مجلس ضربتزد� = Majles-e zarbat zadan = Act of Striking, Bahram Beyzai
Bahrām Beyzāie is a Persian Ostad of arts; a filmmaker, playwright, theatre director, screenwriter, film editor, producer, and researcher.
The play written by Bahram Beyzaie and directed by Mohammad Rahmanian.
تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و چهارم ماه فوریه سال 2003میلادی
عنوان: مجلس ضربت زدن، نمایشنام، نویسنده: بهرام بیضائی؛ تهران، روشنگران، چاپ دوم 1387، در 87ص؛ شابک 9646751601؛ نخستین چاپ در سال 1379 ؛ چاپ دوم 1386؛ چاپ چهارم 1397؛ شابک 9789646751606؛ موضوع: علی بن ابیطالب (ع) امام اول -- از سال 23پیش از هجرت، تا سال 40هجری، نگارش سده 21م
اشخاص نمایش: ابن ملجم؛ اعرابی یکم، اعرابی دوم، قطامه؛
مجلس ضربت زدن، داستان گروهی از جوانان است، که میخواهند تئاتری در باره ی ضربت خوردن «حضرت علی (ع)» توسط «ابن ملجم» را، به روی صحنه ببرند؛ نمایشنام «مجلس ضربت زدن» در دوازده صحنه، نمایشنام ای به قلم «بهرام بیضائی» است؛ این نمایشنام که در واقع مرثیه ای برای «حضرت علی (ع)» است، بر خلاف آثار پیشین نویسنده، که سرشار از اشاره و استعاره اند، این یکی در سبک واقعگرایانه نگاشته شده است؛ در این نمایشنام، نویسنده، کوشش بر این داشته، که از غلو بیش از حد نیز دوری کنند؛
تاریخ بهنگام رسانی 02/03/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
شما با من چه� کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آنک� به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهه� از ابن ملجم پر است و از علی خالی! شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
این نمایشنام در مورد یک گروه نمایش شامل نویسنده و کارگردان و بازیگر هست که در حال آماده شدن برای یک نمایش در مورد حضرت علی هستند و با بازخوانی تمرینی اونها به علاوه� حرفهای بین خودشون موضوع پیش میره. نمایشنام در بین صحبت عوامل نمایش به انتقاد از شرایط سانسور و قشر مذهبی(شاید هم به ظاهر مذهبی) پرداخته و البته در مورد متن نمایش در نمایشنام (متن راجع به گذشته) دیالوگهای� هست که من موافق نیستم باهاش. بیضایی کارش رو خوب بلده، یعنی اگر قرار باشه در مورد اینکه دو به علاوه� دو میشه پنج یک نمایشنام بنویسه، عالی مینویس� و شما با اینکه موافق نیستید اما نمیتونی� از نوشته� بیضایی تعریف نکنید.ه
من کجا هستم؟، حقیقت من کجاست؟، شما من را از من گرفتید و خیالات خود را به من چسباندید. شما با من چه کردید؟
این سخنانی است که بیضایی در این نمایشنام، از زبان علی ابن ابی طالب (ع) بیان می کند.
این نمایشنام میخواه� تصویری مدرن از امیرالمونین بسازد، که من دشمنش هستم. این نمایشنام چنان شب وحشتناکی را با ماجرای قتلها� زنجیرها� در هم آمیخته که از هر نظر، به زعم من البته، بیرب� هستند. کاری ایدئولوژیک کرده بیضایی. این نمایشنام قصد تصفیه حساب دارد و این کار را زیرکانه انجام میدهد� که به نظرم ارزش هنری کار را کم میکن�.
