بعد از تجربه 88 درک فضای سرد بعد از کودتای 32 هم برام ممکن شد. ملموس ترین تعریفی که برای روز بعد از 22خرداد 88دارم اینه که انگار گرد مرگ پاشیده بودن ببعد از تجربه 88 درک فضای سرد بعد از کودتای 32 هم برام ممکن شد. ملموس ترین تعریفی که برای روز بعد از 22خرداد 88دارم اینه که انگار گرد مرگ پاشیده بودن به سطح شهر... اصلا اون خالی بودن دل! امنیتی شدن فضا، امیدی که انگار یکباره یخ زد و... حالا میفهمم نویسنده وقتی از صبح بی هم آغوشی روز کودتا میگه چی میگه، با نویسنده هم نظرم اصلا! تو عصر خفقان دلها هم یخ میزنه، عشق سخت میشه... فکر میکردم که این روزها که حالمون خوب نیست دوباره و خسته تر از همیشه ایم چه چیزی نیاز دارم؟! یه تقلای عاشقانه نزدیک به روزهای شاد منتهی به آزادی... جایی که پیروزی حتمیه و همه با لبخند به همدیگه نگاه میکنیم. خب کتاب همین حس رو بهم داد و هرچند که اون شادی و تقلا سریع خاموش شد. جاش رو به سردی و نا امیدی داد... ولی خواندن توصیف همون لحظات کوتاه هم لذت بخش بود.
Merged review:
بعد از تجربه 88 درک فضای سرد بعد از کودتای 32 هم برام ممکن شد. ملموس ترین تعریفی که برای روز بعد از 22خرداد 88دارم اینه که انگار گرد مرگ پاشیده بودن به سطح شهر... اصلا اون خالی بودن دل! امنیتی شدن فضا، امیدی که انگار یکباره یخ زد و... حالا میفهمم نویسنده وقتی از صبح بی هم آغوشی روز کودتا میگه چی میگه، با نویسنده هم نظرم اصلا! تو عصر خفقان دلها هم یخ میزنه، عشق سخت میشه... فکر میکردم که این روزها که حالمون خوب نیست دوباره و خسته تر از همیشه ایم چه چیزی نیاز دارم؟! یه تقلای عاشقانه نزدیک به روزهای شاد منتهی به آزادی... جایی که پیروزی حتمیه و همه با لبخند به همدیگه نگاه میکنیم. خب کتاب همین حس رو بهم داد و هرچند که اون شادی و تقلا سریع خاموش شد. جاش رو به سردی و نا امیدی داد... ولی خواندن توصیف همون لحظات کوتاه هم لذت بخش بود....more
دوست داشتم شجاعانه تر خط داستانی رو ادامه بده.. در کل نگاه جالبی بود.واقعیت هم همینه..ما در مورد دوستانمون خیلی کمتر اینطور هستیم . اینکه بخواهیم شخصیتدوست داشتم شجاعانه تر خط داستانی رو ادامه بده.. در کل نگاه جالبی بود.واقعیت هم همینه..ما در مورد دوستانمون خیلی کمتر اینطور هستیم . اینکه بخواهیم شخصیت ما رو جوری که دوست داریم ببینن. اما در مورد معشوقه هامون همینطوریم.. هر کدوم یک بخش از وجود ما رو میبینن و باهاش آشنا میشن و اگر کنار هم قرار بگیرن و بخوان دربارمون نظر بدن انگار که درباره چند نفر دارن حرف میزنند.نه یک نفر......more
