هرگز گمان نمیکرد� بادبادکبا� چنین داستانی داشتهباش�. توی تاکسی بودم ولی لابهلا� صدای کتابخوان در گوشم، انگار در محله� اعیاپایان خوانش: 1403.08.08
هرگز گمان نمیکرد� بادبادکبا� چنین داستانی داشتهباش�. توی تاکسی بودم ولی لابهلا� صدای کتابخوان در گوشم، انگار در محله� اعیاننشی� کابل «وزیراکبرخان» راه میرفت�. قالب دندان اسکن و طراحی میکرد� ولی انگار توی فرمانت کالیفرنیا به دنبال صنار سهشاه� بودم برای گذران زندگی در ینگه� دنیا. داستان عجیبی ست.
یکی از پرکششتری� داستانهای� بود که خواندها�. نمیتوانست� میان قسمتها� کتاب، پادکست یا کتاب دیگری بشنوم. داستان دو دوستی که از یک پستان شیرخوردهان� و به همین دلیل نزدیکان به چشم برادر به آن دو نگاه میکنن� ولی زمانه، زمانه� بدی ست. زمانه نمیگذار� آدمه� خوشحال بمانند.
کابل پیش از کمونیسته� با همه� گرفتاریها� فرهنگیا� -مانند نژادپرستی و ملاها- میتوان� واپسین نقطه� اوج آن سرزمین جداشده از ایران باشد که کمونیسته� و طالبه� و حتا آمریکاییه� نگذاشتند به پیشرفت آرامش ادامه دهد و یک کشور معمولی باشد.
* فیلم بادبادکبا� 2007 به کارگردانی مارک فورستر با بازی درجهی� همایون ارشادی (در نقش پدر امیر) هم فیلم بدی نبود. طبق معمول داستان فیلم از داستان کتاب خیلی خیلی خیلی کمتر بود که باعث میش� یک جاهایی برای بینندگانی که کتاب را نخواندهان� گنگ یاشد. جالب اینکه خالد حسینی در آخر فیلم حضوری سی ثانیها� داشت و همچنین تهیهکننده� فیلم دیوید بنیوف، آفریننده� سریال بازی تاج و تخت بود! ...more
«به او خواهند گفت: از این شط که بگذری ده کیلومتر دیگر باقی ست. آن وقت به مقصد خواهی رسید. اما راه را پایانی نیست و روزها پیوستهپایان خوانش: 1403.06.15
«به او خواهند گفت: از این شط که بگذری ده کیلومتر دیگر باقی ست. آن وقت به مقصد خواهی رسید. اما راه را پایانی نیست و روزها پیوسته کوتاهت� و همراهان سفر پیوسته اندکت� میشون�.»
سرانجام پس از روزها که سرکار و توی تاکسی این کتاب را میشنیدم� ده دقیقه� آخر کتاب را سرکار روی صندلی در افق محوشده شنیدم. نمیدان� چند دقیقه پس از پایان به افقی که دیوار بود خیره شدهبود�. یکی دو سالی ست که سنگینی باری که جیووانی دروگو با خود میکش� را روی دوش خودم حس میکن�. در این چند ماه گذشته خیلی بیشتر از همیشه و در میانه� این کتاب خیلی خیلی بیشتر... روزهای سپریشد� در چشمبهراه� راهی که هیچکس از آن نمیآی�... امیدی بیهوده برایم مانده و دلی خسته!