اما همه اینه� دلیل نمیشو� که اهمیت این اثر هنری را درنیابیم. اثری که به مسأله بنیادین «اختفاء» میپرداز�. آیا ما میتوانیم� فرای مقصود سیاسی متن از اختفاء، به کنه خودِ مسأله پی ببریم؟ که بین ما در این سوی تاریخ، و امیرالمونین (ع) در آن سوی تاریخ و اسطوره، فاصلها� بزرگ افتاده است؟
علی (ع) پوشیده است. در سایه است نه نور. اصلاً میتوان� زیر نور قرار بگیرد؟ چطور از سایه بیرون خواهد آمد؟ نقش ما این وسط چیست؟
این سوالات، در مرکز زندگی امروز ما قرار دارند. این نمایشنام از رابطه امر قدسی و تاریخ، معرفت و سیاست می پرسد. نباید ازا ین سواله� فرار کنیم. حیات ما در گرو روبهر� شدن با این پرسشهاس�.
به ملاقات اثر هنری برویم. حتی در پس زاویه انتقادی آن، نبض زمانه ما با قدرت میزن�.
بعد از یه روز عجیب و سخت با خوندنش بسیار لذت بردم و کل خستگیم رفت! کاش «آبدارچی» نبود و اینقدر زود تمام نمیش�! _________________ آن سه تن اند که میمیرند� یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش، و یکی برای عدالتش! ولی نه؛ در عمل ظالم ومکّا� جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت! عدالت میمیرد� و ظلم و مکر میمان�! •Ģ� تو کفر میگویی پسر ملجم. اگر ما گنهکاریم از آنست که خدایمان چنین خواسته! و اگر به اسفلْ درکاتِ دوزخ افکنده شویم از آنست که در ازل برما چنین نوشته! و اگر بدی بر تو نوشته باشند و خوبی کنی، خلاف خواست ویی؛ و بر وی کافری پسر ملجم! گفتی دوزخ؟ نترس و نپرس خارجی! بهشت و دوزخ پیش از ما در کتاب محفوظ، و از پیش، تقسیم شده؛ و آن جای دوستانی است که خدا شایسته دوستی خود آفریده،نه جای من و تو! •Ģ� من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته� بیابانِ خضرِ الیاسم! - شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه گیر و خندق گذار و معجزه سازم کردید! شاه ِ مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارمْ آسمان بُردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! درِ شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟ وای بر آن که برده کند، و آن که بردگی خواهد! وای بر آن که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته� من برای رواج سکّه های قلبتان! به ذوالفقار ِ خون چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت ِ من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید! ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بیانباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین کردی، که گردنت نزنند! ای بالانشین، که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیّت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و توی ای سوار بر رهوار - تو بر سینه و سر زدی اگر کسی میدید� تا رکابت گیرند؛ و چون بر زین نشستی، بر پیادگان خندیدی! ای زاده ی، دروغ و بالیده در ریا، به شمار ِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاورم، شرمی از فردا کن که آینه رو به رویت گیرند. ذوالفقار این است، نه تیغ دو دم! صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد_به سالها! آنها که خود را به من میبندند� کاش آزادم کنند از این بند! _آنها که سوار بر مرکب روح سادهدلانن�! آنها که لاف جنگ میزنن� با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش میپرورن� برای جنگ با حقیقت! شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران منای�! من کجا هستم؟ بر صحنه شما حقیقت من کجاست؟ حذفا� می کنید به خاطر نیکیهای�. و با من، نیکی را حذف می کنید. آری _نیکی بر صحنه� شما مرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم، با سربلندی نشان میدادی�! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید کنند؟ شما با من چه کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش ازآنکه به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنه ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
آقای بیضایی عزیزم... خوشحالم که انقدر از سمت شما اندوخته دارم که هر چندوقت یکبار این لذت ناب را دوباره و دوباره بچشم... «همیشه میپرسید� کیست که خواهد زد، و کی خواهد زد، و از روبهر� خواهد زد یا پشت سر یا پهلو؟ همیشه میپرسید� آیا تمام عمر خود را برای این ضربه آماده کردهام؟�
بخشی از شکوِه های حضرت علی در نمایشنام ی بهرام بیضایی . :علی شما با من چه کرديد ؟ واي بر آن که !نام و خون کسي را نان وآب خود کند سوگند خورديد به !فرق شکافته من براي رواج سکه هاي قلبتان !به ذوالفقار خون چکان براي کشتن روح زندگي و اشک ريختيد بر مظلوميت من تا .ساده دلان را کيسه تهي کنيد اي طبلي از شکم ساخته ، قناعت به ديگران آموختي تا !خود شکم بينباري اي رگ گردن برآورده ، گردن زدن آيين کردي ، که !گردنت نزنند اي بالانشين ، که حيا فکندي، دور نيست که !افکنده شوي و اي ستم بر، که در مظلوميت خويش پنهاني تا کي ثناي ستمگر؟ و تو اي سوار بر رهوار - تو بر سينه و سر زدي اگر کسي مي ديد ، تا رکابت گيرند و چون !بر زين نشستي بر پيادگان خنديدي اي زاده دروغ و باليده در ريا ، به شمار بارهايي که به نامم سوگند خوردي براي !فريفتن خويش و ديگري و من و خدا به همان شمار که دانستم و ،به رويت نياوردم شرمي از فردا کن که .آينه روبرويت گيرند .ذوالفقار اين است نه تيغ دو دم
«سکان به من مده قطّامه که موجها� واژگون کننده در راه است.»
