دیگه که تحت تاثیر نویسنده‌� کلی تعریف الکی بستن بهش؛ ولی به هر حال پشیمون نشدم از خوندنش چون واسه من دست به مهره حرکته. با کمال تعجب باید بگم خدمتتون که فکر نمی‌کرد� قراره با ایده‌ا� به این خوبی طرف بشم. یه ستاره کم کردم بخاطر قلم نویسنده که فکر می‌کر� اگه گند بزنه به دستور زبان و جای فعل و فاعل رو با هم عوض کنه خیلی کتابش خفن‌ت� میشه (که البته هر چقدر جلوتر رفتم انگار چشمم عادت کرد بهش و دیگه خیلی هم بابتش اذیت نشدم)، یه نیم ستاره دیگه هم بخاطر داستان دوم که در کنار داستان اصلی روایتش می‌کر� و من اصلاً نفهمیدم چرا. به اون قسمت‌ه� که می‌رسید� ناخودآگاه تمرکزم از بین می‌رف� و فقط منتظر بودم تموم شه تا برسم به داستان اصلی. در آخر هم باید اعتراف کنم که مدت‌ه� بود موقع کتاب خوندن گریه‌� نگرفته بود و الحق که «خون‌خورده� خوب تونست اشکم رو دربیاره.
Profile Image for Roozbeh.
8 reviews13 followers
April 5, 2019
رمان در مقایسه با سرخ سفید ایرادات چشمگیری دارد. قصه‌� پنج برادر که قرار است به دست نویسنده کشته شوند و فاتحه‌خوان� که با شستن قبرها روایتگر این قصه‌هاس�. در قصه‌� جذاب اول، باستان شناسی را داریم که سر عشقی نابهنگام به اصفهان می‌رو� و قرار است به همراه معشوق ، قبری را در کلیسای قدیمی بشکافد تا تکه‌ا� از صلیب مقدس را به کلکسیونری در تهران برساند. اما پس از شکافتن قبر متوجه می‌شو� که در آنجا چیز بسیار عجیب‌تر� دفن بوده�. حال عاشق و معشوق در بحبوحه‌� اولین انتخابات ریاست جمهوری عازم تهران هستند. گمان می‌کنی� نویسنده این داستان جذاب و هیجان انگیز را چگونه تمام می‌کند� با تصادفی به شدت احمقانه و کشتن کاراکترها. و مخاطب حیران می‌مان� که چرا چون نام فامیلی کاراکترها سوخته است و همه‌شا� باید بسوزند؟ در قصه‌� دوم نویسنده راوی جنگ است. حصر ابادان و سربازانی که می‌خواهن� تعدادی زن گرفتار شده را نجات دهند. هیچکدام از کاراکترها قوام نمی‌یابن�. یکی که گویا از دل فیلمفارسی بیرون آمده، دیگری اهل هنر است و ادبیات خوانده و معلوم نیست در آن جنگ و کشتار دنبال چه چیزی است که می‌خواه� هیچوقت به تهران برنگردد و به شکل احمقانه‌ا� هم کشته می‌شو� و دیگری کاراکتر اصلی داستان است که تنها چیز به درد به خوری که از او می‌دانی� این است که پسر کریم سوخته است و چون بچه‌� نارمک بوده با کلیسا آشناست�. نکته غم انگیز داستان دوم این است که پس از نجات زن‌ها� نویسنده دوباره آن‌ه� را راهی می‌کن� تا زن‌ها� دیگری را هم نجات دهند�. که عملن تکرار اولی است و بسیار طولانی. و شاید تنها دلیل امدنش این باشد که نویسنده می‌خواه� کدگذاری کند میان این زنان و زنی که برادر دیگر در صحنه‌� اعدام از او عکاسی می‌کن�. باز هم یزدانی خرم به مرگ کاراکترها راضی نمی‌شو� و هواپیما را به زمین می‌کوب� تا سوخته شوند.