یاد محمدعلی بهمنی خوش... غزلسرا� پرحاشیه... میگف�: یک نفر از غبار میآید� مژده� تازه� تو تکراری ست! یک نفر از غبار آمد و زد زخمها� همیشه بر بالم! [1]
فیلم بیابان تاتارها را چندین سال پیش برای چنین روزی گرفتهبودم� دیدم... فیلم خوبی ست. مگر این فرنگیه� قلعه� باستانی باستیانی را در ارگ بم پیدا کنند (البته به کمک تهیهکنندگ� بهمن فرمانآر�!) و ما هم این بنای تاریخی را از درون در فیلمی فرنگی ببینیم. البته آن هم زمان شاه، چون این زمان که هرگز چنین آرزویی شدنی نیست. محمدعلی کشاورز هم یک سکانس در فیلم بود. همیشه انتظار داشتم نقش خوبی در این فیلم داشتهباش�. و کامران نوجوان هم اندکی بیش از کشاورز نقش داشت.
[1] شاید غزل کاملش هم خواندنی باشد: رنگ سال گذشته را دارد همه� لحظهها� امسالم 365 حسرت را همچنان میکش� به دنبالم
قهوها� را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنج� دیدها� در جهان نماچشمی که به تکرار میکش� فالم
یک نفر از غبار میآی� مژده� تازه� تو تکراری ست یک نفر از غبار آمد و زد زخمها� همیشه بر بالم
باز در جمع تازه� اضداد حال و روزی نگفتنی دارم هم نمیدان� از چه میخند� هم نمیدان� از چه مینال�
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی ست به غریبی قسم نمیدان� چه بگویم جز اینکه خوشحالم
دوستانی عمیق آمدند چهرههای� که غرقشان شدها� میوهها� رسیدها� که هنوز من به باغ کمالشان کالم
چندی ست شعرهایم را جز برای خودم نمیخوان� شاید از بس صدایشان زدها� دوست دارند دوستان لالم...more
سی صفحه� کتاب را به سختی توانستم بفهمم چون خیلی از پادشاهان دوران حافظ آگاهی نداشتم و چند شخصیت دیگر هم آشنا نبودند. تا پیش ازپایان خوانش: 1403.02.18
سی صفحه� کتاب را به سختی توانستم بفهمم چون خیلی از پادشاهان دوران حافظ آگاهی نداشتم و چند شخصیت دیگر هم آشنا نبودند. تا پیش از این کتاب سلطان ابواسحاق و امیر مبارزالدین و شاه شجاع یک سری نام در ذهنم بودند که آگاهی اندکی از آنها داشتم ولی در زمان خوانش کتاب به کمک ویکیپدی� و خود کتاب ترتیب این شاهان و وابستگیهایشا� را فهمیدم و میدان� که دیگر از یادم نمیرون�.
به گمانم زندهیا� پزشکزاد داستانش را به خوبی چفتوبس� کردهبو�. شخصیت مولانا عبید که پیر خردمند قصه بود بیش از هر شخصیت دیگری بهیادماندن� بود. برخی دوستان گفتهان� که حافظ این داستان خیلی خوشبی� و ساده است و نمیتوانست� چنان غزلهای� بگوید ولی به نظر من خیلی درست آفریدهشد� چرا که در این داستان بیش از بیستوس� سال نداشته است. نباید حافظ این داستان را مصداق این شعرش بدانیم که: «به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم»
دوران ما به دوران حافظ میمان�. محتسبی ریاکار بر ما فرمان میران�. مشتی چاپلوس پاچهورمالید� دورش بهب� و چهچ� میکنن�. سرانجام ما که حافظواران� شیراز و آب رکنآباد� را رها نمیکنی� و ناشنیدهپن� پی جهانخاتون� هستیم که از چنگال کلو ناصرالدین عمر بیرونش کشیم.
باز هنگام خوانش این کتاب به این میاندیشید� که چه بازیگری میتوان� حافظ جوان را بازی کند و چه کسی عبید پیر خردمند را و باز به فرجامی نرسیدم.
