(آگر)'s Reviews > Hunger
Hunger
by
by

با چه نظمی، با چه حرکت های یکسانی، مدام سراشیب را طی کرده بودم! سرانجام به چنان نحو غریبی از همه چیز عاری شده بودم که دیگر حتی شانه ای نداشتم، حتی کتابی برایم نمانده بود که وقتی زندگی خیلی اندوهگین می شد بخوانم
وقتی کتاب را تمام کردم تنها به فقر و گرسنگی نمی اندیشیدم
بیشتر از آن چیز دیگری فکرم را مشغول کرد؛
ناسپاسی مردمی که ککشان هم نمی گزد چه بر سر نویسنده ها و روشنفکرها می آید
خیلی به خودم فشار آورده بودم، مثل یابوی مردنی که مجبور باشد کشیشی را حمل کند، روز و شب پدر کمر خودم را در آورده بودم، به حدی خوانده بودم که چشم هایم از حدقه در می آمدند، به قدری بی غذایی کشیده بودم که عقل از کله ام می پرید. در عوض چه داشتم؟ حتی دختر خیابانی به درگاه خدا دعا می کرد که او را از دیدن من مصون بدارد
حالا که او از عرش به فرش رسیده؛ می بیند جامعه چه ارزشی برای نویسنده ها قائل است
او را بخاطر فقرش طرد می کنند. با اینحال او انسانی نیست که از کسی گدایی کند
و وقتی تلاش هایش برای پیدا کردن کار و غذا بی اثر می ماند؛
به مرگ می اندیشد
چرا آن همه وقت را تلف کرده بودم، تمام روز به دنبال یک کورون که چند ساعت بیش تر می توانست زنده ام نگه دارد از اینجا به آنجا دویده بودم؟ در واقع مگر بی اهمیت نبود که امر اجتناب ناپذیر یک روز زودتر یا یک روز دیرتر برسد؟
آخر داستان از خودت می پرسی آیا جامعه ما هم اینگونه نیست؟ و با روشنفکرانش رفتاری این چنین ندارد؟
چرا اما خیلی بدتر؛ آنها را بشدت می کوبند
نویسنده ای مثه صادق هدایت را نقد نمی کنند ترور شخصیتی می کنند
!به قول خواننده ای معروف : روزی که صادقو به جرمِ خودکشی کشتن
شاید چیزی که صادق را بیشتر ترغیب به خودکشی کرد همین جامعه اصلاح ناپذیر خودمان بود
انزجارش از جامعه در این جمله اش کاملا مشخص است: همانقدر که ما به سادگی نیاکان خود خندیدیم، روزی می آید که آیندگان به خرافات ما خواهند خندید
وقتی کتاب را تمام کردم تنها به فقر و گرسنگی نمی اندیشیدم
بیشتر از آن چیز دیگری فکرم را مشغول کرد؛
ناسپاسی مردمی که ککشان هم نمی گزد چه بر سر نویسنده ها و روشنفکرها می آید
خیلی به خودم فشار آورده بودم، مثل یابوی مردنی که مجبور باشد کشیشی را حمل کند، روز و شب پدر کمر خودم را در آورده بودم، به حدی خوانده بودم که چشم هایم از حدقه در می آمدند، به قدری بی غذایی کشیده بودم که عقل از کله ام می پرید. در عوض چه داشتم؟ حتی دختر خیابانی به درگاه خدا دعا می کرد که او را از دیدن من مصون بدارد
حالا که او از عرش به فرش رسیده؛ می بیند جامعه چه ارزشی برای نویسنده ها قائل است
او را بخاطر فقرش طرد می کنند. با اینحال او انسانی نیست که از کسی گدایی کند
و وقتی تلاش هایش برای پیدا کردن کار و غذا بی اثر می ماند؛
به مرگ می اندیشد
چرا آن همه وقت را تلف کرده بودم، تمام روز به دنبال یک کورون که چند ساعت بیش تر می توانست زنده ام نگه دارد از اینجا به آنجا دویده بودم؟ در واقع مگر بی اهمیت نبود که امر اجتناب ناپذیر یک روز زودتر یا یک روز دیرتر برسد؟
آخر داستان از خودت می پرسی آیا جامعه ما هم اینگونه نیست؟ و با روشنفکرانش رفتاری این چنین ندارد؟