مفتخرم اعلام کنم که کم کم میتانم نمایشنام بخوانم. «مجلس ضربت زدن» نمایشنامای� که دلم میخواد اجراش رو هم ببینم. نمیدونم حسم درسته یا نه ولی احساس میکنم تعداد پیامهای� که بیضایی در تلاش بود به مخاطب انتقال بده یه کم برای یه نمایشنام کوتاه، زیادی بود ولی خب در هر حال اثر ارزشمندیس�.
آیا نگفت در این همه حکمتی� است که عقل ما از درک آن عاجز است؟
- چرا
و تو نپرسیدی چرا خداوند عقل ما را چنین ساخته که از درک او عاجز آییم؟
بیضایی، مجلس ضربت زدن را در سال 79 منتشر می کند. اوج هوشمندی و زیرکی بیضایی در این اثر است. بیضایی برای روایت ماجرای ابن ملجم، زاویه دید به خصوص خودش را انتخاب می کند. کاری که از کسی چون او توقع می رود انجام دهد. داستان، در اصل، روایت یک گروه تئاتر است و چالش های نویسنده اش. نویسنده ای که می خواهد نمایشی آئینی بنگارد اما محدودیت های جامعه را مانع خلق اثرش می بیند. بیضایی در قالب دیالوگ های نویسنده، سوالات مهمی را مطرح می کند؛ سوالاتی که شاید خیلی از ما به خود اجازه مطرح کردنش را نداده ایم اما او به جای ما شهامت بیانش را دارد. که مثلاً چرا شبیه خوانان تعزیه بودند اما امروز نمی توان بازیگری را در نقش نیکان قرار داد... و آیا این آخر به نقض غرض ختم نمی شود که تو دقیقاً راجع به همان کسی که می خواهی بگویی هیچ نمی گویی! -نویسنده: یعنی به اسم علی راجع به ابن ملجم بنویسم؟ بیضایی، راجع به اوضاع کشور نیز سکوت نمی کند. او به ماجرای قتل سریالی نویسندگان اشاره می کند. به مشکلاتی که برای نشر آثارش داشته و این که چه طور او را با موضوع های فرمایشی مورد امتحان قرار می دادند. حتی به عنوان نماینده ای از جامعه تئاتر کشور، از دغدغه های معاش این قشر دم می زند. اما هیچ وقت لب به شعار باز نمی کند! -نویسنده: ... اولیا را نمیشو� نشان داد؛ چون خوبند!...اینطوری ناچار فقط میش� اشقیارو نشون داد، تازه اون هم منهای شقاوتشون � البته برای جلوگیری از بدآموزی � و اما نتیجه؟ وقتی بدیِ بدها رو ازشون بگیری، خوب میش� و دیگه معلوم نیست چرا ما نفیِشو� میکنی�. بدها اونقد� خوب میش� که گاهی حتا خوبهارو ستایش میکنن� و دیگه معلوم نیست چرا با اونا دشمنن و اونارو میکُش�. و این وسط تعیین کنید تکلیف نویسنده را!...