به مهر زندهیاد� سرانجام مصالح این کتاب را در فهرستم نوشتها� که با عزمی جزم بیابم و بخوانمشان، البته اگر عمری باشد....more
پایان خوانش: 1402.12.16 نمرهداد� به این کتاب سخته 4 از 5 از اون کتابهایی� که نویسنده جوری نوشته که بیشتر از یک بار نتونی یا نخوای بخونیش چون تو همون خپایان خوانش: 1402.12.16 نمرهداد� به این کتاب سخته 4 از 5 از اون کتابهایی� که نویسنده جوری نوشته که بیشتر از یک بار نتونی یا نخوای بخونیش چون تو همون خوانش یکم درد و رنج رو فرو میکن� تو ذهنت. مثل فیلم مرثیها� برای یک رویا که با یک بار دیدن تا ژرفای جانت فرو میر�....more
فعلا درباره� این کتاب نمیتوان� بنویسم. کلا نمیتوان� بنویسم. به شکل عجیبی حضور قلبم را از دست دادها�! داستایفسکی کسی نیپایان خوانش: 1402.07.01 5 / 5
فعلا درباره� این کتاب نمیتوان� بنویسم. کلا نمیتوان� بنویسم. به شکل عجیبی حضور قلبم را از دست دادها�! داستایفسکی کسی نیست که برای کتابش سرسری چیز بنویسم. فعلا کتابنگار� در این باره را به موخره� کتاب حواله میده�. ماچولسکی بسیار زیبا کتاب را بررسی کردهاس�!...more
فرست: 1. تقدیرگرایی عاشقانه 2. آرمانگرایی 3. مفهوم نهفته� اغواگری 4. اصالت 5. ذهن و جسم 6. مارکسیسم 7. نکتهها� اشتباه 8. عشق و لیبرالپایان کتاب: ۱۴۰۲.۰۳.۲۱
فرست: 1. تقدیرگرایی عاشقانه 2. آرمانگرایی 3. مفهوم نهفته� اغواگری 4. اصالت 5. ذهن و جسم 6. مارکسیسم 7. نکتهها� اشتباه 8. عشق و لیبرالیسم 9. زیبایی 10. عشق سخنگو 11. در او چه میبینید� 12. تردید و ایمان 13. خودمانیشد� 14. من، تایید 15. دخالتها� قلب 16. وحشت از شادی 17. تخفیف پیدا کردن 18. تروریسم رمانتیک 19. فراسوی نیک و بد 20. تقدیرگرایی روانی 21. خودکشی 22. عقده� عیسی مسیح 23. حذف کردن 24. درسها� عشق...more
از رودکی سمرقندی به کاندید وستفالیایی!: شادزی با سیاهچشما� شاد که جهان نیست جز فسانه و باد شاد بودهس� از این جهان هرگز هیچ کس(؟) پایان خوانش: 1401.12.04
از رودکی سمرقندی به کاندید وستفالیایی!: شادزی با سیاهچشما� شاد که جهان نیست جز فسانه و باد شاد بودهس� از این جهان هرگز هیچ کس(؟) تا از او تو باشی شاد
بخشها� آغازین کتاب مرا بیش از هر چیز به یاد کیمیاگر پائولو کوئیلو انداخت، «یک جوان سادهدل»� «سپردن خود به دست سرنوشت!» و حتا چندین «گوسفند» هم در داستان بود! البته سنجش ناجوانمردانها� ست، کتابی که اثر بسیاری در تاریخ داشته با کتابی که به شبهعل� پهلو میزن�! گویا کاندید نخست در معنای سپید بودهاس� و بهمرو� زمان نامزدهای انتخاباتی این نام را از جامه� سپیدی که قرار بوده بر تن کنند، گرفتهان�. این نخستین رازی بود که پس از مدته� شنیدن این نام، بر من آشکار گشت! پس از اندکی که هاله� کیمیاگر از داستان کنار رفت، مورسوی آلبر کامو و بیلی پیلگری� کورت ونهگا� هم به یادم افتاد، گونها� پوچانگار� (ابسوردیسم) در شخصیت کاندید بود.
