- یک رمان به نظرم قالب اصلی این کتاب، رمان است، رمانی از جنس بیگانهٔ کامو� یا آثار داستایفسکی، اما این دیگر چه جنسی است؟ میدانی� که تفاما در باب کتاب:
- یک رمان به نظرم قالب اصلی این کتاب، رمان است، رمانی از جنس بیگانهٔ کامو� یا آثار داستایفسکی، اما این دیگر چه جنسی است؟ میدانی� که تفاوت هست میان حقیقت و واقعیت. واقعیت همان چیزی است که به حواس درمیآید� و حقیقت ماحصل فعلوانفعالا� فکر روی این واقعیات است. مثال: برف سفید است. برف یک چیز است، سفیدی یک چیز، اینکه این دو مشترکان� یک حقیقت است. اما خیال چیست؟ خیال مرحلهٔ بعدی است، همانطور که از ترکیب واقعیات حقیقت به دست میآید� از ترکیب حقایق خیال به دست میآی�: برف مانند در یخچال سفید است (مثال تخمیا� بود، میدان�). جنس این رمان و بیگانه و آثار داستایفسکی دقیقا تعاملی میان حقیقت و خیال است. البته اغلب چنین تعاملی در تمام رمانه� مشاهده میشود� اما در این قسم از رمان تمایز و تعامل این دو واضحت� است، نویسنده پیامهای� را با صدای بلند میگوید� اما این چیزی از هنرمندیا� کم نمیکن�. این کتاب سرشار از تصاویر خیرهکنند� و آرایهها� ادبی است، ابدا به چشم یک کتاب تئوری به آن نگاه نکنید (ای کسانی که آن را نخواندهای� (ضمنا، بخوانیدش)).
- یک فیلسوف در سینما زاویهدید� وجود دارد که فکر کنم بهش میگوین� چشم خدا (وقتی دوربین از بالا میگیر�)، که دقیقا میشو� موقعیت وولف در این کتاب، مثل اینی که میگوین� خلبانبود� اگزوپری در دید فلسفیا� بسیار تأثیرگذار بوده. البته این دید بالابهپایی� باعث شده اخیرا نقدهایی به وولف وارد شود، که او را افادها� میدانند� اما بروند خودشان را بکنند، طرف ویرجینیا وولف است، دیدش بالابهپایی� است گاهی، چون واقعا آن بالا ست. او مانند عروسکگردا� ماهری که به چموخ� تکت� عروسکهای� آگاه است، چنان تسلط کمنظیر� از خود در تاریخ و مذهب و سنت و ظلم و سیاست (البته سیاست زیرمجموعهٔ ظلم است) و هنر نشان میده� که مخاطب انگشتبهدها� میماند� و گاه چنان تکانههای� به آدم وارد میکن� که هایدگر باید از رویش مشق میکر�.
- تاریخها� ادبیات وقتی از گدار خواستند تاریخ سینما را بیان کند، او ترجیح داد به جای سخنرانی یا مقاله، فیلم بسازد، و این شد که پروژهٔ «تاریخها� سینما» را استارت زد، مشتمل بر چند فیلم. گدار معتقد بود ما فقط با یک تاریخ سینما مواجه نیستیم. وجه دیگر این کتاب این است که احتمالا بهترین تاریخ ادبیات است، یک تاریخ سیال، موشکاف، و عجیب. وولف با رویکردی امپرسیونیستی (در مه قراردادن بسیاری از ادبا و نور تاباندن به برخی دیگر) تاریخ شخصی خودش را روایت میکند� و این مجال را به دیگران میده� که آنها هم تاریخها� خودشان را بنویسند، او ترجیح میده� تاریخ ذرهذر� به دست همه روایت شود، تااینکه فاتحان آن را بنویسند.
- وابی-سابی طبق این اصل ژاپنی، زیبایی در نقص است، نه کمال. موراکامی در کافکادرکرانه از زبان اوشیما مینویسن� «کمال میتوان� مجموعهٔ بینهایت� از نقصه� باشد»، وولف نیز در این کتاب ضمن اعتراف به اشتباهاتش (ما که چیزی ندیدیم البته) مخاطب را دعوت به مشارکت در این اشتباهات میکند� یعنی افزودن به اشتباهات، و میگوی�: حقیقت مجموعها� از اشتباهات است. در جای دیگری چیزی دربارهٔ لمب میگوی� که فکر میکن� مکمل همین باشد: یادداشتها� او به خاطر آن بارقهها� تخیل آنی، آن برق نبوغ که آنها را خدشهدا� و ناقص، اما پر از ستارهها� شعر میکند� حتی از یادداشتها� مکس بیربوم با همهٔ کمالاتش بهتر است.