قصه‌� سوم اما بهترین داستان این رمان است. روایت جذاب است و توصیفات درگیر کننده. اما مشکل دیگر رمان همین توصیفات است. مشکل کلمات متقاطع، جملاتی که ارکان جمله در آن پس و پیش شده و یا صفت‌های� پشت سر هم نیست. مشکل تکرار مکررات است. نویسنده تعدادی عبارات توصیفی را مدام تکرار می‌کن� و در این تکرارها نه نکته‌� نغزی نهفته است و نه خاصیت یادآوری و یا احیانن فضاسازی دارد. بلکه ملال آور است و گویا نویسنده یادش نیست ده صفحه قبل هم این کار را انجام داده. به طور مثال هرجایی که سخن از صلاح الدین و جنگجوی خراسانی می‌شو� ؛ عباراتی چون فاتح اورشلیم، فاتح قبه الصخره، سردار اسلام، فاتح اورشلیم پادشاه جهان است و ...تکرار می‌شو�. یا تکرار مکرر جمله‌� در تاریخ مردانی بودند و ... . این تکرارها در طول رمان توان خواننده را می‌گیر�. در داستان چهارم هربار نام دختر می‌آی� نویسنده اشاره می کند که دختر برای حزب مهم نبوده و صرفن استالین میچسبانده به در و دیوار و هربار نام محمود می‌آی� اشاره می‌کن� که به خاطر دختر مارکسیست هم می‌شو� و حجله تعمیر می‌کن�. این همه تکرار برای چیست؟ به نظر می‌آی� داستان چهارم بهانه‌ا� است تا یزدانی خرم مثل همیشه چپ‌ه� را به سخره بگیرد و مدام تیکه و لیچارد بارشان کند. انتهای داستان هم به شدت می‌لنگ�. تهاجم نیروهای امنینی بدون هیچ دلیل مشخصی به کلیسا؟ چرا آنوقت؟ همانقدر سوال برانگیز است که ماندن محمود در مشهد و مفقود الاثر اعلام شدنش به خانواده.
در جاهایی از رمان نویسنده بی خیال همه چیز می‌شو� و برای دل خودش می‌نویس�. مانند حضور نچسبش در قالب کیوکوشین کار چاق و روایت داستان خودکشی هم کلاسی‌ا�. و یا شخصیت فاتحه‌خوا� که معلوم نیست چرا روشنفکر است و خانه‌� داریوش شایگان می‌رو� و مهری آهی را می‌شناس� و نویسنده به همین بهانه به سیاق پست‌ها� اینستاگرامش ناگهان به معرفی کتاب می‌پرداز� و از تجدید چاپ‌ها� نشر چشمه می‌گوی�.و حتا آدرس مغازه‌� کریم خان را هم می‌ده�. چرا یک دانشجوی فوق لیسانس ادبیات عرب که می‌خواه� به بیروت اپلای کند چنین شغل پیش پا افتاده‌ا� دارد؟ غیر این است که نویسنده راضی نمی‌شو� او فقط یک فاتحه‌خوا� معمولی باشد؟
نکته‌� دیگر هم‌نشین� مدام مسیحیت و اسلام کنار همدیگر در سراسر رمان است. از جنگ.های صلیبی بگیرید تا برادرانی که همسایه‌� کلیسا در نارمک هستند و کلیساهایی که در تمام پنج داستان حضور دارد. نویسنده در نهایت از این هم‌نشین� چه نتیجه‌ا� می‌خواه� بگیرد؟ در جملاتش رویای فتح دوباره‌� اورشلیم حس می‌شو� و از طرفی گویا می‌خواه� ایده‌� پدر و پسر مسیحی را بازسازی کند. پسرانی که قربانی می‌شون�. و پدری که گویا دارد تقاص پس می.دهد. اما از این گذشته گمان می‌کن� آفت اصلی رمان را باید در شرح عکس نویسی‌ها� چند سال اخیر یزدانی خرم جست و جو کرد. تمام آن توصیفات مکرر از کلیساها و یا لحظات جنگ و ... به گمان من در دل عکس‌های� نهفته است که یزدانی خرم دیده و آن ها را در ذهنش بازسازی می‌کن�. و چون فضای کلیسا و هم‌نشین� انواع نقاشی ها و ویتراها و مجسمه‌ه� جذاب است، لاجرم این نقش در رمان پررنگ شده.
در کل رمان خون خورده لحظات جذابی دارد. برخی توصیفاتش خوب است و قصه‌� برادری که به بیروت سفر کرده جذاب است. اما مشکلاتش جدی است.
Profile Image for Sara.
1,641 reviews494 followers
January 21, 2025
این خاصیت تاریخ است که پر است از چیزهایی که کسی نمیبیند اما اتفاق می‌افتن� و وقتی هم که گم میشوند، کک کسی نمی‌گز�.

