ŷ

مجیدی‌ا� > مجیدی‌ا�'s Quotes

Showing 1-30 of 816
« previous 1 3 4 5 6 7 8 9 27 28
sort by

  • #1
    Mahmoud Dowlatabadi
    “عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سلوک

  • #2
    Lillian Hellman
    “People change and forget to tell each other.”
    Lillian Hellman

  • #3
    Rainer Maria Rilke
    “For beauty is nothing but the beginning of terror
    which we are barely able to endure, and it amazes us so,
    because it serenely disdains to destroy us.
    Every angel is terrible.”
    Rainer Maria Rilke, Duino Elegies

  • #4
    José Rizal
    “One only dies once, and if one does not die well, a good opportunity is lost and will not present itself again.”
    Jose Rizal

  • #5
    Alice Sebold
    “Loss could be used as a measure of beauty in a woman.”
    Alice Sebold, The Lovely Bones

  • #6
    Alice Sebold
    “Our only kiss was like an accident- a beautiful gasoline rainbow.”
    Alice Sebold, The Lovely Bones

  • #7
    Nikos Kazantzakis
    “پیرزن گدایی جلوی زوربا رو گرفت و پرسید:دین و ایمان داری ؟

    زوربا گفت :آره

    پیر زن گفت :پس 5 سکه به من بده

    زوربا پولو داد و به اربابش گفت :این
    !طرفا دین و ایمان خیلی ارزونه؛ فقط 5 سکه”
    Nikos Kazantzakis, Zorba the Greek

  • #8
    Nikos Kazantzakis
    “پهلوان سیفاکس پیر، مشت بر سنگ لوح کوبید و فریاد زد: در این دنیا نه عدالت وجود دارد و نه رحم و شفقت.خدا چطور؟ واقعا خدایی هست؟
    .صدای ما را که نمی شنود
    !غلط نکنم یا کر است و یا رحم در دلش نیست”
    Nikos Kazantzakis, Freedom or Death

  • #9
    Anna Akhmatova
    “If you were music, I would listen to you ceaselessly, and my low spirits would brighten up.”
    Anna Akhmatova, The Complete Poems of Anna Akhmatova

  • #10
    عباس صفاری
    “نهایتا دل به جایی می رسد که دو راه بیشتر ندارد
    یا باید خون شود
    یا سنگ”
    عباس صفاری

  • #11
    J.M. Barrie
    “To die will be an awfully big adventure.”
    J.M. Barrie, Peter Pan

  • #12
    Toni Morrison
    “If there's a book that you want to read, but it hasn't been written yet, then you must write it.”
    Toni Morrison

  • #13
    Abbas Kiarostami
    &ܴ;زندگی
    تهمت ناروایی است
    بر بینوایان”
    عباس کیارستمی, گرگی در کمین / A Wolf Lying in Wait

  • #14
    Paul Auster
    “Stories only happen to those who are able to tell them.”
    Paul Auster

  • #15
    Reza Amirkhani
    “آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...
    ....
    از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم”
    رضا امیرخانی, قیدار

  • #16
    Khaled Hosseini
    “گفت:خیلی میترسم
    گفتم:چرا
    گفت:چون از ته دل خوشحالم...
    این جور خوشحالی ترسناک است...
    پرسیدم آخر چرا؟!!
    و او جواب داد وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!”
    Khaled Hosseini, The Kite Runner

  • #17
    Charles M. Schulz
    “Happiness is a warm puppy.”
    Charles M. Schulz

  • #18
    Saadi
    “به‌را� بادیه رفتن به از نشستن باطل
    که گر مراد نیابم به‌قد� وُسع بکوشم”
    سعدی شیرازی

  • #19
    “گاهی آنقدر شاعرم
    که استعاره از درخت می شوم!
    نگاه کن
    گنجشک ها
    به دست هایم اعتماد می کنند.”
    صبا کاظمیان

  • #20
    “این نامه را باز هم از پادگان می نویسم

    به نشانی خانواده ام که جنگ زده است آن ها را یکی یکی

    به نشانی گوشه ی اتاق

    که سیگارهای تحمیلی از او خاکستری به جا گذاشته اند

    به نام پدر

    پسر

    به نشانی اندوه ِ مادری

    که تزریق می شود به شهر آهسته آهسته می گویم

    به خواهرم بگویید

    تنها اونیست که چشمان عروسک اش را جا گذاشته

    در میخ های برآمده از چارچوب در

    بعد

    من حالم خوب است

    این که نوازش می کند صورت ام را حوله ای ست

    که از خانه با خودم بردم ...”
    فرزاد آبادی

  • #21
    “دستم بگير
    دارم به يادت

    .