ولتر، در سراسر این داستان افسانهپردازان� که پر از معجزه و شکنجه است، تهنشستها� گوناگون ذهنیت انسان دورها� (دینی، مذهبی، قومی، طبقاتی و...) را بهزیبای� دستمایه� خنده قرار میده�. کوردلیهای� که در سرزمین کهن ما و همسایگانمان همچنان گریبانما� را رهانکردنی چسبیدهاس�. بیشتر گفتن از این کتاب فرصتی میخواه� که از تنبلی من و ماه اسفند برنمیخیز�. شما یک آن هم در خواندن این کتاب کلاسیک شک به دل راه مدهید!...more
بهتازگ� هر گاه داستانی تاریخی را میخوان� یا به یاد میآورم� خوره به جانم میافت� که اگر روزی این داستان فیلم شود، این نقشها�پایان خوانش: 1403.02.05
بهتازگ� هر گاه داستانی تاریخی را میخوان� یا به یاد میآورم� خوره به جانم میافت� که اگر روزی این داستان فیلم شود، این نقشها� مهم را چه بازیگرانی میتوانن� بهخوب� بازی کنند؟ همین بازیگرهای امروزیما� را یک به یک در ذهنم گریم میکن� و یک کتاب به دستشا� میده� که گویی شاهِ نامهه� ست و او نویسنده� شاهِ نامهه�! نمیدان� بیضایی که این داستانها� تاریخی را مینوشته� بازیگری برایشان برگزیده یا نه. اصلا نمیتوان� یک بازیگر نام ببرم... یادم هست که محمد نوریزا� سریال چهلسربا� را ساختهبو� و انتخاب بازیگرهایش به گمانم برای یک سریال تلویزیونی خوب بود. گمان میکن� نوریزا� هم با اثرگیری از همین کتاب اندیشه� ساخت آن سریال به جانش افتاده که سریال بدی هم نبود. دستک� رستم و اسفندیار و زمانه� فردوسیا�!
از این سخنان حاشیها� که بگذریم یک چیز مرا سخت آزار میدا� و آن هم این بود که پیوسته به تنگچشم� تورانیان شاهنامه و تُرکانِ زمانه� فردوسی اشاره میش�. تورانیان چندان وابستگیا� به ترکان نداشتهان� و «ترک» در شاهنامه چندان ارتباطی با این قوم تُرکِ روزگار فردوسی نداشته. شاید از همین داستانها� کهن نام ترک را به آنان دادهباشن�. پس افراسیاب و جریره و فرنگیس و... که تنگچش� گفتهاس� یکجو� اشتباه یاد دستک� پیشداور� نادرست است چون در هیچ جای شاهنامه هم به تنگچشمیشا� اشاره نشدهاس�.
ادبیات دروغ بستن به واقعیت و سود بُردن از ابهام واقعیت است ولی اسکندر شاهنامه هرگز آدم نابهکار� نیست و فردوسی نیز او را چنین نمیشناخت� پس من به بیضایی حق نمیده� که اسکندری که فردوسی در شاهنامه شاه نیکی شناساندهاس� را با اطلاعات غلط امروزی با پسوند پلید یاد کند، در این مسئله ابهامی نیست که نویسنده جای قلمگردان� داشتهباش�.
بیضایی در جایی از کتاب هم که به بخشبند� سرزمین فریدون میپرداز� بهنادرس� سلم را پادشاهِ سِند و شرق یاد میکن� که کاملا نادرست است و سلم سقلاب و روم را داشتهاس�. این اشتباهی روشن است وگرنه درباره� تور و توران که تاریخها� رسمی این روزها به شمالخاور� نسبت میدهن� و به گمانم نادرست است، حرفی نمیزن�.
