در حال و هوای جوانی Quotes

109 ratings, 3.89 average rating, 27 reviews
در حال و هوای جوانی Quotes
Showing 1-4 of 4
“هر آدمی برای من مثل یک باغ دربسته است. گفتگو امکان میده� که روزنی در دیوار این باغ باز بشود. آن وقت من در حال کشف و مشاهده هستم. از خوب و بد هرچه ببینم برایم دیدنی است.”
― در حال و هوای جوانی
― در حال و هوای جوانی
“این شبها� تابستان تهران هم نعمتی است. گرمای خفقانآو� روز رفته است و از آفتاب داغی که ماهه� و ماهه� از سفیدهٔ صبح تا غروب یکنف� و با سماجت میتاب� اثری نیست. میشو� نفسی کشید. چه موهبتی است فراغتی و گوشهٔ دنجی و همصحبت� با زنی زیبا و اهل معرفت، آن هم در این درالخلا که قحطالنسا� است.”
― در حال و هوای جوانی
― در حال و هوای جوانی
“باید بپذیرم که عشق ... مرده است، من نیز باید آن را در خود بکشم. باز هم به یاد تورات میافت� که میگوی�: «هر چیز را زمانی و هر مرادی را دورانی است... زمانی برای تولد و زمانی برای مرگ. زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای کینه ورزیدن ... » اما اینج� هم در برابر تورات میایست�. کینه را به دل راه نمیده� چون با این کار بیش از هر چیز خود را تحقیر کردها�. فقط عشق خودم را میکش� و بحران را از سر میگذران� تا دوباره ستون پاهایم را از زیر تنم احساس کنم. بدا بر من که هر روز باید زندگیا� را از نو آغاز کنم.”
― در حال و هوای جوانی
― در حال و هوای جوانی
“این دفتر را میبند�. بیش از یک سالی بود که در آن چیزی ننوشته بودم تا سفر فرنگ پیش آمد و با تنبلی دو سه صفحها� قلم زدم و باز یادداشتها� سفر پاریس ماند برای مدتی بعد از سفر.
در آبانما� سال ۴۵ بود که یک روز بعدازظهر � پیش من بود. توی بغل من بود. آن روز سخت به هیجان آمده بود و من بدتر از او. پس از آنهم� ماهها� آن روز موافقت کرد که با او بخوابم. من هیچ انتظار نداشتم. غافلگیر شده بودم و از فرط شیفتگی قلبم چنان میز� که انگار میخواس� سینها� را بشکافد. نتوانستم کاری بکنم. هفتهها� بعد حس میکرد� که انگار � هم خوشحال است که آن روز کار به جایی نرسید، از موافقت خودش پشیمان شده بود. باری بعداً هر بار به نحوی میکوشی� تا با من تنها نباشد و هر دفعه بهانها� میتراشی�. گویی میترسی� که پس از آن موافقت اولی من توقع همه چیز داشته باشم و کار به جای باریک بکشد. بههرحا� رابطهٔ ما با همهٔ آن زیر و بمها� همیشگی تا اردیبهشت چهل و شش ادامه داشت. من از بلاتکلیفی و پا در هوایی به جان آمده بودم. دوستش هم داشتم. آخرش تصمیم گرفتم، گرچه بسیار سختم بود. پیشنهاد کردم که دوستیما� را نگه داریم و آرزوهامان را خفه کنیم. از موارد نادری بود که چشمهای� را پر از اشک دیدم. گفت دروغ میگوی� تو خسته شدها� و میخواه� از من فرار کنی. این مقدمهٔ جدایی کامل است و من برعکس تو به کلی تنها میمان�. گفتم اینطو� نیست و من ترا به عنوان یک دوست هم دوست دارم. الآن بیشتر از یک سال میگذر�. خوشبختانه تصور من غلط نبود. الآن دوستها� خوب همدیگریم و معمولاً هفتها� یک بار همدیگر را میبینی�. ولی آن ماجرای دردناک تمام شده است.”
― در حال و هوای جوانی
در آبانما� سال ۴۵ بود که یک روز بعدازظهر � پیش من بود. توی بغل من بود. آن روز سخت به هیجان آمده بود و من بدتر از او. پس از آنهم� ماهها� آن روز موافقت کرد که با او بخوابم. من هیچ انتظار نداشتم. غافلگیر شده بودم و از فرط شیفتگی قلبم چنان میز� که انگار میخواس� سینها� را بشکافد. نتوانستم کاری بکنم. هفتهها� بعد حس میکرد� که انگار � هم خوشحال است که آن روز کار به جایی نرسید، از موافقت خودش پشیمان شده بود. باری بعداً هر بار به نحوی میکوشی� تا با من تنها نباشد و هر دفعه بهانها� میتراشی�. گویی میترسی� که پس از آن موافقت اولی من توقع همه چیز داشته باشم و کار به جای باریک بکشد. بههرحا� رابطهٔ ما با همهٔ آن زیر و بمها� همیشگی تا اردیبهشت چهل و شش ادامه داشت. من از بلاتکلیفی و پا در هوایی به جان آمده بودم. دوستش هم داشتم. آخرش تصمیم گرفتم، گرچه بسیار سختم بود. پیشنهاد کردم که دوستیما� را نگه داریم و آرزوهامان را خفه کنیم. از موارد نادری بود که چشمهای� را پر از اشک دیدم. گفت دروغ میگوی� تو خسته شدها� و میخواه� از من فرار کنی. این مقدمهٔ جدایی کامل است و من برعکس تو به کلی تنها میمان�. گفتم اینطو� نیست و من ترا به عنوان یک دوست هم دوست دارم. الآن بیشتر از یک سال میگذر�. خوشبختانه تصور من غلط نبود. الآن دوستها� خوب همدیگریم و معمولاً هفتها� یک بار همدیگر را میبینی�. ولی آن ماجرای دردناک تمام شده است.”
― در حال و هوای جوانی