ŷ

Saman > Saman's Quotes

Showing 1-30 of 49
« previous 1
sort by

  • #1
    Reza Baraheni
    “معشوق جان به بهار آغشته‌� منی
    اگر تو مرا نبینی، من هم نمی‌بینم�”
    Reza Baraheni

  • #2
    Nassim Nicholas Taleb
    “Any reduction of the world around us can have explosives consequences since it rules out some sources of uncertainty; it drives us to a misunderstanding of the fabric of the world. For instance, you may think that radical Islam (and its values) are your allies against the threat of Communism, and so you may help them develop, until they send two planes into downtown Manhattan.”
    Nassim Nicholas Taleb, The Black Swan - The Impect Of The Highly Improbable

  • #3
    Albert Camus
    “There is but one truly serious philosophical problem and that is suicide. Judging whether life is or is not worth living amounts to answering the fundamental question of philosophy. All the rest � whether or not the world has three dimensions, whether the mind has nine or twelve categories � comes afterwards. These are games; one must first answer.”
    Albert Camus
    tags: life

  • #4
    “من توی خیال‌ها� خودم سیر می‌کردم� نورا با همه زیبایی‌اش� از بیقراری سرم را به متکا می‌کوبیدم� اما باز به خودم می‌گفت� که ترجیح می‌داد� با رختخوابم کلنجار بروم، همه ملافه‌ه� را بجوم و بخورم تا این‌ک� گرفتار نورا یا هر زن دیگری بشوم! من دیگر فهمیده بودم، بله قربان، فهیمده بودم که هوس زن مایه معطلی است! فهمیده بودم تمناشان آدم را اسیر می‌کن�! از راه بدر می‌بر�! ورطه� گودال، همین!� برای همین می‌افتاد� به جان خودم، خودم را سرکوب می‌کردم� تنهایی از همه بهتر بود� بله� احساسات بازی و حرف‌ها� قشنگ قشنگ را بریز دور!� آه! اعتراف و دوستت دارم!� آه! عاشقت‌ا�! وای! آن هم به کسی که پدرت را درمی‌آرد� آخ! اوخ! نه، من که نیستم! همین‌طور� خوشم، راحت! تنهایی، بی‌دردس�!� این را من از بچگی فهمیده بودم! احساسات بی‌احساسا�! ولِلِش!� بزن به چاک!� خودت را بچسب و بقیه‌� را بی‌خیا�! خلاص! (کتاب مرگ قسطی اثر سلین � صفحه ۲۹۵)”
    لویی فردینان سلین

  • #5
    László Krasznahorkai
    “When I am not reading Kafka I am thinking about Kafka. When I am not thinking about Kafka I miss thinking about him. Having missed thinking about him for a while, I take him out and read him again. That’s how it works.”
    László Krasznahorkai

  • #6
    Haruki Murakami
    “The most important thing we learn at school is the fact that the most important things can't be learned at school.”
    Haruki Murakami, What I Talk About When I Talk About Running

  • #7
    Sophocles
    “دانایی گریز از تنهایی است.”
    Sophocles, The Three Theban Plays

  • #8
    Marta Hillers
    “These days I keep noticing how my feelings towards men - and the feelings of all the other women - are changing. We feel sorry for them; they seem so miserable and powerless. The weaker sex. Deep down we women are experiencing a kind of collective disappointment. The Nazi world - ruled by men, glorifying the strong man - is beginning to crumble, and with it the myth of "Man". In earlier wars men could claim that the privilege of killing and being killed for the fatherland was theirs and theirs alone. Today, we women, too, have a share. That has transformed us, emboldened us. Among the many defeats at the end of this war is the defeat of the male sex.”
    Marta Hillers, A Woman in Berlin: Eight Weeks in the Conquered City: A Diary

  • #9
    Reza Baraheni
    &ܴ;نیامد
    اگرچه هق هقم از خواب، خواب تلخ بر آشفت خواب خسته و شیرین بچه های جهان را
    ولی گریستن نتوانستم
    نه پیش دوست نه در حضور غریبه نه کنج خلوت خود گریستن نتوانستم
    که آفتاب بیاید
    نیامد.&ܴ;
    Reza Baraheni