یک نکته� دیگر که عجیب توی ذوقم میز� این واژه� زیبای عجم است که هرگز معنی توهینآمیز� نداشته و ندارد و این معاصران ما هستند که با نظرات نادرست خود این تخم لق را در دهان شکستهان� و آن را به معنای گنگ و نفهم یاد میکنن�. در واژهنامهه� هم عجم به معنای غیرعرب آمدهاست� همانگون� که ایرانیان دیگران را انیرانی یا تازی میخواندن� و ارمنیه� تاجیک میگفتند� یونانیان، بربر میگفتند� عربه� هم به ایرانیان و رومیان عجم میگفتن� که اگر این عجم را با جم+شید وابسته بدانیم، ایران و توران و روم هر سه فرزندان جم هستند. اگر این را هم نپذیریم نام چند تن از پادشاهان کاسی (کاسپ، کاسپین، قزوین، کاشان و...) که شاهان بابل بودهاند� آگوم یا اگُوم است، زیبا نیست؟! اگر این را هم نپذیریم اعجم در قرآن به معنای لکنتداشت� آمده و اگر عجم همان اعجم باشد توهینی در کار نیست چون طبیعی ست که آدمی نتواند به زبان بیگانگان سخن بگوید.
از همه� اینها گذشته، داستان میتوانس� بهتر از این باشد، اگرچه که سکانس پایانی کتاب را پیش از ظهر در تاکسی شنیدم و چند قطرها� هم اشک ریختم... دست خودم نبود اصلا!
با این بریده پرونده را ببندم که چندین سال است عجیب بازی تاجوتخ� را در دوره� فردوسی میبین� و اینجا بیضایی به زیبایی از آن یاد کردهاس�: «این تکه زیاریان دارند و این گوشه دیلمیان. این تکه ترکان گرفتهاند� این گوشه صفاریان را ست و این قلم� روی سامانی است. در خراسان شمشیر به سه زبان فرمان میده� و به شش زبان خراج میگیر�: سهم سلطان و سهم خلیفه، سهم والی و سهم مذاهب. هژده طریقت در هم افتادهان� و دوازده امیر هر یک تیغ میکشن� که منم و هر کس زورش برسد سپهسالا� خراسان، او میفرست� و این توس است که سپهسالا� چندین روزه� وی را والی مینشان�.»...more
به گمانم اگر نمره� زیر 2 بدهم، نمرها� آلوده به پیشداوریها� شخصیتی و سیاسی جلال است؛ و این نامردی ست! اگر جلال همین متن را بخوانش: 1401.05.29 2.5 / 5
به گمانم اگر نمره� زیر 2 بدهم، نمرها� آلوده به پیشداوریها� شخصیتی و سیاسی جلال است؛ و این نامردی ست! اگر جلال همین متن را به عنوان خاطرهنگار� و در قالب داستانها� کوتاه جداجدا (مانند کتابها� علیاشر� درویشیان) مینوش� بیگما� نمره� بهتری میگرف�. نقدهایش به وزارت فرهنگ آن زمان بهج� ست ولی اگر جلال سال 48 نمردهبو� و پس از انقلاب را میدی� چه داستانی درباره� آموزشوپرور� و وزارت فرهنگ مینوشت�! فساد بهگونها� نمایی در این دوران بیشتر و بیشتر شده و گویا هیچ افساری هم ندارد چون افسار را گسیخته!...more
1401.05.28 سهدیگ� راه بیبرگشت� بیفرجا�. نمره 9 / 10
گمان نکنم به جز پانویس سوم، چیزی لو رفتهباش� ولی باز هم بخشی از دیدگاه را پنهان میکن�:
تنگسیر داس1401.05.28 سهدیگ� راه بیبرگشت� بیفرجا�. نمره 9 / 10
گمان نکنم به جز پانویس سوم، چیزی لو رفتهباش� ولی باز هم بخشی از دیدگاه را پنهان میکن�:
تنگسیر داستانی واقعی[1] ست که زبانزد مردم بوشهر بهویژ� تنگستان و دلوار است. شش سال پیش از چوبک، در سال 1336 رسول پرویزی، زندگیا� را در داستان کوتاه «شیرمحمد» (کتاب شلوارهای وصلهدا�) نوشت که چندان چنگی به دل نمیزن�. به جرات میتوا� گفت اگر چوبک این داستان را ننوشتهبود� «تنگسیر» فیلم نمیش� و کسی داستانش را نمیشنی� و به آن دل نمیدا�.
