روایت اول درباره «شخصیت» بود. درباره اصالت داشتن و اصل بودن. روایت خوبی بود. بازیها� ذهنی خوبی داشت. ضرباتی که وارد میکر� گاهی مانع از تفکر میش� که روایت اول درباره «شخصیت» بود. درباره اصالت داشتن و اصل بودن. روایت خوبی بود. بازیها� ذهنی خوبی داشت. ضرباتی که وارد میکر� گاهی مانع از تفکر میش� که نمیدان� این خوب است یا نه!
جستار دوم از زخم شروع میکن� و به طنز میرس� و نهایتا با یک خاطره جذاب و کمی شوخ تمام میشو�. انگار هوشمندزاده چیزهایی درباره طنز و زخم و لبخند و عکاسی طنز داشته (البته میدان� که بیشتر از یک چیزهایی درباره عکاسی دارد) ولی به تنهایی چیزی نمی شدند برای همین در این جستار کنار هم قرار داده. در نگاه اول جالب است ولی وقتی فاصله میگیری� یک «خب که چی» مخصوصا با آن پایانبند� در ذهن ایجاد میشو�.
جستار سوم درباره اطمینان بود. جستار خوبی بود. حرفها� جالبی زد و در نهایت با همان لحن طنز جستار دوم با یک خاطره تمامش کرد.
جستار بعدی «چراغ قوه» بود. ایده و همهچیز� خوب بود. درست سرجای خودش نشسته بود.
جستار آخر «حلقه جیم» بود. جستاری که نویسنده در ابتدای آن نوشته: «اگر جای شما بودم وقتی فهرست این کتاب را میدید� بیمعطل� همین بخش را میخواند�...» در حالی که نه در فهرست توضیحی درباره این جستار بود و نه اسم ربطی به محتوا داشت که بخواهیم کنجکاو شویم و اول آن را بخوانیم. این جستار اتفاقا تکلیفش روشن نبود. نویسنده نمیدانس� یا شاید هم نتوانسته بود آنچه میخواه� بگوید را بنویسد برای همین گنگ و نامفهوم بود....more
خیلیه� خواندن کارهای چهلت� را پیشنهاد کرده بودند ولی تا همین چندی پیش قسمت نشد کتابی از او دست بگیرم. بین تالار آینه و کتاب فوق، مهرگیاه را انتخاب کخیلیه� خواندن کارهای چهلت� را پیشنهاد کرده بودند ولی تا همین چندی پیش قسمت نشد کتابی از او دست بگیرم. بین تالار آینه و کتاب فوق، مهرگیاه را انتخاب کردم چون حجمش کمتر بود. کتاب شروع خوبی داشت و جذبم کرد ولی در ادامه هرقدر منتظر ماندم تا آن چیزی که بابتش به آن توصیه شدم (همه خیلی کلی میگفت� چهل تن بخوان) پدیدا شود اثری نبود. البته دیالوگنویس� درخشان کتاب و البته دست گذاشتن روی زنان و مسائل آنان حتما ویژگی چهلت� است ولی تصورم چیز دیگری بود. حتی در شکل روایت هم ویژگی و پیچیدگی خاصی ندیدم که بگویم از حیث شکل و فرم تفاوت دارد. ضنا کتاب از آن دست کتابه� نبود که به راحتی بتوان خواند، باید با ذهن بیدار و فعال آن را خواند.
درویش خان برایم چهره مهمی است. برای همین وقتی کتاب را در کتابفروشی دیدم جلد و عنوان برایم جالب آمد. همانجا باز کردم ولی خیلی آنطور که مینمای� نیست...
درویش خان برایم چهره مهمی است. برای همین وقتی کتاب را در کتابفروشی دیدم جلد و عنوان برایم جالب آمد. همانجا باز کردم ولی خیلی زود فهمیدم آنچه مینمای� نیست. کتاب را برگرداندم سرجایش. قیدش را زدم. گذشت تا اینکه دوستی درباره کتاب مطلبی نوشت. به بنده هم از آنجا که شناخت داشت، توصیه کرد بخوانم. نظرم را که بالا نوشتم را به او منتقل کردم. تعجب کرد و گفت اشتباه میکن�. بخوان تا لذت ببری و الخ. کتاب را به توصیه و اعتماد او تهیه کردم. ولی هرقدر تحمل کردم دیدم فایده ندارد. واقعا همان برداشت اولیها� درست بود و کتاب هیچچی� قابل دفاعی نداشت. کتاب را نصفه رها کردم (کاری که معمولا انجام نمیده�). زندگینامه داستانی نوشتن هم قواعدی دارد که این کتاب به آن پایبند نیست. روایت تخت و بدون فراز و فرود. اطلاعات بیاهمی� و نثر کسالتبا� و... ...more