از کتاب‌های� که ناگهانی شروع کردم خوندنش بدون اینکه کوچکترین چیزی ازش بدونم، چون دلم یه کتاب میخواست راجع بهش زیاد فکر نکنم و دیدم رویا داره میخونه گفتم اخجون همخوانی!
که خب... بخصوص اخراش واقعا غصه‌آو� نوشته شده بود.

نویسنده یه سری اتفاقات تراژیک و غمگین که در مکان‌ها� مختلف و به شیوه های مختلف آوار میشن سر اعضای یه خانواده رو چیده بود کنار هم با یه سری برش‌های� ریز از داستان‌ها� دیگه و روایت کرده بود. مدل نوشتار نویسنده یه جورایی یاد نوشته‌ها� آنلاین قبل‌ت� ها مینداختتم، که خب متذکر شدند گویا نویسنده وبلاگ نویس بوده و منطقی شد.

از چیزای جالبش برام توصیف فضای ناآشناتر از مکان و زمانی بود که فکر میکردی خیلی آشناست. یعنی توقع این‌هم� ت��صیف کلیسا و وقایع مرتبط با مسیحیت در جاهای مختلف ایران(مثلا مشهد) اون هم در حدود سال‌ها� جنگ رو به اون صورت نداری خب؛ یعنی من نداشتم حداقل. نه اینکه نبوده ولی کمتر پرداخته شده بود بهش و این کارش که رفته بود سراغ این مدل توصیف جالب بود برام.

نوشته‌ا� در نهایت همراهم کرد ولی اولاش برام خسته کننده بود، باید تا یه جایی دووم میاوردی ادامه میدادی تا کشش‌ا� جذبت کنه. نویسنده یه سری جاها فضاسازی گوتیک جالبی داشت. یه جاهایی تونسته بود حس دلهره رو انتقال بده و خب تیر خلاصی که در نهایت با تلفیق خیال راحتی و متعاقبا فاجعه‌ا� بدتر بهت میده.
اها خرده صحبت‌ها� اون دو کاراکتر اضافه هم دوست داشتم.

یه سری قسمت های کتاب، غالبا بعد از عبارت «تاریخ پر است از...» حرف‌ها� جالبی میزد.
تاریخ پر است از مردانی که زنی را نگاه می‌کنن� از او عکس میگیرند و آه میکشند برایش و زن در غروبی که سایه انداخته بر کوچه سنگ فرش برمیگردد و نگاهشان تلاقی میکند و چیزی اتفاق می‌افت� در جهان...


تاریخ پر است از این لحظه‌ه�. آدم‌های� که می‌خواهن� ناگهان کار را یکسره کنند و بروند گوشه‌ا� و آن‌قد� زندگی کنند که جوانی بشود خاطره‌ا� دور... خیلی دور...


تاریخ پر است از دختران بیست و هشت ساله‌ا� که وقتی ��ی‌جا� میشوند زود فراموششان میکنند و جوری گم میشوند که انگار اصلاً زاده نشده بودند؛ انگار جوان مرده مرضی مسری داشته باشد؛ انگار گناهی باشد که خودش را تکثیر میکند و هر چه زودتر باید در اتوبان تهران ـ قم و در یک قطعه قدیمی‌ت� تنهایش گذاشت.


