کتابی از مجموعه ده جلدی کتاب مترو شماره 21-30. تصویرگری ها اینقدر جالب و خنده دار و مبتکرانه هست که آدم از ورق زدنش پشیمون نشه و از دیدنشون لبخند بزنه کتابی از مجموعه ده جلدی کتاب مترو شماره 21-30. تصویرگری ها اینقدر جالب و خنده دار و مبتکرانه هست که آدم از ورق زدنش پشیمون نشه و از دیدنشون لبخند بزنه. دی ماه 94 ...more
بچه که بودم از کیهان بچه ها و رمان های کودک زیاد خوشم نمی آمد. گمان میکردم این دست از کتابها بدرد نخورند چون معنی شان این است که بزرگترها ما را جدی نم بچه که بودم از کیهان بچه ها و رمان های کودک زیاد خوشم نمی آمد. گمان میکردم این دست از کتابها بدرد نخورند چون معنی شان این است که بزرگترها ما را جدی نمی گیرند و جای مطالب مهم سر ما را به خواندن داستان های کودکانه گرم می کنند. و اتفاقا این دلیلی است که این دست از کتابها در این برهه از زمان برایم جذابند چون می توانم با خواندنشان برای مدتی هم که شده از دنیای جدی و خشک بزرگسالی فاصله بگیرم خودم را بسپارم به فانتزی های جالب کودکی و سرگرم شوم.
نمی توانستم برای جان شیفته ریویو بنویسم. برایم صرفن یک داستان نبود.بیشتر از آن رفیق بود و دوست. نمی توانستم تمام آنچه از آنت و رودخانه اش در جانم جاری نمی توانستم برای جان شیفته ریویو بنویسم. برایم صرفن یک داستان نبود.بیشتر از آن رفیق بود و دوست. نمی توانستم تمام آنچه از آنت و رودخانه اش در جانم جاری بود را در کلمه بنشانم و توصیف کنم. یک شیفتگی بود که بیانش از عمقش می کاست...تجربه نابی بود که بهم هدیه شده بود....یک تصویر ژرف بود از زندگی که در قاب قصه برایم روایت شده بود...شراب نابی بود که به کامم نشسته بود و مرا شیدای خویش کرده بود....و من می دانستم که تا سالها در مستی اش غوطه ورم.
بشدت معتقدم که کتاب ها را به ویژه برخی از آنها را باید در موقع مناسب خواند وگرنه نه تنها لذت عمیق خواندن آن را از دست خواهی داد که جای طعم واقعی اثر ب بشدت معتقدم که کتاب ها را به ویژه برخی از آنها را باید در موقع مناسب خواند وگرنه نه تنها لذت عمیق خواندن آن را از دست خواهی داد که جای طعم واقعی اثر برای همیشه چیزی بی مزه یا تلخ در جانت خواهد نشست و من خوشبخت بودم که زوربا را دقیقا به وقتش خواندم و همین باعث شد که خواندنش عیش مدام باشد برایم. زوربا برای من عصاره کامل غریزه بود در انسان که به اوج خودش رسیده بود. لذت خواندن ازش کیفورت میکرد. دستت را می گرفت و از آسمان عبور می داد و زمین را به تسخیر تو در می آورد. نگاهش به زندگی،برخوردش با مشکلات و خوشی ها،همه و همه ناشی از نیروی اولیه حیات بود که در وجود او به تکامل رسیده بود. جالب بود برایم که حتی رفتارش و تفکرش نسبت به زن هم آزارم نمیداد. چون از آن روح خالص غریزه چیزی بیش از آن هم انتظار نداشتم. تعریف بدوی مرد از زن که او را مادیان اصیلی میدید که گرچه فحشش میداد اما در عمل می پرستیدش و برای خوشی اش، برای لذت بخشیدن به او و حتی برای نجات او از خطر دست به هرکاری می زد. گرچه این باعث نمیشد بهش وفادار بماند یا احترامش کند چون در وجود او چیزی به عنوان احترام یا وفا تعریف نشده بود. بهرحال که خواندن از زوربا،لمس آن سرخوشی که گویی چیزی از لذت اصیل انسان از زندگی بود حالت را خوب میکرد. و باعث میشد از کتاب خواندنت مسرور باشی.
یک گونه از ادبیات هم باید باشد به اسم ادبیات شفاگر که دستت را بگیرد و از روزمره زندگی پرتت کند به یک دنیای دیگری که تویش از جنگ و نهیلیسم و دعوای خدا یک گونه از ادبیات هم باید باشد به اسم ادبیات شفاگر که دستت را بگیرد و از روزمره زندگی پرتت کند به یک دنیای دیگری که تویش از جنگ و نهیلیسم و دعوای خدا و شیطان خبری نباشد و تو باشی و یک جهان فانتزی و درخشش روزهای کودکی و شیرینی رویاها و آرزوهای خوب محال. این چیزی است که من در ژانر ادبیات کودک و نوجوان پیدایش می کنم و اینطوری روزهای ابری سرد غم زده را طی می کنم.تیتسو سبز انگشتی برای من همیشه یادآور خاطره روز پس از طوفان خواهد بود که توانست با بودنش از تلخی آن طوفان بکاهد.