دروغ نگفتها� اگر بگویم لای تکت� برگها� فایل پیدیاف� کتاب هم خورشیدِ بوشهر میتابی� و بادهای گرم میآم�! این بشر (چوبک) چنان گرما را به نگارش درآورده که میتوا� گفت گرمایَش تنها با سرمای نگارشیِ رمان سمفونی مردگان «پاکپو� [بیحساب]» میشو�! این گرما را در دو کتاب احمد محمود [همسایهه� (اهواز) و داستان یک شهر (بندر لنگه)] هم بهتازگ� چشیدها�. بدچیزی ست. مطمئنم اگر تابستان نبود هم باز شُرشُر عرق میریخت� از خواندنش. خواندن که نه... انگار کسی در سرم به گویش بوشهری داستان را میخوان�.
(view spoiler)[زائرمحمد آنچنان که بسیاری در فیلمِ ساخته� امیر نادری (1352) دیدهای� یکی از یاران رئیسعل� دلواری ست که نمیگذارن� همچون آدمی معمولی و بینا� بمیرد. به گروهی سرگردنهبگی� شهری اعتماد میکند� خیانت میکنن�. شکیبایی میکند� دستبهسر� میکنن�. بخشی از مالش را میبخشد� حاشا میکنن�. در حقخواه� پافشاری میکند� آبرویش را نشانه میگیرن� و وادارش میکنن� برای گرفتن حقش تفنگ مارتینش را از زیر خاک بیرون بکشد و تبر ساخته� خودش را تیز کند و «بِهسان� رهنَوردانی که در افسانهه� گویند [...] گَهی پُرگوی و گَه خاموش» راه پوید. درست همان راه سومی که اخوانثال� میسرای�: «سهدیگ� راه بیبرگشت� بیفرجام�. آنجا ست که خشم میکن� و آنان لالمانی میگیرن� و به دستوپای� میافتن� ولی دیگر دیر است. (hide spoiler)]
زارُممد آدمی ست پایبند به شریعت و نشانهها� پایبندیا� را بارها در داستان میبینی�. از پیشوند «زائر/زار» نامش تا احترام به «سیدها»! از حلالکرد� دستمزدی که از انگلیسیه� گرفته تا رامکرد� ورزا (گاو نرِ)یِ سکینه با زبان روزه! ولی با این همه (view spoiler)[ آدمی نیست که حقش را به «تیغ برهنه� حضرت عباس» و «اون دنیا» واگذراد. «اون دنیا تا این دنیا خیلی راهه. اگه یه جوری بشه که تو همین دنیا حساب پس بدن، بده؟». (hide spoiler)] او از نظام اداری هم ناامید است. «باور کن احمدشاه اصلا نمیدون� بوشهر مال ایرانه یا مال عربسّون!».
اصلیتری� دلیل خشم زارممد، آبرو ست: «تو زندگی هیچ چی نیس که به قدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتا جون آدم. حتا زن و بچه� آدم. دُرُسّه که [...] ما باید [...] بزرگشون کنیم اما نه با بیآبروی�. این خوبه که فردا که بچههامو� بزرگ شدن مردم بشون بگن، باباتون نامرد بود و زیر بار زور رفت؟ [...] یا خوبه بشون بگن باباتون رفت حقّش بگیره، کشتنش؟» «همین چل چلوپن� سال زندگی آبرومند بهتر از صد سال زندگی با ننگ و سربهزیری�.»