چرا اما خیلی بدتر؛ آنها را بشدت می کوبند
نویسنده ای مثه صادق هدایت را نقد نمی کنند ترور شخصیتی می کنند
!به قول خواننده ای معروف : روزی که صادقو به جرمِ خودکشی کشتن
شاید چیزی که صادق را بیشتر ترغیب به خودکشی کرد همین جامعه اصلاح ناپذیر خودمان بود
انزجارش از جامعه در این جمله اش کاملا مشخص است: همانقدر که ما به سادگی نیاکان خود خندیدیم، روزی می آید که آیندگان به خرافات ما خواهند خندید
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
Hunger.
Sign In »
Reading Progress
April 12, 2016
–
Started Reading
April 12, 2016
– Shelved
April 12, 2016
–
17.16%
"قد راست کردم، به سراغ گوشه ی تخت رفتم و در بسته ای به تجسس پرداختم تا شاید چیزی برای خوردن بیابم، ولی هیچ چیز پیدا نکردم و به طرف پنجره برگشتم
با خودم فکر می کردم که خدا می داند آیا فایده ای دارد که برای یافتن کاری بروم! آن جواب های رد متعدد، آن نیمه قول ها، آن «نه» های بسیار خشک، آن امیدهای پیاپی جان بخش و برآورده نشده، آن تلاش های تازه که هربار به هیچ ختم می شدند، شهامتم را درهم شکسته بودند"
page
23
با خودم فکر می کردم که خدا می داند آیا فایده ای دارد که برای یافتن کاری بروم! آن جواب های رد متعدد، آن نیمه قول ها، آن «نه» های بسیار خشک، آن امیدهای پیاپی جان بخش و برآورده نشده، آن تلاش های تازه که هربار به هیچ ختم می شدند، شهامتم را درهم شکسته بودند"
April 13, 2016
–
30.6%
"دوباره فکر تقدیر وجودم را اشغال کرد. این کارش را که هربار به دنبال کاری می گشتم حایل می شد و هر زمان که فقط نان شبم را می خواستم همه چیز را خراب می کرد، مطلقا غیرقابل توجیه می دانستم
تقدیر اگر گمان می کرد که با شکنجه دادنم از طریق انبار کردن ناکامی ها بر سر راهم، من را به خود نزدیک تر و بهتر می کند، می توانستم برایش تضمین کنم که مرتکب اشتباه می شود. سر به سوی آسمان برمی داشتم و تقریبا از فط غرور و ستیزه جویی"
page
41
تقدیر اگر گمان می کرد که با شکنجه دادنم از طریق انبار کردن ناکامی ها بر سر راهم، من را به خود نزدیک تر و بهتر می کند، می توانستم برایش تضمین کنم که مرتکب اشتباه می شود. سر به سوی آسمان برمی داشتم و تقریبا از فط غرور و ستیزه جویی"
April 17, 2016
–
100%
"او سمت راستم قدم برمی داشت. احساس عجیبی به من دست داد، احساسی زیبا: آگاهی از حضور دختری جوان. در تمام طول راه نگاهش می کردم. عطر موهایش، عطری که می گسترد این ها همه آمرانه در حس هایم راه می یافتند
می توانستم چهره ای پر، اندکی رنگ پریده را از پس تور صورتش ببینم و سینه ای که با هر نفس بالا و پایین می رفت. فکر تمام درخشش های نهفته که وجودشان را حس می کردم در من انقلاب خاطر به وجود می آورد، به نحوی ابلهانه و"
page
160
می توانستم چهره ای پر، اندکی رنگ پریده را از پس تور صورتش ببینم و سینه ای که با هر نفس بالا و پایین می رفت. فکر تمام درخشش های نهفته که وجودشان را حس می کردم در من انقلاب خاطر به وجود می آورد، به نحوی ابلهانه و"
April 17, 2016
–
Finished Reading
Comments Showing 1-25 of 25 (25 new)
date
newest »