داشتم فکر میکردم که من چرا سووشون رو اینقدر دیر خوندم. فوق العاده بود این داستان، جدال مصلحت اندیشی و سیاست ورزی با حق طلبی و صراحت کلام ذهنم رو بیشتر داشتم فکر میکردم که من چرا سووشون رو اینقدر دیر خوندم. فوق العاده بود این داستان، جدال مصلحت اندیشی و سیاست ورزی با حق طلبی و صراحت کلام ذهنم رو بیشتر از گذشته درگیر کرد. نمایش بی نقص لایه های درونی زنی که عاشقانه خانوادشو دوست داره و روحیه استقلال طلبی و ظلم ستیزی قوی هم داره. منتها ترس نشات گرفته از همان عشق به خانواده.. ترس مزمنی که به قول عبدالله خان موروثی است یقش را گرفته، تا اینکه در فصل اخر کتاب از بند ترس رها میشه... سووشون بسیار قوی و شفاف اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران رو تو برهه حساس جنگ جهانی دوم به تصویر کشید. در کل بسیار لذت بردم و به شدت توصیه میکنم که بجای کتابهای نامربوط به فرهنگ و زیست ما چون زندگی در پیش رو، سووشون بخونید.....more
کاش که دوستانی که در باب کسب و کار می نویسند ،یاد بگیرند خلاصه تر بنویسند و با تعداد صفحات زیاد از میل به پیشرفت آدمها دنبال درآمدزایی نباشن:)) پنج نکتکاش که دوستانی که در باب کسب و کار می نویسند ،یاد بگیرند خلاصه تر بنویسند و با تعداد صفحات زیاد از میل به پیشرفت آدمها دنبال درآمدزایی نباشن:)) پنج نکت خوب داشت که نهایتا در سی صفحه قابل انتقال بود....more
نظرم سه و نیم بود. ولی میل بیشتری به سه داشت تا چهار.. :D فضای کتاب حرف تازه و متفاوتی نسبت به سمفونی مردگان نداشت. همون استعمار و استبداد و جهل و فقر نظرم سه و نیم بود. ولی میل بیشتری به سه داشت تا چهار.. :D فضای کتاب حرف تازه و متفاوتی نسبت به سمفونی مردگان نداشت. همون استعمار و استبداد و جهل و فقر تاریخی که بین مردم شهر موج میزنه. همون سرما و خفقانی که حس میشه. و معروفی به خوبی این ف1ای سرد و تاریک رو به تصویر میکشه. فضای ماتم زده تاریخیمان.. و البته عشق قویتر و جاری تری که در متن داستان همراهمونه.شاید تنها دستاویز ما شرقی ها بین این همه فلاکت همین دوست داشتن بوده همیشه... و این عبارت فوق العاده شاید عصاره کتاب بود: دار، آونگ خاطره های ما در ساعت تاریخ بود. ساعت لنگری گفت دنگ، دنگ، دنگ...
Merged review:
نظرم سه و نیم بود. ولی میل بیشتری به سه داشت تا چهار.. :D فضای کتاب حرف تازه و متفاوتی نسبت به سمفونی مردگان نداشت. همون استعمار و استبداد و جهل و فقر تاریخی که بین مردم شهر موج میزنه. همون سرما و خفقانی که حس میشه. و معروفی به خوبی این ف1ای سرد و تاریک رو به تصویر میکشه. فضای ماتم زده تاریخیمان.. و البته عشق قویتر و جاری تری که در متن داستان همراهمونه.شاید تنها دستاویز ما شرقی ها بین این همه فلاکت همین دوست داشتن بوده همیشه... و این عبارت فوق العاده شاید عصاره کتاب بود: دار، آونگ خاطره های ما در ساعت تاریخ بود. ساعت لنگری گفت دنگ، دنگ، دنگ......more
هستی جلو استاد مانی ایستاد:استاد مثل پدرم دوستتان دارم. اما همه استادان ما نه راهی نشان ما دادند نه چاهی. خود شما هر نوع مبارزه ای را بی فایده می دانسهستی جلو استاد مانی ایستاد:استاد مثل پدرم دوستتان دارم. اما همه استادان ما نه راهی نشان ما دادند نه چاهی. خود شما هر نوع مبارزه ای را بی فایده می دانستید. هر نوع مسلکی را نفی می کردید. می گفتید در کشورهای جهان سوم هزار نوع نیرو عمل می کند. کلنجار رفتن با همه این نیروها... اما دیگر آب از سر ما گذشته.