- مسئلهٔ ضربان قلب وولف در جایی میگوی� اینکه زنه� بیشتر عمر میکنن� یک حقیقت ثابت نیست، و اگر آنها هم مشاغل مردانه داشته باشند، مثلا سرباز شوند، طول عمر یکسانی با مردها خواهند داشت. این مسئله در حال حاضر به لحاظ علمی ثابت شده است. تحقیقات نشان میده� که هر انسان به طور میانگین تعدادی ضربان قلب دارد، که به نوعی کوپن زندگی او هستند، و چنانچه سر برسند، آدم میمیر�. علت اینکه مردها غالبا عمر کمتری دارند، این است که اغلب فعالیتها� آنان (ورزش، جنگ، و غیره) باعث میشو� قلب با سرعت بیشتری بتپد، و آن کوپن زودتر منقضی شود.
- پروست در طول کتاب چند باری به پروست اشاره شد، و من به عنوان دوستدار پروست، از فرط استرس انگار داشتم یک رمان جنایی میخواندم� و منتظر بودم قضاوت نهایی او را بدانم، جالباینک� او سربلند بیرون آمد. در جایی وقتی دارد تصویر زن را در آثار نویسندگان مرد تقبیح میکند� اشاره میکن� که این تصویر واقعی نیست، «حتی» در پروست. این «حتی» خیلی قید جالب و امیدوارکنندها� بود، و گذشت تااینکه رسید به مسئلهٔ دوگانی زنانه و مردانهٔ روح در وجود هر شخص، و آنجا که میگوی� پروست دوجنسه است، و حتی قسمت زنانها� بیشتر است. و ادامه میده�: این مسئله آنقدر نادر است که نمیتوان� عیب تلقی شود. و من نفس راحتی کشیدم. من از این لحاظ با پروست همذاتپندار� میکن� (حتی با کافکا که فکر میکن� او هم چنین بود)، اما پا را از گلیمم درازتر نمیکنم� میتوان� بگویم در شخصیتم قسمت زنانه قالب است، اینکه آیا در نوشتارن هم چنین است، قضاوتش از عهدهٔ من خارج است. اما این پاراگراف را با قسمتی از پرسشنامها� تمام میکن� که پروست به سؤالاتش جواب داده بود، آنجا که ازش پرسیدند: قهرمان زن داستانی موردعلاقهٔ شما کیست؟ و او گفت: زنی سرشار از نبوغ که زندگی معمولی دارد.
- زنان در برابر مردان اگرچه مشخصا وولف به ذهنیت زنانه و مردانه و وجود هر دو در زنان و مردان میپردازد� اما مخاطبی مثل من را از اهمیت این نکته نیز آگاه میکن� که بهرحال خود جنسیت هم بحث مهمی است. بارزترین مثالش آنجا ست که میگوی� نویسندگانی مثل فلوبر در بدترین حالت با بیتوجه� مخاطب دستوپنج� نرم میکردند� اما کسانی مثل برونتهه� عملا موانعی سر راهشان داشتند. مردها مخاطب نداشتند، اما زنه� دشمن داشتند.
- پدرسالاری، نه مردسالاری اما مسئلها� که بهرحال نباید از آن غفلت ورزید (وولف که نورزید) این است که مرد داریم تا مرد. در عنوان «پدرسالار»، «پدر» همان مرد آلفا ست که مهمترین نقدهای فمنیستی به او وارد است، باری، مردانی هستند که نهتنه� هیچ مشکلی با زنان ندارند، بلکه دوستشان هم دارند، و از خدایشان است برابری جنسیتی (حتما هر زنی حداقل یک مرد اینشکل� دیده است). نکتهٔ قبلی در مورد این مردان هم صادق است، بله اینها به واسطهٔ مردبودن محدودیتها� کمتری دارند از زنان، اما آنها در این باره مقصر نیستند. واژه Patriarchy در زبان فارسی گاهی به اشتباه «مردسالاری» ترجمه شده (البته نه در این کتاب)، معنای صحیحش همان پدرسالاری است. این را هم در نظر بگیرید که برخی زنان (خصوصا توی ایران) حامی پدرسالاریان�. مثلا یکبا� ما در خیابان دیدیم مردی دخترش را کتک میزند� و وقتی خواستیم مداخله کنیم مادرش میگف�: باباشه! یا همین زنان گشتارشاد� را در نظر بگیرید.
- جواب این جفنگت آن جفنگ است وولف میگف� وقتی کسی نوشتها� علیه زنان مینویسد� خشمگین است، «چون» او با خواندنش خشمگین میشو�. این بصیرت بینظیر� است. او در تمام طول کتاب خونسردیا� را حفظ میکن� و کمدی را جایگزین طعنه میکند� درس بزرگی هم برای فمنیستها� افراطی دارد: اگر دشنام بدهی بازی را باختها�.