message 1:
by
Ali
(new)
-
rated it 3 stars
Jul 22, 2016 06:46AM

reply
|
flag

از اینترنت سرگذشت ایشان رو خوندم
خیلی غم انگیز بود و شبیه شخصیت این کتاب
مرسی که گفتید

من ترجمه قاسم صعنوی رو خوندم و بنظرم خوب و روان بود
ترجمه احمد گلشیری هم هست اما نمیدونم خوبه یا نه

کاشکی همه کتابهای خوب رو حداقل دو مترجم بزرگ ترجمه میکردن
من خیلی وقته میخام کتابهای بوکفسکی رو بخونم ولی بخاطر مترجمش سراغش نمیرم
منتظرم یه مترجم خوب ترجمشون کنه ولی فعلا خبری نیست
:/

در مورد نویسنده ایه که در بدبختی دست و پا می زنه و اینکه چقدر در این جامعه تنهاست
بهترین توصیف در مورد شخصیت این کتاب که از زبان خودش میگه: حتی دختر خیابانی به درگاه خدا دعا می کرد که او را از دیدن من مصون بدارد
کتابش واقعا شاهکاره و مورد توجه منتقدین و نویسندگان بزرگی چون آندره ژید هم قرار گرفته

اولیت بندی شد.
ممنون افشار جان"
خواهش میکنم شایان عزیز
خیلی کتاب خوبیه و امیدوارم مورد پسندت قرار بگیره
:)


منم خیلی وقته تصمیم گرفتم بیشتر آثار کنوت هامسون رو بخونم
واقعا نباید خوندن کتاباشو عقب انداخت. ژید حتی آثار هامسون رو برتر از داستایوسکی میدونه
این تعریف دیگه خیلی اغراقه ولی واقعا نویسنده خوبیه
)


دقیقا منظورم ایشون بود
یکسال پیش دوستی متنی برام فرستاد در مورد ترجمه های پر از غلط این مترجم و حذفیات زیاد. و بعد وقتی جوابی که مترجم به آن داده بود رو خوندم، دیگه مطمئن شدم نباید فعلا اثری ازش بخونم
در جوابیه میگه که علت اشتباهاتم، دسترسی نداشتن به دیکشنری های آنلاین در زمان اینترنت دایال آپ بوده
یکی نیست ازش بپرسه وقتی در مورد ترجمه مطمئن نبودی، پس چرا چاپش کردی؟
دوستم اشتباهات ترجمه رو از فیسبوک شخصی به اسم افشین پرورش پیدا کرده بود. احمد جان اگه فیسبوک داری یه سری به صفحش بزن



احمد جان قبول دارم ایشون آثار خوبی رو برای ترجمه انتخاب کردند
ولی واقعیتش، رو ترجمه خیلی حساسم و معمولا تا مجبور نباشم سراغ چنین مترجم هایی نمیرم. و بخاطر همین فعلا کتابی از این مترجم نخوندم

متاسفانه برخی مترجم های الان اصلا وجدان کاری ندارند و این خیلی تاسف برانگیزه
الان دیگه جای خالی مترجمان بزرگی چون قاضی و دریابندری و یونسی و ... بیشتر از پیش حس میشه

مرسي بابت وقتي كه گذاشتي و پاسخ دادي مانا باشي و همچنان غرق در دنياي كتاب:)

احمد جان ممنون از نظری که نوشتی
چیزی که مدنظر من هستش نه کوبیدن مترجمان بلکه نقد آنها بود که متاسفانه در جامعه ما اهمیت زیادی بهش داده نمیشه. مطمئنا وقتی نقد باشه مترجمین با وسواس بیشتری به کار ترجمه خواهند پرداخت
و باید بگم اگه در مورد ایشون نظری دادم با توجه به حرفهای منتقدین و جوابیه خود ایشون بود که خودش یه جورایی به اشتباهات خودش اعتراف کرده بود
و باهات کاملا موافقم در مورد خوندن ترجمه ایشون. والا خیلی وقته میخام کتاب عامه پسند رو هم به زبان اصلی و هم به ترجمه خاکسار بخونم و در ریویو نظر شخصیمو دربارش حتما خواهم نوشت
:) سپاس. منم همین آرزوی بسیار زیبا (غرق در کتابها) را برای شما دارم