روایت تاریخی، در قالب تمرین بازیگران جلو می رود. دیالوگ های بین قطامه و ابن ملجم بی نظیر است! پیش از نمایشنام با خواندن یکی از ریویو ها از خودم پرسیدم؛ آیا اگر بگوییم بیضایی بهترین (بخوانید تنها) کسی است که خوانش نویی از ادبیات کلاسیک ارائه داد؛ بی جاست؟ و الان می گویم نه اصلاً بی جا نیست!
- ابن ملجم: سکان به من مده قطّامه که موجها� واژگون کننده در راه است.
- شما با من چه� کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آنک� به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهه� از ابن ملجم پر است و از علی خالی! شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
کارگردان:به من گفتند و تاکید کردند که مردم هیچ بازیگری را را در نقش "او" نمیپذیرند
نویسنده: مگه شبیه خونا مردم عادی نبودند؟رعیت و کاسب و بافنده؟از طرفی اون خودش یکی از مردم بود.با اونا و میون اونا زندگی میکرد.زیر سقف میخوابید.زمستونا به آفتاب و تابستونا به سایه پناه میبرد...
شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندبد و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه گیر و خندق گذار و معجزه سازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمین به چهارم آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما به من چه کردید ؟وای بر آن که بردگی کند،و آنکه بردگی خواهد! شما با من چه کردید؟بزرگم کردید برای حذفم!راستی که من انسان بودم پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم!چنین است که صحنه ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی!شما دوستداران که با من چنین کنید،دشمنانم چه باید بکنند؟
قطامه:بشنو پسر ملجم!من بر وی عاشقم و تا هست با کسی دست ندهم.نمیتوانم با دو کس سر کنم؛یکی زیر سقف و دیگری در خیال.سرش را بیار و تنم از آن تو!
ابن ملجم:بیایید زودتر مرا قصاص کنید.خون را با خون بشویید و کینه های تازه را آبیاری کنید!هه ماتم زده نباشید.پاره پاره ام کنید آنچنان که خود میخواهید یا به یک ضربه آنچنان که او خود سفارش کرد.کسی بیشتر از من او را دوست نداشت.نشنیدید که گفت به "خدای کعبه سوگند که راحت شدم"
نویسنده: آن ها سه تن اند که می میرند: یکی برای زورش، یکی برای مکرش،یکی برای عدالتش . نه حالا می بینیم ظالم و مکار جان سالم به در بردند و تنها سومی بود که از دنیا رفت. بله!عدالت میمیرد و ظلم و مکر باقی میماند.
نمایشنام شامل ده صحنه است که دو داستان موازی را روایت میکند.یکی در مورد نوسنده و عوامل تهیه نمایشنام است و دیگری داستان بازیگران نمایش است که در حال تمرین هستند.بهرام بیضایی در خلال نمایشنام از یکطرف به مجلس ضربت خوردن پرداخته و از طرفی عوامل صحنه و مشکلات سانسور و خط قرمز ها را برای نمایش به تصویر میکشد.
مجلس ضربت زدن عنوان نمایشنام ای ست از بهرام بیضایی که روایتگر آماده سازی یک نمایش در خصوص شهادت امام علی علیه السلام است. چالش بزرگ در این نمایش، این است که نویسنده می کوشد کارگردان را متقاعد کند که برای انتقال بهتر پیام اخلاقی نمایش می بایست چهره علی علیه السلام را نشان دهند اما کارگردان مخالفت میکند و این مخالفت دست مایه ای برای تغییر متن می شود و نویسنده با موانع موجود نمایشنام را به پایان می برد. مجلس ضربت زدن نمایشنام ای برای پرسش است. بیضایی در این اثر مخاطب را با سوالات بسیاری روبرو میکند که بعضی از آنها را مستقیما شخصیت های داستان از هم می پرسند و برخی دیگر از این سوالات با خوانش متن در ذهن خواننده شکل می گیرد. دیالوگ های نقش قطامه در این نمایشنام بی نظیرند و هرکس که می خواهد این متن را به روی صحنه ببرد جدا باید به خلق هویتی مستقل برای این نقش فکر کند. ضمنا امیدوارم نقش دستیار، علی رغم دیالوگ های فرعی و به ظاهر طنز آن، توسط کارگردان جدی گرفته شود چرا که در بزنگاه های نمایشنام شاهد حضورش هستیم.