  • #10
    “يقينم فقط زماني زايل ميشود كه با محنت انسانهاي ديگر روبرو ميشوم ،محنت كساني كه نه اهميتي در زندگي ام دارند نه ايشان را ميشناسم ،في المثل كسانيكه در كهن ترين اعصار باستاني ميزيسته اند ،تماس با محنت اينان چنان درد ناخوشايندي به من ميدهد و چنان روحم را ميشكافد كه تا مدتي تقريبا نميتوانم به خداوند عشق بورزم و بسي نميماند كه بگويم تحقيقا نميتوانم ،به نحوي كه دچار اضطراب ميشوم.”
    سيمون وي
    tags: يچ

  • #11
    Ahmad Mahmoud
    “- عمو بندر هیچوخ محبت شمارو...
    حرفم را میبرد
    ـ آخه پسرم، اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟”
    Ahmad Mahmoud, مسای�

  • #12
    Ahmad Mahmoud
    “دنیا علیه ما توطئه کرده بود شاسب، دنیا -
    یعنی سرنوشت ما جایی دیگه رقم زده میشه؟ -
    اینطور خیال می کنم -
    پس مردم کشک؟ -
    ای خدا عمرت بده شاسب. بیسوادن مردم! بیسواد و احساساتی -
    با این حال خیلی هشیارن - نشان داده ن -
    هشیاری محدود! در حد نفع روزانه، خیلی م زود گر میگیرن! علتش بیسوادیه. حتی یه صفحه تاریخ م نخوندن، رادیو هم بهشان اطلاعات غلط میده - دروغ -
    این بی انصافیه در حق مردم! - مردم خوبن -
    خوب بودن و عمین بودن دوتاست. مردم باید یاد بگیرن بخونن -
    آخر اینم وسیله میخواد، وقت میخواد، رفاه میخواد -
    نگفتم که نمیخواد -
    با این حرفت گرفتار دور باطل میشیم -
    هستیم -”
    احمد محمود, دیدار

  • #13
    “دختر(در نقش پادشاه): تو شوربخت شورچشم هرچه داری از کیست؟
    آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
    زن: چه می‌گوی� مرد؛ ما که چیزی نداریم.
    آسیابان: آن نیز از پادشاه است!”
    بهرام بیضایی

  • #14
    “من -حقیقت را- در زنجیر دیده ام.
    من -حقیقت را -پاره پاره -بر خاک دیده ام.
    من-حقیقت را-بر سرِ نیزه-دیده ام.”
    بهرام بیضایی, روز واقعه

  • #15
    “از او بسیار میگویند؛ و آنها که میگویند چرا خود چون او نیستند؟”
    بهرام بیضایی, روز واقعه

  • #16
    Forugh Farrokhzad
    “دلم گرفته است
    دلم گرفته است
    به ایوان می روم و انگشتانم را
    بر پوست کشیده ی شب می کشم
    چراغ های رابطه تاریکند
    چراغهای رابطه تاریکند
    کسی مرا به آفتاب
    معرفی نخواهد کرد
    کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
    پرواز را به خاطر بسپار
    پرنده مردنی ست”
    فروغ فرخزاد / Forough Farrokhzad

  • #17
    Forugh Farrokhzad
    “در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهاييست
    دل من
    كه به اندازه ي يك عشقست
    به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
    به زوال زيباي گل ها در گلدان
    به نهالي كه تو در باغچه ي خانه مان كاشته اي
    و به آواز قناري ها
    كه به اندازه ي يك پنجره مي خوانند”
    Forough Farrokhzad
    tags: poem

  • #18
    شاهرخ مسکوب
    “باید بپذیرم که عشق ... مرده است، من نیز باید آن را در خود بکشم. باز هم به یاد تورات می‌افت� که می‌گوی�: «هر چیز را زمانی و هر مرادی را دورانی است... زمانی برای تولد و زمانی برای مرگ. زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای کینه ورزیدن ... » اما این‌ج� هم در برابر تورات می‌ایست�. کینه را به دل راه نمی‌ده� چون با این کار بیش از هر چیز خود را تحقیر کرده‌ا�. فقط عشق خودم را می‌کش� و بحران را از سر می‌گذران� تا دوباره ستون پاهایم را از زیر تنم احساس کنم. بدا بر من که هر روز باید زندگی‌ا� را از نو آغاز کنم.”
    Shahrokh Meskoob, در حال و هوای جوانی