اما آیا اجرای عدالتِ به سبک تنگسیر و قیصر، در زمانه� امروز که جامعه –خواهناخوا�- برقراری عدالت را به قانونِ دولته� سپرده، میتوان� دادگرانه باشد؟ آیا تنگسیر میتوانس� کار بهتری انجام دهد؟ آیا میش� بدون اینکه خون چند بیگنا� را بریزد، حقش را بگیرد؟
به نظر من زارممد در زمانه� خودش بهترین کار را کرده. گاهی نمیتوا� میان دو چیز ماند، بس که مرز میانشان لغزنده و باریک است. آدمی که در برزخِ میانِ سرافکندگی و سرافرازی قرار گرفته، نمیتوان� همواره میانماند� باشد. اگر بخواهد آبرومندانه زندگی کند باید راهی را که به سرافرازی میانجامد� پیش گیرد حتا اگر (view spoiler)[در این راه با درصد خطایی، به چندین نفر بیگنا� ستم کند و نزدیکانش را به خطر بیندازد. دستک� با این کارش نشان میده� که آستانه� بردباری مردم هم اندازها� دارد و لبریز شدن پیمانه میتوان� تا زمانی ستم را پس براند. (hide spoiler)]
پ� را فراتر بگذاریم. در زمانه� امروز هم اگر دستگاه دولت نخواهد عدالت را برقرار کند (که دستک� در ایران خیلی پیش میآی�) ما نمیتوانی� داوری درستی درباره� این مسئله داشتهباشی� که حق با عدالت شخصی ست یا بردباری و تیغ حضرت عباس. دستک� من نمیتوان� حکم کنم. ولی میدان� که عدالت شخصی نمیتوان� عدالتی باشد که در درازمدت کمکی به جامعه کند چون چرخها� را راه میانداز� که ایستادندَنَش کار هر کسی نیست و باید به چیزی مانند پایان «برادرکشی»[2] ایرج قادری برسیم که البته واقعیت خیلی پیچیدهت� از این داستانه� ست.
جدا از همه� اینها میتوا� گفت که درگیری قهرمان داستان با گاو نرِ (وَرزایِ) مهارگُسیخته و بَندَکِ (ارهماه� یا کوسه) سِمجی که چوبک به داستان آورده بار حماسی باورپذیری به داستان دادهاس� و ارزش بررسی نمادشناختی هم دارد. برای نمونه گاو نر در آیین مهرپرستی جایگاه ویژها� داشته که در سنگنگارهها� برجایمانده� پیامبر مهر معمولا به قربانیکرد� گاو نر میپرداز�. [لو رفتن داستان در پانویس 3]
همه� چیزهایی که در بالا آمد نشان میده� که این داستان و فیلم اقتباسی آن، هنوز هم خواندنی و دیدنی ست. نمره� من به این داستان بلند 9 از 10 است.
پانویس: [1] در جایی چوبک داستان را از زبان کودکی ششسال� میگوی� که با زائرمحمد چشمتوچش� شدهاس�. گویی همین نشانه را برای واقعیبود� داستان بهکا� گرفته تا خواننده بداند که این داستان یک داستان واقعی ست.
[2] نام دو فیلم قیصر (1348-مسعود کیمیایی) و برادرکشی (1357-ایرج قادری) را از این رو آوردها� که همدوره� فیلم تنگسیر (1352-امیر نادری) هستند و دلیل دیگری ندارد.
[3، لو رفتن داستان] (view spoiler)[شاید رام کردن گاو نبرد با سرنوشت باشد که البته به نتیجه� دلخواه نمیرس� چون گاو را مهار میزن� ولی گاو بدجوری آسیب میبین� بهگونها� که نمیتوا� گفت گاو رام شدهاس�. مانند سرنوشت خودش که به هدفش -که کشتن آن چهار نفر است- میرس� ولی با آسیب رساندن به چندین بیگنا�. سرانجام او پیروز میشو� ولی ناچار باید بگریزد و نامونشان� دیگر برای خود دستوپ� کند. (hide spoiler)]...more