محمد رحمانیان در سال ۹۵ مجلس ضربت زدن رابا تیم بسیار پر و پیمانی روی صحنه برده و جا دارد از ایشان و هنرشان هم یادی کنیم.
ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین کردی، که گردنت نزنند! ای بالانشین، که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و تو ای سوار بر رهوار � تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می دید، تا رکابت گیرند؛ و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی! ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمارِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا کن که آینه رو به رویت گیرند
ابن ملجم: من به شما میخند�. شما که گویا نیکید. شما نیکان همگی از صحنهها� آینده حذف میشوید� و تنها من میمان� که بدترینم! هیچ صحنها� شما را نشان نخواهد داد به خاطر اینهمه نیکیتا�. منم که در نورم و بر سکّو! من به نیکی شما میخند� اگر مایه� حذف شماست! آنها که شما را حذف میکنن� کاری جز این نمیکنن� که من کردم!
این نمایشنام چند تا کلیدواژه داشت؛ روشنفکری علی، حذف، قتلها� زنجیرهای� اصلاحات
1 «بگو شما ضد خودتون هستین. عملتون ضد عقایدتون» 2 بهرام بیضائی توی دو تا اثر دینی-مذهبی فوقالعاده� (روز واقعه و مجلس ضربت زدن) از داعشها� وطنی نوشته. اینک� چه با فراست و شهامت میتون� روح زمانه� رو ببینه و جهان خودش رو با بدترین سانسورها دوباره و خشت به خشت -اونم در یک اثر سفارشی!-از نو بسازه باعث میش� به احترامش کلاه از سر بردارم. 3 این روزها میفهمی� اون سه مرد کلاهدا� که چهرهشو� مشخص نیست و پی «حذف کردن» هستند از کجا وارد «سگ کشی» و«ذکر مصائب...» میشن (توی یه مقایسه بامزه حتی میش� با «اِیجنت اسمیث» ماتریکس مقایسهشو� کرد، نه؟ و��روسی که توی سیستم پخش میش�...). کسائی که یه زمانی مختاری و پوینده و بقیه رو هدف گرفته بودن و الان قلب و روح تک تک ما ها رو.
قطامه: ... در این مدت که ما اینجا تمرین میکنی� یا نمیکنیم� چپاول ما یک دقیقه هم تعطیل نشد! کلی آثار فرهنگی به دست دلالمسل� ویران شد یا به غارت رفت؛ و از این همه کساییک� دختر دبستانی منو توی خیابون به خاطر یک تارِ مو میگیر� و با پسگردن� توی گشت میاندازن� حتا یکی نبود جلوشون رو بگیره!