برشی از مکالمات هستی و استاد مانی در جزیره سرگردانی سیمین دانشور، اولین عباراتی بود که بعد از خوندن این کتاب به یاد آوردم. دچار چه حیرانی و سرگردانی عظیمی بودیم و هستیم. کشمکش های بی پایان و فرسایشی طبقات وگروه ها و احزاب و افراد که انگار هیچ فصل مشترکی ندارند. چه عجیب که صد سال پیش روشنفکران راهبری کردند و انقلاب مشروطه کردند. و چهل سال پیش روحانیون مرتجع سردمدار حرکتها� مردمی شدند. چقدر تناقض و تضاد که با ایراد انواع توجیهات و توضیحات هم قابل تبیین نیست. هر چقدر که ریزتر بخوانیم و تحلیل کنیم همه مسائل غریب تر می شوند. چرا مصدق تنها موند؟! چرا همیشه به هنگام وجود مرزهای باریکی تا آزادی و پیشرفت، اتفاقاتی میفته که سالها به عقب تر پرتمون میکنه؟! نفرین شدیم؟ ما مردمان بی حافظه، جاهلیم؟
بدون خوندن این کتاب و این نگاه بی طرفانه اجتماعی به تاریخ معاصر، خیلی از نقاط ذهنمون در تحلیل وقایع روز، کور خواهد موند! و این کتاب پژوهشی مثبت و مهم برای آغاز یک مسیر مطالعاتی ضروری خواهد بود.
Merged review:
هستی جلو استاد مانی ایستاد:استاد مثل پدرم دوستتان دارم. اما همه استادان ما نه راهی نشان ما دادند نه چاهی. خود شما هر نوع مبارزه ای را بی فایده می دانستید. هر نوع مسلکی را نفی می کردید. می گفتید در کشورهای جهان سوم هزار نوع نیرو عمل می کند. کلنجار رفتن با همه این نیروها... اما دیگر آب از سر ما گذشته.
برشی از مکالمات هستی و استاد مانی در جزیره سرگردانی سیمین دانشور، اولین عباراتی بود که بعد از خوندن این کتاب به یاد آوردم. دچار چه حیرانی و سرگردانی عظیمی بودیم و هستیم. کشمکش های بی پایان و فرسایشی طبقات وگروه ها و احزاب و افراد که انگار هیچ فصل مشترکی ندارند. چه عجیب که صد سال پیش روشنفکران راهبری کردند و انقلاب مشروطه کردند. و چهل سال پیش روحانیون مرتجع سردمدار حرکتها� مردمی شدند. چقدر تناقض و تضاد که با ایراد انواع توجیهات و توضیحات هم قابل تبیین نیست. هر چقدر که ریزتر بخوانیم و تحلیل کنیم همه مسائل غریب تر می شوند. چرا مصدق تنها موند؟! چرا همیشه به هنگام وجود مرزهای باریکی تا آزادی و پیشرفت، اتفاقاتی میفته که سالها به عقب تر پرتمون میکنه؟! نفرین شدیم؟ ما مردمان بی حافظه، جاهلیم؟
بدون خوندن این کتاب و این نگاه بی طرفانه اجتماعی به تاریخ معاصر، خیلی از نقاط ذهنمون در تحلیل وقایع روز، کور خواهد موند! و این کتاب پژوهشی مثبت و مهم برای آغاز یک مسیر مطالعاتی ضروری خواهد بود....more
**spoiler alert** همیشه به این فکر کردم که بعد از بی ایمانی و عصیان کردن، بعد از رد هر رستگاری فرازمینی، آیا همه چیز مجاز است؟ یا شاید بقول داستایفسکی**spoiler alert** همیشه به این فکر کردم که بعد از بی ایمانی و عصیان کردن، بعد از رد هر رستگاری فرازمینی، آیا همه چیز مجاز است؟ یا شاید بقول داستایفسکی برای گروه خاصی از مردم(باهوش) همه چیز مجاز است؟
این سوال من در این شاهکار جریان داشت. و بسیار لذت بردم از اینکه بیشتر و بیشتر در این مورد فکر کردم.
و مکالمه بی نظیر ایوان با الیوشا، در رد رستگاری ابدی، که میتونم بارها و بارها بخونمش و باهاش نعره بزنم:)) که بله. همینطوره..یا بقول سوشیال مدیا : منم همینطور اقای ایوان... منم همینطور..
و دیمتری که مجموع تمام تناقضات و ضدیتهای فردی بود، همانطور که ما هستیم. . عملگرایی که عاشق بود، هوس باز بود، شریف بود، رذل بود، با وجدان بود، دزد بود، حمایتگر بود، سست عنصر بود، دوست داشتنی بود، تنفرامیز بود. مثل صحنه ی دادگاه که خواننده بین تمام خصایص متضاد دیمتری پاسکاری میشه و به خواننده اثبات میشه که میتوان هر دو نگاه رو داشت.