- جویس تز ادبی اصلی جویس «اهمیت لحظات معمولی» بود. او در ادامهٔ سنتی سروانتسی، اعتقاد داشت لازم نیست اثری از هیولاها و شوالیهه� بگوید تا باشکوه باشد، کافی ست شگفتی را در همین لحظات معمولی زندگی آدمها� معمولی پیدا کند. این را میتوا� در دیدگاه فمنیستی وولف هم یافت. او قسمت مهمی از پروژها� را به حسرتِ ازدسترفت� این لحظات از زندگی زنان اختصاص میده� (که ای کاش این تاریخ نانوشته نوشته میش� و ما از شرایط زندگی زنان در گذشته بیشتر میدانستی�). تا نزد جویس هستیم، به ارتباط دیگری هم اشاره میکنم� یک ارتباط صوتی. در «پارها� ابر» جویس، قهرمان داستان جویس دوست دارد منتقدان در آثارش آوای اشعار سکایی را تشخیص دهند. این هوش صوتی را من در وولف هم یافتم، وقتی میگف� فرق میهمانیها� ناهار دورهٔ خودش و قبل از جنگ، این است که مردم زمزمه نمیکنن� (نگویم که یاد خر شرک هم افتادم که وقتی شرک میگف� آواز نخوان گفت زمزمه چی؟).
- اخلاق نیکوماخوس ارسطو برای امر اخلاقی، فرمول بامزها� داشت، میگف� اگر دو سر پارهخ� افراط و تفریط را در نظر بگیرید، «حد وسط» آن میشو� امر اخلاقی. دو دیدگاه کلی در باب ارتباط ثروت و هنر، یکی این است که شخص باید آنقدر در رفاه باشد که از فرط بیکاری برود سراغ هنر و فلسفه (یونان باستان)، و دیگری دیدگاه «هنرمند گرسنگی» کافکا ست، دیدگاه رمانتیک میگوی� آدم هرچقدر بهگاتر� هنرمندتر. وولف با اصرار بر اینکه اتاقی از آن خود داشته باشید، و سالی ۵۰۰ پوند پول، به یک حالت متعادل میان این دو میرس�. دیدگاهش کاملا عملی، شدنی و زمینی است. مثل انگلس که میگف� خیالپردازی دربارهٔ جهان کمونیستی کافی است، آستین بالا بزنید ببینیم دنیا دست کی است. آیا من وولف را همرده� مارکس و انگلس میدانم� بدون شک.
- گنبد مینا یک بار با دوستی اصفهانی به اصفهان رفتیم و من حدود چهل دقیقه زیر گنبد مسجدجامع ماندم (نمیدان� اسمش را درست گفتم یا نه، منظورم همان مسجد آجری بلااستفاده و توریستی است). همیشه گنبدها برایم معما بودند، راز گیراییشا� در چیست؟ نکند خدا واقعا وجود دارد؟ وولف با تمثیل جالبی این معما را تاحدودی حل و آسان کرد، او گنبد را به جمجمه، و آدمها� زیرش را به افکاری که در آن میگذر� تشبیه کرد. نبوغ را میبینید�
- چه زن زیبایی این کتاب ورژن زنانهٔ «سیمای مرد هنرآفرین در جوانی» است. وولف در کنار تمامی نکات، تصویر بسیار زیبایی از خودش ترسیم میکن�. قدمزدنهایش� نفسکشیدنش� نگاههایش� انگار مخاطب دوست او ست و دارد در کنارش تکت� این لحظات را تجربه میکن�.
- گادفادر «چقدر ناخوشآیند است آدم پشت در بسته بماند»، این جمله مرا به یاد بستهشدنها� مکرر در روی دایانکیت� در گادفادر انداخت، که خود او (به طور کلی و به طور جزئی در این فیلم) از مهمترین تمثالها� فمنیستی زندگی من است، به یک دلیل ساده: او و مایکل در ابتدای فیلم آدمها� خوبیاند� اما او هرگز سیر شرارت را مثل مایکل طی نمیکن� و هماره خوب میمان�.
- پاکدامنی وولف بارها طی کتاب فضیلت پاکدامنی را نقد میکن� و آن را ادامهٔ اصرار فرهنگ پدرسالار به مخفیماند� زن میدان�. مثل نقد نیچه که اخلاقیات را ادامهٔ ادیان ابراهیمی میدانس�.
- فلینی فلینی میگف� هنرمند اگر کاملا آزاد باشد، نمیتوان� خلاق باشد. وولف نیز محدودیت جالبی برای نویسندگان وضع میکند� او میگوی� شما مجازید هر کاری کنید، اگر در راستای آفرینش هنری باشد. یاد این حرف بورخس افتادم که هرگونه تحریف در ترجمه مجاز است، اگر به نفع ادبیّت متن باشد....more