اجراش رو دیدم و بعد خوندمش همزمان هم در خور تفکره و هم بسیار ملموسه. هم باعث میشه تامل کنی راجع بهش هم حس میکنی بارها راجع به همه این مسائل فکر کردی. انگار داری خودت خودت رو قضاوت میکنی
آنها سه تنان� که میمیرن�; یکی برای ظلمش! یکی برای مکرش! و یکی برای عدالتش! � ولی نه; در عمل ظالم و مکار جان به در بردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت! عدالت میمیرد� و ظلم و مکر میمان�! این شروع خوبی نیست؟ یا بهترین شروع است؟
خب، چطور بگویم، هم سه هم چهار هم پنج؟ سه به خاطر این که احتمالاً از لحاظ تکنیکی این یکی از ضعیف ترین کارهای بیضائی باشد (آیا واقعا بر طبق حرف های نویسنده و کارگردان درون نمایش نامه، سفارشی بوده؟ نمی دانم) شخصیت این ملجم شصیتی چندبعدی و عمیق نبود بلکه شخصیتی درهم ریخته و گیج کننده بود که احتمالاً از تردیدهای نویسنده وقت نوشتن نشئت گرفته باشد، ابن ملجم عاشق علی و متنفر از او بود، هم مرید او و هم قاتل ش - اما نه عشق او نشان داده شده بود و نه نفرت ش -و در ضمن اعرابی ها که می خواستند با صفات دم دستی علی حسادت او را برانگیزند به نظرم نه جذاب بود و نه جدید، بلکه بسیار هم پیش پاافتاده و مبتذل بود، برای بیضائی حداقل از طرف دیگر، از طرف دیگر! شبیه کردن وضعیت علی و روشنفکران ایران، مخصوصاً خود نویسنده، حذف کردن یکی و به این وسیله، زیر نور قرار دادن دیگری خیلی خوب بود- نویسنده می گوید علی هم شجاعت داشت و هم روشنفکری، که با نوشتن مونولوگ علی مشخص شد در واقع داشته درباره ی خودش حرف می زده
"ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمار بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار اینست، نه تیغ دودم!" این از چهار.
و پنج ستاره هم به خاطر این که حرف هایی زد که هیچ کس جرئت گفتن ش را نداشته، حداقل نه از میان آن هایی که من می شناسم و همین طور به خاطر عشق به ظاهر راستین میان قطامه و ابن ملجم، از محدود صفحاتی که انگار بیضائی ناگهان خودش می شد و جملاتی می نوشت که فقط او می توانست بنویسد
#مجلس ضربت زدن اجراي دوم شروع ساعت يازده و نيم پايان ساعت حدود يك و نيم نيمه شب وقتي بازيگر آخر گفت شب خوش! با اينكه روزه و خستگي روزانه از كار و ساعتها گرفتار ترافيك و روزمرگي تهران بودن توان بيدار ماندن را حتي برايم باقي نگذاشته بود ولي قسم به همان شير مردان مي توانستم نيم ساعت ايستاده براي نويسنده كارگردان بازيگران نروران آهنگساز و نوازنده حتي براي نگهبانان آبي پوش دم در كف بزنم
و بعد از آنكه صداي كف زدنها ساكت شد كاش صدايي داشتم درخور و جراتي بيشتر تا از رديف آخر سالن دست راستم را بالا ببرم و فرياد بزنم آب (كه جانِ جانِ قصه بود اگر خوب ميشنيدي يا شايد اگر چون من در همه حال از همه چيز فقط آب آب ميشنيدي)
وای بر آنکه بردگی کند و آنکه بردگی خواهد! وای بر آن که نام و خون کسی را نان وآب خود کند! شما با من چه کردید ؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکه های قلبتان ! به ذوالفقار خون چکان برای کشتن روح زندگی ! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید! ای طبلی از شکم ساخته ، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینباری! ای رگ گردن برآورده ، گردن زدن آیین کردی ، که گردنت نزنند! ای بالانشین ، که حیا فکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و تو ای سوار بر رهوار - تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می دید ، تا رکابت گیرند.و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی! ای زاده دروغ و بالیده در ریا ، به شمار بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا ، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم ، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار این است نه تیغ دو دم! شما با من چه کردید ؟ ای شما که دوستداران منید! من کجا هستم؟ بر صحنه شما حقیقت من کجاست؟ حذفم می کنید به خاطر نیکی هایم. و با من ، نیکی را حذف می کنید. آری - نیکی بر صحنه شما مرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم ، با سربلندی نشان می دادید! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟ شما با من چه کردید ؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنه ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی! _شما دوست داران با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
کاش نقش نویسنده تو این نمایشنام نبود یا اگه بود کمرنگ تر. کاش تکرار عبارتها و بیانهای کلیشه ای لابه لای این نمایشنام نمیومد تا این چهره بداهت رو ازش دور میکرد. اونوقت آدم با خیال راحت تری از خودش میپرسید این کینه ابن ملجم و قطامه رو کجای خوارج بازیهای امروز میشه پیداش کرد. کاش انقد رو و پابرهنه بیضایی تو نمایشنام خودش نمیپرید وسط و با یه ظرافتی مخاطب رو تو دلسوزی ای که برای قاتلین علی پیدا کرده بود تو خماری میذاشت. مگه کار هنر رعایت همین ظرافت ها نیست؟ یه ستاره فقط برای قلم خوب این متن و یه ایده قشنگی که حیفش کرد!
«ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینباری! ای بالانشین، که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستمبر� که در مظلومیت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و تو ای سوار بر رهوار _ تو بر سینه و سر زدی اگر کسی میدید� تا رکابت گیرند؛ و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی! ای زاده� دروغ و بالیده در ریا، به شمارِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار این است، نه تیغ دو دم!»
من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم! - شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعهگی� و خندقگذا� و معجزهساز� کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارمآسما� بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! درِ شهرِ علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟ ]...[ وای بر آنک� برده کند، و آنک� بردگی خواهد! وای بر آنک� نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکهها� قلبتان! به ذوالفقار خونچکا� برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا سادهدلا� را کیسه تهی کنید! ]...[ آنها که خود را به من میبندند� کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکب روح سادهدلانن�! آنها که لاف جنگ میزنن� با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش میپرورن� برای جنگ با حقیقت! ]...[ شما با من چه� کردید؟ ای شما که دوستداران منید! من کجا هستم؟ بر صحنه� شما حقیقت من کجاست؟ حذفم میکنی� به خاطر نیکیهای�. و با من، نیکی را حذف میکنی�. آری � نیکی بر صحنه� شما مُرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم، با سربلندی نشان میدادی�! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟ ]...[ شما با من چه� کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آنک� به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهه� از ابنملج� پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
در صورت تمايل به خواندن مطلب كامل به لينك زير مراجعه فرماييد:
کسی از بیضایی بهتر داریم در خوانش مدرن ادبیات کلاسیک؟
چرا نباشن؟ وقتی از داستان علی، خودشو حذف کنیم چی میمون� جز عشق قطامه و ابن ملجم؟
توجه کنید به این جملات که از زبان نقش نویسنده در نمایشنام بیان میشو�:
«شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران منید! من کجا هستم؟ بر صحنه� شما حقیقت من کجاست؟ حذفم میکنی� به خاطر نیکیهای�. و با من، نیکی را حذف میکنی�. آری نیکی بر صحنه� شما مرده! و اگر قاتل نیکمرد� بودم، با سربلندی نشان میدادی�! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟» و در ادامه: شما با من چه کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهه� از ابن ملجم پر است و از علی خالی! » به این زیبایی داستان ضربت خوردن علی ابن ابی طالب را با مسئله سانسور ادغام میکن� و همچنین گریزی هم به قتلها� زنجیرها� دهه� هفتاد میزن�. در واقع نمایشنام از تاریخ و ادبیات کلاسیک به عنوان بستری برای بیان مسائل و مشکلات روز استفاده میکن�
واقعا حیف که از نعمت بیضایی بی بهره شدیم به واسطه� کوچ اجباریا�
مجلس ضربت زدن حاصل درگیری درونی ذهن نویسنده است؛� نویسندها� که میخواه� برای حضرت علی نمایشناما� بنویسد و نهاد صدور مجوز او را از نشان دادن چهره منع کرده است. سبک نمایشنام بهصور� «نمایش در نمایش» است؛� بیضایی در مجلس ضربت زدن، داستان گروهی تئاتری را روایت میکن� که قرار است داستان ضربت خورد� حضرت علی را به صحنه بیاورند؛ اما با مسئله� ممنوعیت نشان دادن چهره اولیاء و معصومین روبهر� میشون� و نمایششان بهجا� آنکه داستان اولین شهید محراب باشد، داستان� آدمها� بد یعنی ابنملج� و قطّامه میشود� خوارجی که عرب را سرور تمام نژادها میدانن� و از عدل علی شاکیاند؛� چراکه این عدالت اوست که آنه� را با عجم یکی میکن�. ابن ملجم حتی از پوشیدن لباسی به رنگ عجم خودداری میکن�:
ابن ملجم: لعنت به عجم! نه... من سیاه میپوش�! بیزارم از سبز که رنگ رعیت ایران است؛ از سرخ که رنگ خسروان و سپید که رنگ موبدان... (تیر را به سمت شمایلی اعرابی پوش نشانه میرو�) بمیر! (بیضایی 1380:22)
مهمتری� معضل گروه نمایشی همین است که نمیتوانن� شخصیت اصلی را نشان دهند؛� زیرا « هیچک� اونقدر معصوم نیست که بتواند تجسم مقدسین باشه!». (بیضایی 1380:48). این استدلال باعث برخوردن به بازیگران نقشها� منفی میشود� «معنی مخالفش اینه که ما که شخص بدجنس رو بازی میکنی� به همون اندازه بدجنسیم؟ واقعاً بهم برخورد» (بیضایی 1380:49).
