فؤاد's Reviews > قیدار
قیدار
by
by

تا الآن که این سطور رو مینویسم، آخرین اثر داستانی رضا امیرخانیه و به نظر میرسه که به این زودی قصد نداره داستان دیگه ای منتشر کنه.
قیدار
قیدار، فرزند اسماعیل، فرزند ابراهیم، سومین نسل پیامبران بود بعد از ابراهیم، آن بت شکن کبیر و اسماعیل، آن که از خون خود در راه خدا گذشت. در زمان و مکانی زندگی می کرد که نه بتی باقی بود برای در هم شکستن و نه نیاز بود خون خود را بریزد. نه، وظیفه ی او "مردم داری" بود. در مکه، به امور مردمی که از دور و نزدیک برای زیارت می آمدند رسیدگی می کرد و گاه به نرمی تعلیمشان هم می داد.
امیرخانی، نسل سوم انقلاب را، در لایه ای نمادین، به نسل سوم پیامبران تشبیه می کند و در قالب شخصیت "قیدار" گاراژدار لوطی مسلکی که همنام پیامبر نسل سومی است، الگوی چگونه زیستن در این دوره و زمانه را معرفی می کند.
قیدار، آخرین بازمانده از تبار لوطی ها و عیارها و داش مشتی ها، می کوشد که آیین جوانمردی را در عصر ماشین زده حفظ کند. می کوشد با "مردم داری" خوب و بد را دور خود جمع کند و جوانمردی و لوطی گری را به آن ها یاد دهد.
زبان
قیدار نقطه ی اوج امیرخانی از لحاظ فخامت زبان است. هر چند پیش از این هم رمان هایی در فضای ایران قدیم داشته، ولی هیچ یک زبانی به قدرتمندی قیدار نداشتند. به نظر می رسد که سفر امیرخانی به افغانستان و دقت در عبارات و ترکیبات افغان ها، دایره ی واژگانی او را بسیار وسعت بخشیده. نتیجه اش، شده نثری یک دست و باور پذیر که به راحتی خواننده را به طهران قدیم، محل وقوع داستان می برد.
محتوا
اما حیف و صد حیف که این زبان، مثل قبای زردوز در بر شاهد بد قیافه است! زبان به اون قدرتمندی، در خدمت داستانی ضعیف.
اون جوری که از مصاحبه های امیرخانی برمیاد، حرف امیرخانی توی رمان "بیوتن" اینه که ما به عنوان مسلمان، نباید ذهنمون درگیر پارادایم "سنّت-مدرنیته" باشه، بلکه باید "هویّت" ایرانی-اسلامی برامون اهمّیّت داشته باشه، حتی اگه این هویّت موافق مدرنیته بود. حالا در رمان "قیدار"، می خواد این "هویّت" ایرانی-اسلامی رو معرّفی کنه و الگوی خودش رو برای دنیای امروز ارائه بده.
ولی نوشته ش اصلاً موفق نیست برای معرّفی این الگو و اقناع منِ مخاطب که این الگو برای دنیای امروز مناسبه.
امیرخانی سعی نمیکنه آشنایی زدایی کنه از عناصر تکراری. همون تیپ معروف لوطی ها، همون تیپ معروف نالوطی ها، همون تیپ معروف روحانی ها، همون تیپ معروف معتادها. قدمی از به قول خودش "کهن الگو" ی "مردانگی" فراتر نمیذاره و حتی زیاد سعی نمیکنه با زندگی مدرن تطبیقش بده، به جز با چند تصویر شعاری و کمابیش بی فایده مثل ریختن کتب مقدسه پای بنا یا سلام کردن به دختر مینی ژوپ پوش.
اینه که رمان هر چند قراره مکمّل "بیوتن" باشه، ولی اصلاً نمیتونه به اندازه ی اون درگیری های زندگی مدرن رو نشون بده و فرسنگ ها دور از این دغدغه هاست.
قیدار
قیدار، فرزند اسماعیل، فرزند ابراهیم، سومین نسل پیامبران بود بعد از ابراهیم، آن بت شکن کبیر و اسماعیل، آن که از خون خود در راه خدا گذشت. در زمان و مکانی زندگی می کرد که نه بتی باقی بود برای در هم شکستن و نه نیاز بود خون خود را بریزد. نه، وظیفه ی او "مردم داری" بود. در مکه، به امور مردمی که از دور و نزدیک برای زیارت می آمدند رسیدگی می کرد و گاه به نرمی تعلیمشان هم می داد.
امیرخانی، نسل سوم انقلاب را، در لایه ای نمادین، به نسل سوم پیامبران تشبیه می کند و در قالب شخصیت "قیدار" گاراژدار لوطی مسلکی که همنام پیامبر نسل سومی است، الگوی چگونه زیستن در این دوره و زمانه را معرفی می کند.
قیدار، آخرین بازمانده از تبار لوطی ها و عیارها و داش مشتی ها، می کوشد که آیین جوانمردی را در عصر ماشین زده حفظ کند. می کوشد با "مردم داری" خوب و بد را دور خود جمع کند و جوانمردی و لوطی گری را به آن ها یاد دهد.
زبان
قیدار نقطه ی اوج امیرخانی از لحاظ فخامت زبان است. هر چند پیش از این هم رمان هایی در فضای ایران قدیم داشته، ولی هیچ یک زبانی به قدرتمندی قیدار نداشتند. به نظر می رسد که سفر امیرخانی به افغانستان و دقت در عبارات و ترکیبات افغان ها، دایره ی واژگانی او را بسیار وسعت بخشیده. نتیجه اش، شده نثری یک دست و باور پذیر که به راحتی خواننده را به طهران قدیم، محل وقوع داستان می برد.
محتوا
اما حیف و صد حیف که این زبان، مثل قبای زردوز در بر شاهد بد قیافه است! زبان به اون قدرتمندی، در خدمت داستانی ضعیف.
اون جوری که از مصاحبه های امیرخانی برمیاد، حرف امیرخانی توی رمان "بیوتن" اینه که ما به عنوان مسلمان، نباید ذهنمون درگیر پارادایم "سنّت-مدرنیته" باشه، بلکه باید "هویّت" ایرانی-اسلامی برامون اهمّیّت داشته باشه، حتی اگه این هویّت موافق مدرنیته بود. حالا در رمان "قیدار"، می خواد این "هویّت" ایرانی-اسلامی رو معرّفی کنه و الگوی خودش رو برای دنیای امروز ارائه بده.
ولی نوشته ش اصلاً موفق نیست برای معرّفی این الگو و اقناع منِ مخاطب که این الگو برای دنیای امروز مناسبه.
امیرخانی سعی نمیکنه آشنایی زدایی کنه از عناصر تکراری. همون تیپ معروف لوطی ها، همون تیپ معروف نالوطی ها، همون تیپ معروف روحانی ها، همون تیپ معروف معتادها. قدمی از به قول خودش "کهن الگو" ی "مردانگی" فراتر نمیذاره و حتی زیاد سعی نمیکنه با زندگی مدرن تطبیقش بده، به جز با چند تصویر شعاری و کمابیش بی فایده مثل ریختن کتب مقدسه پای بنا یا سلام کردن به دختر مینی ژوپ پوش.
اینه که رمان هر چند قراره مکمّل "بیوتن" باشه، ولی اصلاً نمیتونه به اندازه ی اون درگیری های زندگی مدرن رو نشون بده و فرسنگ ها دور از این دغدغه هاست.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
قیدار.
Sign In »
Reading Progress
Comments Showing 1-12 of 12 (12 new)
date
newest »