تاریخ پر است از گلوله‌های� که خودشان هم نمیخواهند برسند به تن کسی.
حالا خارج از اون بعد از «تاریخ پر است از»ـها هم یه سری چیز داشت:
کشته میشد؟ میمرد؟ مگر فرق میکرد؟ قطعا فرق داشت. قطعا کشته شدن شکوه دیگری داشت. وقتی کسی را میکشی روحش را آماده میکنی برای نبردی بزرگتر، مردگان روح ضعیفی دارند روحی که نجنگیده، روحی که درد نکشیده، زخم برنداشته؛ کشتگان اما رؤیایی دیگر دارند.

یا اونجاش که میگفت
گاهی مصیبت اون‌قد� زیاد میشه که بازمونده بدبخت فرصت مردن و دق کردن هم گیرش نمی‌آ�.


بهمن ۱۴۰۳
Profile Image for Moeen V.
29 reviews15 followers
May 15, 2019
تاریخ پر است از گلوله‌های� که خودشان هم نمی‌خواهن� برسند به تن کسی.
خون خورده - مهدی یزدانی‌خر�

این کتاب را نمی‌ش� یک نفس خواند. هر چند صفحه� یکبار کتاب را می‌بست� و یک نفسی راست می‌کرد�. انگار هربار با شروع خواندن، سرم را می‌کرد� زیر آب. بعد چند صفحه اکسیژن تمام می‌ش� و نمی‌ش� ادامه داد. انقدر که داستان در بعضی فصل‌ه� نفسگیر می‌ش�. البته شدت و ضعف این حس در بخش‌ها� مختلف کتاب تغییر می‌کر�.

این کتاب برای من خیلی خاص بود. فکر می‌کن� دلیلش تجربه‌ها� شخصی� و شهرهایی که اتفاقات کتاب در آن رخ می‌ده� بود. گاهی کتاب من را پرت می‌کر� به مدرسه راهنمایی امام حسینِ مشهد و کلاس «جاودانه‌ها� که هر هفته یک داستان از جنگ را برایمان روایت می‌کردن�. جانبازان را می‌آوردن� تا خاطرات را از زبان خودشان بشنویم. جانبازانی که اکثراً معلولیت‌ها� جدی داشتند. برای نوجوانی مثل من در آن سن، رویارویی با جنگ و طبعاتش خیلی وحشتناک بود. آن هم همراهِ راوی‌های� که جنگ را زندگی کرده بودند. البته هنوز هم جنگ برایم وحشتناک است. به همین دلیل موقع خواندن بخش‌ها� مربوط به جنگ این کتاب، گاهی دلهره می‌گرفت�(شاید به خاطر اخبار این روز‌ه� هم بود). نویسنده،� روایت‌ها� جنگ و خونریزی را دقیق و با جزئیات، درست مثل راویان کلاس «جاودانه‌ها� بیان کرده.

بار‌ه� موقع خواندن کتاب، سراغ گوگل ارث رفتم. زدم به دل بیروت(کلی هم فیروز گوش دادم)، دمشق، اورشلیم و حتی مشهد و اصفهان. به عنوان یک مشهدی باید بگویم که خیلی خوب از شهر مشهد در این کتاب استفاده شده. مثلا خانه‌� بزرگ ملک‌آباد� خیابان جنت و کلیسای مسروپ که همیشه دوست داشته‌ا� داخلش را ببینم، با فضای داستان و رازآلود بودنش تطابق داشت. به نظرم نویسنده اشراف خوبی به تاریخ و مذاهب دارد. خوب توانسته در جای مناسب به وقایع تاریخی گریزی بزند یا از آیات قرآن استفاده کند. انگار نویسنده می‌خواه� تشابه وقایع تاریخی را در زمان‌ه� و مکان‌ها� مختلف به مخاطب نشان دهد.