***
بخشی از مرور کتاب «مجلس ضربتزدن� که در وبسای� آوانگارد به قلم «حجت سلیمی» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید:
با بیضایی بیگانه نیستم. چند تایی نمایشنام و فیلمنامه ازش خونده بودم ولی به رسم پارسال، بعد از گوهر مراد سراغ آثار بیضایی اومدم و میخوا� امسال اکثرشون رو بخونم. شب ضربت امام اول شیعه کلافه بودم از هیاهوی شهر و شب قدر دراز بود، پس به فال دست بردم بین نمایشنامه� و همین کتاب بیرون اومد. نمیدون� شروع خوبیه یا نه. خیلی نقدها خوب نیست ولی... من خیلی لذت بردم از متن نمایش. از اینکه پردهه� یکی در میون بین روایت داستان و صحبت بازیگرها میچرخی� جذاب بود و خودش سیلان میدا� به روایت. کمی شعارزدگی تو داستان بود و نمادگرایی خنگ (مثل اون تکهها� کوچیکی که به فعالیتها� جناب آبدارچی میپرداخ�). دغدغه� بیضایی نسبت به اقتباس رو باز هم اینجا میبینی� (همون چیزی که تو سهرابکش� هم بهش پرداخته). و اما مهمه نقدی که به بازنمودهای مضحک بعد از انقلاب از داستانه� و شخصیتها� مذهبی داریم. و راهکار� هم که مید� به نظرم بهتر از وضع موجود، اما نه بهترین راه ممکنه. (البته نه که من خودم صاحب نظر باشم و یا پیشنهاد جایگزینی داشته باشم.) من شیفته� نثر بیضاییم. موقع خوندن حس یه شاگرد نوپا رو دارم که از ذوق ظرفیتها� جدیدی که داره بهش معرفی میش� ذوق میکن� و به خودش میلرز� از شادی. من که از شروع با این نمایش راضیم کاملا.
" وای بر آنکه برده کند ، و آن که بردگی خواهد! وای بر آن که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته ی من برای رواج سکه های قلبتان ! ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمارِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار دانستم و به رویت نیاوردم ، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند . ذوالفقار اینست ، نه تیغ دو دم !! صبر کردم صبر ،، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد- به سالها ! "
نمایش نامه ای بس قوی بود در ده صحنه که دو داستان را به موازات هم پیش میبرد . داستان نویسنده ای که آنطور که باید ، نمیتوانست در مورد ابرمردِ تاریخ بنویسد . و داستان ضربت خوردن مظهرعدالت بخاطر عدالتش ، اندیشه اش و روح بزرگش . شخصیت های داستان شامل بازیگران تئاتر ( ابن ملجم ، قطامه ، اعرابی 1 و 2) و نویسنده و کارگردان و دستیار و آبدارچی همیشه غایب در صحنه و حاضر در صفهای مختلف برای گذران زندگی ... بودند . بی وقفه خواندمش چرا که بسیار ناب و زیبا نوشته شده بود .