  • #19
    شاهرخ مسکوب
    “عشق جوهر همه رؤیاهاست و همیشه در جائی است که دست واقعیت به آن نمی‌رس�.”
    Shahrokh Meskoob, روزها در راه

  • #20
    شاهرخ مسکوب
    “پاهایم اینجاست ولی دلم آنجاست. زندگی و هوش وحواس من در جای دوری که از آن بریده شده‌ا� می‌گذر� نه در جایی که در آن نیستم.”
    Shahrokh Meskoob, روزها در راه

  • #21
    شاهرخ مسکوب
    “روزهای من: تماشای گذشت زمان، بافتن خیال‌ها� خوش و شکافتن آنها؛ کلاف خیال را بستن و باز کردن!”
    شاهرخ مسکوب, روزها در راه

  • #22
    شاهرخ مسکوب
    “ظلمت غلیظ چیزی مثل قیر مذاب فضا را پر کرده است.”
    Shahrokh Meskoob, روزها در راه

  • #23
    شاهرخ مسکوب
    “هرچه پیشتر می‌رو� تنهاتر می‌شو�. گمان می‌کن� «به روز واقعه» باید خودم جنازه‌ا� را به گورستان برسانم. راستی مرده‌ا� که جنازه‌� خودش را به دوش بکشد چه منظره‌� عجیبی دارد. غریب، بیگانه.
    کوه چه خواب سنگین ساکتی دارد. انگار هرگز بیدار نمی‌شو�. حتی در عالم خیال.”
    شاهرخ مسکوب, روزها در راه

  • #24
    ایرج جنتی عطائی
    “هیشکی مثل تو نبود

    صدای تو
    بیداری ریشه ، آواز سبز برگه
    صدای تو
    پر وسوسه مثل شبخونی تگرگه
    صدای تو آهنگ شکستن
    بغض یه دنیا حرفه
    تصویری از آواز صریح
    قندیل نور و برفه
    هیشکی مثل تو نبود
    هیشکی مثل تو منو باور نکرد
    هیشکی با من مثل تو
    توی نقب شب من سفر نکرد
    هیشکی مثل تو نبود
    ساده مثل بوی پاک اطلسی
    یا بلوغ یه صدا
    میون دغدغه ی
    دلواپسی
    تو غرورت مثل کوه
    مهربونیت مثل بارون ، مثل آب
    مثل یه جزیره ، دور
    مثل یه دریا ، پر از وحشت خواب
    هیشکی مثل تو نبود
    شعرهای تنهاییمو
    هشکی مثل تو نخوند
    همه حرفام مال تو
    همه شعرهام مال تو
    دنیای من شعرمه
    همه دنیام مال تو”
    ایرج جنتی عطائی, زمزمه‌ها� یک شب سی‌سال�

  • #25
    ایرج جنتی عطائی
    “بالی اگه هست
    از جنس کوهِ
    از رنگ خاکُ
    حسرت پرواز”
    ایرج جنتی عطائی

  • #26
    ایرج جنتی عطائی
    “سقف ما هر دو یه سقف
    دیوارمون یه دیوار
    آسمون ، یه آسمون
    بهارامون ، یه بهار
    اما قلبمون دو تا
    دستامون از هم جدا
    گریه هامون تو گلو
    خنده هامون بی صدا
    نتونستم ، نتونستم
    تو رو بشناسم هنوز
    تو مثل گنگی رمز
    توی یک کتیبه ای
    که همیشه با منی
    اما برام غریبه ای
    هنوز هم ما می تونیم
    خورشید و از پشت ابر صدا کنیم
    نمی تونیم ؟
    می تونیم
    می تونیم بهارو با زمین سوخته آشنا کنیم
    نمی تونیم ،
    می تونیم
    هم شب و هم گریه ایم
    درد تو ، درد منه
    بگو هم غصه ، بگو
    دیگه وقت گفتنه
    بغض ما نمی تونه
    این سکوتو بشکنه
    مردم از دست سکوت
    یکی فریاد بزنه ”
    ایرج جنتی عطائی