message 1:
by
Zahra
(new)
-
rated it 4 stars
Oct 11, 2015 09:49PM

reply
|
flag

و فکر کنم نباید منتظر خوندن ریویوی شما باشم؟

کلا افسوس این ادبیات قوی و هوشمندی زیاد امیرخانی را می خورم که در مسیر جا انداختن ایدئولوژی های نپخته حیف می شوند .

و فکر کنم نباید منتظر خوندن ریویوی شما باشم؟"
:)) قبلا نوشتم. اگر تو ارشیو ایمیلم باشه می ذارمش.

کلا افسوس این ادبیات قوی و هوشمندی زیاد امیرخانی را می خورم که در مسیر جا انداختن ایدئولوژی های نپخته حیف می شوند ."
ممنون از لطف و توجهتون. بله، مخصوصاً در این مورد. من کلاً روی امیرخانی به عنوان یه نظریه پرداز خیلی حساب نمیکنم. به خاطر موارد این طوری ای که ازش دیدم.

منتظرم مشتاقانه. یه سؤال: چقدر از ریویوهای شما این طوری توی آرشیو هستن؟ میخوام بدونم چقدر محروم شدم از خوندن نظراتتون.

منتظرم مشتاقانه. یه سؤال: چقدر از ریویوهای شما این طوری توی آرشیو هستن؟ میخوام بدونم چقدر محروم شدم از خوندن نظراتتون."
زیاد نیستن. ریویو نوشتنم مال زمان شروع فعالیت جدی ام تو پلاسه .اونم خیلی نیست. البته من مال زمانی هستم که کسی رو نداشتم که خیلی مشتاق شنیدن نظراتم باشه در مورد کتابها. اینه که معمولا نظراتم رو نمی گم. تازه دارم کم کم تغییر می کنم. یه دوره هم پشت کنکور که بودم تو دفتر خاطراتم کتابهایی که می خوندم رو نقد می کردم. یه سالی که بیش از کتاب درس کتاب داستان خوندم :)


اونا مال 18 سالگیه :)) فکر کنم خودمم بخونم بخندم!
به فکرم انداختین بهشون سر بزنم...
اگر چیز قابل ذکری داشت چشم