آلیوشا که ایمان داشت، و من هیچ وقت نتونستم بپذیرمش ولی تونستم درکش کنم و بهش احترام بذارم.
بعد از مدتهادوباره اثری از داستایوفسکی خوندن، بسیار جذاب و تاثیرگذار بود برام....more
دیدی گاهی به خواندن احساسات شدید و کنترل نشده نیازمندی؟ برای ارضای این نیازم خوب بود. ولی خب اصلا نتونستم به شخصیتهای داستان نزدیک بشم. نتونستم یا شایدیدی گاهی به خواندن احساسات شدید و کنترل نشده نیازمندی؟ برای ارضای این نیازم خوب بود. ولی خب اصلا نتونستم به شخصیتهای داستان نزدیک بشم. نتونستم یا شایدم نادر ابراهیمی نخواست و نتونست و نزدیکم کنه......more
من هیچ تعجب نمیکنم که اگر ناگهان، بی خود و بی جهت، در اجتماع خردمند اتی، جنتلمنی با قیافه ای گستاخ یا بهتر بگویم خصمانه دست به کمر شود و بگوید: خب حالمن هیچ تعجب نمیکنم که اگر ناگهان، بی خود و بی جهت، در اجتماع خردمند اتی، جنتلمنی با قیافه ای گستاخ یا بهتر بگویم خصمانه دست به کمر شود و بگوید: خب حالا که چه اقایان؟! چرا همه عقل و خرد را با لگد کناری نیندازیم و ان هم فقط بخاطر اینکه همه ان ان حساب و لگاریتم برود به درک و دوباره بتوانیم به همان سبک و سیاق به زندگی احمقانه مان ادامه دهیم؟.. من نه طرف رنج را میگیرم و نه هواخواه سعادت و رفاهم. من طرفدار میلم. میل شخصی...
در تمام زمان مطالعه کتاب، ما از تک تک رفتارهای شخصیت داستان حال عجیب و غریبی بهمون دست میده،از شخصیت داستان متنفر میشیم، گاهی از رفتارهای ضد اجتماعی این شخصیت حالت تهوع میگیریم و هر لحظه امید داریم که بالاخره در مواجهه بعدی با اجتماع راه درست ورفتار اخلاقی مناسب رو پیش بگیره و البته که تا اخر داستان به هیچ وجه به مقصودمون نمیرسیم. چرا که شخصیت داستان طرفدار "میل" هست. نه هواخواه سعادت و رفاه، نه طرفدار رنج. و استقلال انسان رو در طرفداری از میل شخصی به هر چیزی ترجیح میده. شاید در ابعاد اجتماعی این نظریه وحشتناکی به نظر برسه و حصولش امکان پذیر نباشه، ولی جسارت داستایوفسکی در بیان این تفکر خارق العادست. انگار که یکباره به مشوق ما برای ریل گذاری سعادت و موفقیت و انسان کامل و... حمله کرده و ما رو با خود خودمون روبه رو کرده....more
قصر من رو بسیار بیاد کارهای داستایوفسکی انداخت. اما بدون جذابیتهای اثار داستایوفسکی. بی روح، خسته کننده و گنگ بود برام. قطعا که می شود برداشتهایی از رقصر من رو بسیار بیاد کارهای داستایوفسکی انداخت. اما بدون جذابیتهای اثار داستایوفسکی. بی روح، خسته کننده و گنگ بود برام. قطعا که می شود برداشتهایی از رمان داشت. انسان مستاصل در میانه حکومت مقتدر و مردم ناآگاه. جامعه ای که با قوانین نانوشته می تواند تحمیل بشود بر فردی که از قوانین نااگاه هست. و تمام ابعاد فرد رو تحت تاثیر قرار دهد. از استعداد تا عشق و.. حتی میشود به برداشت رفیق ویرایشگر کافکا هم رسید. انسانی که به دنبال رحمت الهی در نااگاهی، تمام تلاش خود را میکند. انسانی که در جامعه امروز از تمام نشانه های قطعی و حسی خداوند بی نصیب است ولی ناامید نیست و همچنان در پی ان رحمت کاوش میکند. تنها حسی که بعد از خوندن داستان در من باقی خواهد ماند همین استیصال و حرکت دایره وار فردی است که به دنبال تقدیر الهی است و تا لحظه مرگ هم او را رها نمیکند. در کل مورد علاقه من نبود....more