قلم نویسنده و تمرکزش روی جزئیات را دوست داشتم. به نظرم جابه‌جای� ارکان جملات، نثر کتاب را متفاوت و جذاب کرده بود و مشکلی درخوانش کتاب ایجاد نمی‌کر�. تنها چیزی که در مورد کتاب دوست نداشتم شلوغ بودن کتاب بود. کتاب پر است از روایت و کاراکتر. همین ازدیاد انگار موجب شده بود به اندازه‌� کافی به شخصیت‌ه� پرداخته نشود.
Profile Image for Alireza.
8 reviews1 follower
May 2, 2019
بی‌نظی� بود.
Profile Image for Faraneh.
111 reviews2 followers
June 3, 2019
جمله اي كه شايد صد باري توي كتاب تكرار شد اين بود: تاريخ پر است از ... و واقعا راست گفته نويسنده. تاريخ پر است از هزاران اتفاق نوشته شده يا نشده، كه هر از چند گاهي براي آدم هاي مختلف از زن و مرد، با هر ديني، با هر سني اتفاق ميفته. من لذت بردم از خوندن اين كتاب؛ حتي با اينكه در شرايط جالبي نخوندمش. دوست دارم باز هم بخونمش. كتابي پر از توصيفات لحظه به لحظه با جزييات كامل، و داستان در داستان.
Profile Image for Zahratondaki00.
27 reviews20 followers
June 16, 2019
داستان های متعدد و یک عالمه قصه...
ماجراهایی از ونک تا بیروت از اصفهان تا سد لتیان
داستان روایت پنج تا گوره... گور پنج برادر
که برخی خالیه برخیش نه
و داستانهای عجیب این پنج برادر
لحن یزدانی خرم خاص خودشه. و قصه گوی فوق العاده ایه... و موضوعات رو به هیچ وجه بی پرداخت و بدون کاوش نمیذاره جلوت...
Profile Image for Sahar.
88 reviews96 followers
July 18, 2019
بینِ سرگذشت های برادرانِ سوخته، سرگذشتِ برادر دوم از همه هولناک تر بود. هیچ جوره نمیتونم مسعود سوخته رو از ذهنم بیرون کنم..!
Profile Image for Tahmineh Baradaran.
555 reviews135 followers
September 3, 2019
کتاب درباره زندگی پنج برادر دردهه شصت است .درحقیقت درباره روزهای پایان زندگی آنها .اززبان دانای کل روایت میشود. سیاهی ، خون ، ناکامی ونافرجامی . دوروح حاضر در صحنه ها .صلاح الدین ایوبی ،فتح اورشلیم و کشتارمسیحیان.عکاس جنگی درلبنان وراهبه مسیحی مارونی ، دانشجوی پلی تکنیک و دختری کمونیست و روایتهای دیگر.
آنچه دوست داشتم : تخیل وتصویرقوی وفشرده ازوقایع تاریخی یا تاریخ وقایع زندگی آدمهای دورانی پرالتهاب که همه چیزداشت : جنگ ، بمباران ، شکنجه ، عشق ، سرکوب ، گروگان گیری. آنچه آدمها فکرمیکنند وآنچه زندگی برایشان نوشته میکند.درکمترین رمانی ازاین سالها تیرگی ، خشونت ، مرگ وسیاهی راچنین ملموس ، واقعی ونزدیک حس کرده بودم، منی که دهه شصت رازیسته ام . بیشترین قسمتی که دوست داشتم داستان برادرعکاس درلبنان وحواشیش بود. بسیار تصویری وباقابلیت تبدیل به فیلمی خوب . داستان یکی ازحملات موشکی به تهران ، داستان نجات زنان "مندابی " .
آنچه دوست نداشتم : حضور دوروحِ دانای کل ، و تلفیق داستان صلاح الدین ایوبی درمیانه داستانها. به نظرم روایت مستقلش زیباترمیشد. داستان دانشجو وتهمینه به نظرم اشکالات تاریخی دارد. آن تهران و سالهای پس ازتعطیلی دانشگاه و شخصیت هایش مشکل دارد. تکراربسیار بسیار زیاد عبارت : " وتاریخ پراست از...." که اگرمن نویسنده بودم درویرایش بعدی جزیکی دوتابقیه اش راحذف میکردم . ذکرجابجای نشر "چشمه " که لابد ادای دین نویسنده است . انشای کتاب و بعضی عبارتهایش هنوزجای اصلاح دارد. میانه کتاب خوشخوان ترازبخش های آغازین وپایانی است .
پ.ن : تاریخ پراست ازنویسندگانی که درباره چند برادرنوشته وفیلم ساخته اند : داستایوفسکی ، عباس معروفی ، فرانچسکو روزی .حتی انیمیشن کودکی دهه شصتی ها ، افسانه سه برادر
Profile Image for Ali Karimnejad.
331 reviews201 followers
February 21, 2021
تاریخ پر است از مردگانی که قصه زندگی‌شا� شنیده نشد