    .

    .

    مي افتم.”
    سینا به‌من�

  • #22
    احمدرضا احمدی
    “چرا مرا
    با ظرف‌ها� شكسته مقايسه مي‌كن�
    من كه هنوز مي‌توان� تو را صدا كنم
    من كه هنوز برگ زرد را نشانه‌� پاييز مي‌دان�
    تنها گاهي از نااميدي
    با افسوس آهي مي‌كش�
    سپس پنجره را در سرما مي‌بند�
    هنوز تفاوت ميوه‌ها� تابستاني و زمستاني را
    مي‌دان�
    همان‌طو� كه ميان اتاق ايستاده بودم
    سال تحويل شد
    دو سه پرنده به سرعت پر زدند
    سپس در افق گم شدند
    سپس پيري من و تو آغاز شد
    ماهيان قرمز سفره‌� هفت سين
    با دهان باز
    با تعجب ابدي ما را نگاه مي‌كردن�
    بر جامه‌ها� نو روح افسرده‌� ما
    دوخته شده بود
    تو را سه بار خواندم
    نمي‌شنيد�
    پنجره را گشودي
    گفتم: هياهو نيست، شهر خلوت است
    ما تنها در اين شهر هستيم
    تا غروب فردا فقط يكديگر را
    نگاه كرديم و گريستيم
    گفته بودي: شايد معجزه‌ا� رخ دهد
    تا ما اين خانه را ترك گوييم”
    احمدرضا احمدی

  • #23
    Christian Bobin
    “بعضی آدم ها اینطورند
    خوشبختی را به شما هدیه می دهند
    و این هدیه بدتر از هر نوع دزدی ست
    آنچه را که او با رفتن از پیش شما از شما می دزدد
    چیزی بسیار فراتر از وجود خودش است”
    Christian Bobin

  • #24
    Shahriar Mandanipour
    “حالی داشتم مثل مستی در اندوه که می نوشی و می فهمی زیادی است و باز سر می کشی تا استفراغ”
    شهریار مندنی پور / Shahriar Mandanipoor, شرق بنفشه

  • #25
    Shahriar Mandanipour
    “تب انگار مخمل است به تن آدم، آرام می کند دل و مغز را. حالا دیگر تنها نیستم. توی تنم غریبه هایی هستند که به تبم انداخته اند. حرفی را نزده، اینها می دانند، چون توی خونم هستند، می دانند. اینها هم گرچه آزار می دهند، ولی با این تب آرامش هم می دهند، که جدایم می کند از همه و همه جا”
    شهریار مندنی پور / Shahriar Mandanipoor, شرق بنفشه

  • #26
    حبیبه جعفریان
    “من دختری را می‌شناس� که دلش می‌خواس� با یک فلفل دلمه‌ا� ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار به‌ا� گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را می‌گف� نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمی‌آم� احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی‌ربط� می‌گوی� و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر می‌کن� می‌توان� با یک فلفل دلمه‌ا� ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتاب‌ه� سازنده و نابود کننده‌اند� خطرناک و ضروری‌اند� دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم می‌شود� مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمی‌شو� کسی را به آن توصیه کرد و نمی‌شو� کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آن‌ه� سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
    حبیبه جعفریان

  • #27
    L.M. Montgomery
    “I've come home in love with loneliness”
    L.M. Montgomery, Anne of Avonlea

  • #28
    Robert Frost
    “In three words I can sum up everything I've learned about life: it goes on.”
    Robert Frost

  • #29
    Abbas Maroufi
    “دست هات را
    که باز کنی
    به هیچ جا بند نیستم
    سقوط می کنم
    ...”
    عباس معروفی

  • #30
    Orhan Pamuk
    “دوست داشتم از تو دروغی بشنوم
    زیرا انسان تنها زمانی دروغ میگوید
    که ترس از دست دادن چیزی او را آشفته کند”
    Orhan Pamuk



Rss
« previous 1 3 4 5 6 7 8 9 27 28