محمدرضا مرزوقی
![]() |
زمانی که همخانه� داوینچی بودم
by
—
published
2017
|
|
![]() |
زمانی که همسایه� میکلآن� بودم
by
—
published
2016
|
|
![]() |
زمانی که همسف� ونگوگ بودم
by
—
published
2017
|
|
![]() |
شاهدخت بلخ
|
|
![]() |
بچهها� کشتی رافائل
by
—
published
2014
|
|
![]() |
زمانی که همصحب� فریدا بودم
by
—
published
2018
|
|
![]() |
زمانی که همسنگ� پیکاسو بودم
by
—
published
2017
|
|
![]() |
زمانی که همسبی� دالی بودم
by
—
published
2018
|
|
![]() |
زمانی که همباز� پولاک بودم
by
—
published
2019
|
|
![]() |
بچه محل موزیسینه�: من ارگنوا� باخ هستم
|
|
“راننده آنقد� شعور داشت که در این لحظات حساس مادر و پسر را تنها بگذارد، از همان پشت رل که نشسته بود تکان نخورد. فقط نمیدانس� چرا به ناگهان احساس دلتنگ� کرد. او کسوکار� نداشت. حتی نمیدانس� از کجا آمده است. انگار به یکبار� مثل حجمی آتشین از فضا پرت شده باشد روی زمین. ولی همیشه در خاطرات دور و درازش صدایی میشنی� که او را به خود فرا میخوان�. از روی منطقی کاملا شهودی مطمئن بود که این صدا صدای مادرش است. همواره دلتنگ� غریبی در وجودش احساس میکر� که برای دیگران غیرقابلتوضی� بود، چون هیچ توجیه و دلیل منطقیا� برای آن نداشت.
در عین حال بعد از ساله� زندگی دریافته بود که ویتش در همین ندای گنگ و نامفهوم شکل میگیر� ومیدانس� بدون این ندا نمیتوان� حتی برای لحظها� اندک دوام بیاورد.
برای همین در لحظه زیبای همآغوش� «میم» و مادرش کاری نداشت جز اینک� سر بر فرمان اتومبیل بگذارد و اشک بریزد؛ اشکهای� که تاریکی شب مانع از رؤیت آنه� میش�.”
― بارداری بیهنگا� آقای میم
در عین حال بعد از ساله� زندگی دریافته بود که ویتش در همین ندای گنگ و نامفهوم شکل میگیر� ومیدانس� بدون این ندا نمیتوان� حتی برای لحظها� اندک دوام بیاورد.
برای همین در لحظه زیبای همآغوش� «میم» و مادرش کاری نداشت جز اینک� سر بر فرمان اتومبیل بگذارد و اشک بریزد؛ اشکهای� که تاریکی شب مانع از رؤیت آنه� میش�.”
― بارداری بیهنگا� آقای میم
“تیتر دیگری از روزنامه را خواند. از تجسس بینتیج� خبرنگاران در پی یافتن «میم» نوشته بود و دیگر اینک� از او به عنوان بدیعتری� پدیده خلقت نام برده بودند.
حسابی خندها� گرفته بود. روزانه هزاران زن در گوشه و کنار دنیا فرزندان طبیعی میزاییدن� و آنوق� این الکیخوشه� از او به عنوان پدیدها� بدیع نام میبردن�.”
― بارداری بیهنگا� آقای میم
حسابی خندها� گرفته بود. روزانه هزاران زن در گوشه و کنار دنیا فرزندان طبیعی میزاییدن� و آنوق� این الکیخوشه� از او به عنوان پدیدها� بدیع نام میبردن�.”
― بارداری بیهنگا� آقای میم
“او معتقد بود هر کس در دنیا مادری داشته باشد محال است تن به جنایت بسپارد. آدمهای� که دست به ترور جسمی و روحی یکدیگ� میزدند� بیمادران� بودند که هرگز طعمی از محبت و بخشش نچشیده بودند.
بارداری بیهنگا� آقای میم”
―
بارداری بیهنگا� آقای میم”
―
Is this you? Let us know. If not, help out and invite محمدرضا to ŷ.