رچند "خون‌خورد�" رگه‌های� از شاهکار بودن رو در خودش داره اما بنظر من حقیقتش خیلی خام اومد و بنظرم یک‌جورای� کل ایده کتاب تلف شده. داستان با معرفی دانشجویی به نام "محسن مفتاح" شروع می‌ش� که شغلش اینه که بره سر قبر مرده‌ه� و براشون فاتحه بخونه و روزه بگیره و این حرفا. و اینطوریه که پای خواننده به قبرستون باز می‌ش� و ما می‌ری� بالای سر قبرها تا در حین اینکه "محسن مفتاح" براشون فاتحه می‌خونه� داستان زندگی‌شو� رو بشنویم. کل کتاب راجع به 5 قبر هست که در واقع قبرهای 5 برادر هستش که هر کدوم طی یک داستان خیلی متفاوتی، با چند سال فاصله، همگی از یکجا سر در میارن. قبرستون!ا

خوب، این ایده واقعا عالیه. من خیلی خیلی خوشم اومد. حتی میخوام بگم داستان هیچ کدوم از برادرها هم بد نبود. خصوصا داستان محمود و تهمینه که بنظرم می‌تونس� یک داستان بلند و حسابی باشه. اما چیزی که هست، تمام کتاب رو وقتی یکجا و به عنوان یک کل در نظر می‌گیریم� گنگ و ناقص بنظر میاد و یک‌جورای� در رسوندن پیام به مخاطبش عقیمه. کتاب در عین اینکه پر از اشارات تاریخی هستش اما آدم تهش نمی‌فهم� کتاب دقیقا چی میخواست بگه. از این جهت، بعد از تموم شدن کتاب بلافاصله به یاد کتاب "سال بلوا" از عباس معروفی افتادم. وقتی کتاب رو بند به بند نگاه می‌کن� همه چیز عالیه. شاعرانگی، چاشنی طنز و کنایه، شخصیت‌پردازی‌ها� توصیف صحنه‌ه� همگی خوبن اما عجیب اینکه به هم خوب چفت نشدن.

بنا به نام فامیلی برادران "سوخته" و زمان روایت داستان، تقریبا شک نداریم که داستان اشاره به تکه کلام "نسل سوخته" داره. نسلی که انگار برای مردن به این دنیا اومده بود. نسلی که یا بخاطر گرایش‌ها� فکریشون فوج فوج اعدام شدن، یا در جبهه‌ها� جنگ مردن یا طی یک حادثه تروریستی یا از روی یک خطای انسانی یا یک اشتباه به هر حال مرگ یقه‌شو� می‌کر�. این وسط 2 تا روح هم دارن پرسه می‌زن� که ظاهرا عقبه این دو تا روح بر می‌گرد� به کتاب‌ها� قبلی این نویسنده. یکی‌شو� که همه‌ج� به نام روح خبیث خال‌دا� معرفی می‌شه� از سربازای صلاح‌الدی� ایوبی در زمان فتح اورشلیم بوده و یک جمله‌ا� داره که با اون وضعیت دهه 60 ایران خوب جوش می‌خور�. اونجایی که به صلاح‌الدی� میگه:"این خاک خون می‌خوا�!" و حالا بماند که داستان این جمله چیه اما سر جمع و با کمی اغماض می‌ش� داستان این برادرهای ساده‌د� و عاشق‌پیش� رو با داستان اون روح خبیث، ربط داد.