  • #27
    ایرج جنتی عطائی
    “پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمه
    روبرو، روبرو قتلگاه آدمه

    روح جنگل سياه با دست شاخه‌ها� داره
    روحم رو از من مي‌گيــره
    تا يه لحظه مي‌مون�
    جغدها تو گوش هم ميگن
    پلنگ زخمي مي‌ميـــره
    راه رفتن ديگه نيست
    حجله پوسيدن من جنگل پيـره

    پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمه
    روبرو، روبرو قتلگاه آدمه

    قلب ماه سر به زير
    به دار شاخه‌ه� اسير
    غروبش رو من مي‌بين�
    ترس رفتن تو تنم
    وحشت موندن تو دلم
    خواب برگشتن مي‌بين�
    هر قدم به هر قدم
    لحظه به لحظه
    سايه دشمن مي‌بين�

    پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمه
    روبرو، روبرو قتلگاه آدمه

    پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمه
    روبرو، روبرو قتلگاه آدمه”
    ايرج جنتي عطايي

  • #28
    ایرج جنتی عطائی
    “طعم خيس اندوه و اتفاق افتـــاده
    يـــــه آه خداحافظ ، يه فاجعه ساده
    خالي شدم از رويا حسي منو از من برد
    يـه سايه شبيه من ، پشت پنجره پژمرد

    اي معجزه خاموش ، يه حادثه روشن شو
    يه لحظه فقط يه اه همجنس شکفتن شـو
    از روزن اين کنج خاکســتري پر پر
    مشغول تماشاي ويرون شدن من شـــــو


    برگرد به برگرشتن از فاصله دورم کـــــن
    يه خاطره با من باش يه گريه مرورم کن
    از گر گر بي رحم اين تجربه من ســوز
    پرواز رهايي باش به ضيافت ديـروز

    به کوچه که پيوستي شهر از تو لبا لب شد
    لحظه آخر لحظه شب عاقبت شـب شد
    آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بــود
    راهي شدنت حرف نقطه چين پايــان بود

    اي معجزه خاموش ، يه حادثـه روشن شو
    يـه لحظه فقط يه آه همجنس شکفتن شو
    از روزن اين کنج خاکســــــتري پـــر پـــر
    مشـــغول تماشاي ويرون شدن من شو”
    ایرج جنتی عطایی

  • #29
    ایرج جنتی عطائی
    “برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تن
    فراز وحشت داری فرود خنجری ای تن
    غم آزادگی دارم ،به تن دلبستگی تا کی؟
    به من بخشیده دلتنگی شکستن های پی در پی

    در این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتن
    خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن

    در آوار شب ودشنه چکد از قلب من خوناب
    که می بینم من عاشق چه ماری خفته در محراب

    خوشا از بند تن رستن پی آزادی انسان
    نمی ترسم من از بخشش که اینک سر که اینک جان

    در این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتن
    خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن

    چرا تن زنده و عاشق، کنار مرگ فرسودن
    چرا دلتنگ آزادی، گرفتار قفس بودن

    قفس بشکن که بیزارم، از آب و دانه در زندان
    خوشا پرواز ما حتا به باغ خشک و بی باران

    اگر پیرم اگر برنا، اگربرنای دل پیرم
    به راه خیل جان بر کف که می میرند می میرم

    اگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شاد
    برای فتح شهر خون تو را کم دارم ای فریاد

    در این غوغای مردم کش ، در این شهر به خون خفتن
    خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن”
    ایرج جنتی عطائی

  • #30
    Shahriar Mandanipour
    “حالی داشتم مثل مستی در اندوه که می نوشی و می فهمی زیادی است و باز سر می کشی تا استفراغ”
    شهریار مندنی پور / Shahriar Mandanipoor, شرق بنفشه



Rss
« previous 1