اما بگذریم از بسیاری از خرده داستان‌های� که بی‌مور� مطرح می‌شد� و ناگهان رها می‌شدن� مشکل اصلی این کتاب که من رو واقعا سردرگم می‌کر� حجم عظیمی از اشارات مستقیم و غیر مستقیم به آیین مسیحیت، کلیسا و نمادهای اون بود. تقریبا همیشه ردپایی از کلیسا، صلیب، مسیح، مریم مقدس، یحیی تعمید دهنده و ... وجود داره که هیچ جوره به اون تصویر اولی که سعی داشتیم از کتاب ترسیم کنیم نمی‌چسب� و این برای من خیلی آزار دهنده بود. و متاسفانه حرف‌ها� خود یزدانی خرم هم من رو ناامید کرد. چون بنظرم اومد اساسا هیچ منظور بخصوصی از اونها نداشته و حتی شاید اون تصویر اولی رو هم ما خودمون داریم بزور از توی کتاب در میاریم. بی تعارف بگم، انتظار جواب‌ها� خیلی قوی‌تر� داشتم .

سرجمع بنظر من، موضوع کتاب خون‌خورد� مستعد یک کتاب عالی بود که متاسفانه از اونجایی که هیچ وقت مجوز چاپ اون رو نمی‌تونس� بگیره، {و بعد از خوندن مصاحبه‌ا� شک کردم که اصلا آیا می‌تونست� آنچنان چیزی بنویسه} نهایتا به یک داستان نیم‌بن� تقلیل پیدا کرده.

لینک مصاحبه:
Profile Image for Leila.
201 reviews74 followers
September 21, 2024
خون‌خورده� داستان زندگی پنج برادر را روایت می‌کن� که در دهه‌� شصت هر یک به نحوی کشته می‌شون� که هیچ اثری از خود باقی نمی‌گذارن�.
مادر این پنج برادر به دانشجوی جوانی که برای امرار معاش نماز و روزه‌� استیجاری برای اموات به جا می‌آور� سفارش داده که هر هفته سر قبور نمادین پسرانش قرآن بخواند و ما به این واسطه وارد زندگی آن‌ه� می‌شوی�.
در این میان موضوع قابل توجه آنست که زندگی همه‌� آدم‌ها� این داستان به نوعی با دین مسیحیت و مسیحیان گره خورده. عشق نیز در این داستان پررنگ است؛ عشق‌های� که سرنوشت انسان‌ه� را تغییر می‌ده�.
علاوه بر این دو روح شاهد ماجراهای دهه‌� شصت هستند؛ روح یک شاعر آزادی‌خوا� و روحی که جنگجویی خراسانی است و در سپاه صلاح‌الدین‌ایوب� شمشیر می‌زد�.
ریتم و عبارات تکراری و نقل قول‌های� که از تاریخ در کتاب آمده تاکید بیشتری می‌کن� بر این که تاریخ تکرار می‌شو�.
خون‌خورد� حکایت مرده‌های� است که فراموش شده‌ان�. مرده‌های� که آمده‌ان� تا قصه‌� زندگی‌شا� را بازگو کنند.

۰۱/۲/۲۳
Profile Image for Nazanin Moshiri.
98 reviews
July 5, 2019
از اون کتابهایی که ۲۴ ساعت زندگیم و تعطیل کردم که فقط بخونم و تموم شه تا بیام بیرون از فضاش...
زندگی محسن مفتاح و روایت داستان مرگ پنج برادر سوخته غریب بود...
فکر کنم دیگه هر بار در آرامگاهی قدم بزنم ، به این کتاب فکر کنم و قصه ی عجیبی که پشت هر مرگی پنهانه...
قطعا که هیچ وقت خون خورده از یادم نمیره
کتابی که اولش خون بود و آخرش آب بود...
Profile Image for Helia.
59 reviews49 followers
May 4, 2019
4.5/5
اولش خون بود ...
و تاریخ پر است از قصه ی خون هایی که ریخته شد و خون هایی که در بدن ها باقی ماند .‌�. داستان ِبرادران سوخته ، صلاح الدین ایوبی فاتح اورشلیم . به صورت کلی توی کتاب فضای مسیحیت و کلیسای ارامنه حاکم است . مثل بقیه کتابهای مهدی یزدانی خرم خوندنش برای من لذتبخش بود ... مثل دیدن فیلم میمونه و تو رو با خودش همراه میکنه و از زمان و مکان جدا میکنه ، یک لحظه تو کوچه پس کوچه های نارمک هستی یک لحظه رو به دریای مدیترانه و یک لحظه دیگه برفراز آسمان اورشلیم با دو روح پرواز میکنی همراه میشی و داستان آدمها و تاریخشون رو نظاره میکنی. که این سیال بودن داستان برای من از ویژگی های خاص کتابهای یزدانی خرم است که دوستش دارم
Profile Image for SARAH.
245 reviews313 followers
June 20, 2019
کلمه آدم زنده رو سبک میکنه،چه برسه به مرده رو،....بخشی از کتاب،من به تمام کلماتی فکر میکنم که� سنگین ترم کردند،خفه شدم زیر بار واژه هایی که نمیدانستم چرا ان لحظه از ذهن و‌زبان� گذر کرد،یا شنیدم و تیره و‌تاری� شد ذهنم.....روایت خون خورده،روایت چهار برادر ،در روزگار جنگ و‌سالها� پایانی انقلاب،روزهایی ملتهب،در سرزمینی که تاریخش همیشه همینقدر عجیب و درام پرداز بوده.....چهار برادر که‌سرنوش� و مرگی محتوم داشته اند.شخصیت پردازی‌ب� حدی اصیل بوده که با آنها نفس میکشی،روایت مقطعی از زندگی این پنج تن و مرگشان،که بسیار زنده به‌تصوی� کشیده شده،قصه مسعود به جانم نشست انقدر دور و برمان از مسعودها و ابوالحسن ها خالی شده....دلم خواست از میان صفحات کتاب میرفتم،مسعود را میافتم ؛شانه هایش را محکم میگرفتم و در آغوشش میکشیدم،مسعودی که اصول خودش را دارد،در لحظات بحران زده جنگ،روی در روی فرمانده میایستد چون میخواهد کار درست رو انجام دهد،پای اصولش میایستد.باهمان دستهای بزرگ و قلب بزرگترش،با ذره،ذره خونش تاریخ را میسازند...مسعودی که عاشق کله خری هایش شدم،چقدر دلم لک زده برای این آدم ها....مسعود ها و‌ابوالحس� هایی که در لحظه بحران انتخابگرند و‌مردان� پای انتخابهایشان‌ایستاد� اند.....و منصورها و محمودهایی که فقط یک زندگی میخواستند،که‌زندگی‌ر� زندگی کنند در گوشه ای..و چقدر در زمان‌های� همین خواسته ساده و کوچک میشود،آرزویی‌محا�..... خون خورده‌روایتگ� است بی شک ،ولی حیف که این‌روایت‌تعلیق‌ندار�...تعلیقی جز قلم گرم نویسنده که میخواهی‌قل� پر خونش را دنبال کنی و‌د� فضای قصه اش� نفس بکشی....اما قصه پیچش‌ندارد،روای� زندگی ها‌و‌مرگهایی‌اس� با تمام‌تراژی� ،و کمدی‌بودن�.....روایت ها را‌پا� بداریم...
Profile Image for Zahra.
214 reviews67 followers
September 28, 2020
اصلا دوست نداشتم! نصف نشده ول کردم
توصیف های بدرد نخور خیلی داشت و فقط حرکات رو شرح میداد! مثل با پای راست وارد مترو شد یا با دست چپ میله مترو رو گرفت! انگار دفتر خاطراته!
فضاسازی هم که هیچی!
من کتاب صوتی رو گوش دادم و اصلا راضی نبودم! شاید اگه راوی صدای بهتر داشت و کارآزموده تر بود بیشتر از نصف کتاب رو میخوندم و اینقدر تو ذوقم نمی خورد!
Profile Image for Arghavan.
69 reviews18 followers
May 25, 2020
یه کتاب خیلی خوب، تازه با قلم آقای یزدانی خرم آشنا شدم، و البته رفت جزو نویسنده های مورد علاقه ام.
من عاشق کتابهایی پر از کارکتر و شخصیتم مثل این کتاب که
داستان زندگی پنج برادره با سرنوشتهایی متفاوت والبته شوکه کننده...
Displaying 1 - 30 of 349 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.