

“گویند که انگلیس با روس
کرده است عهد تازه امسال
کاندر پولتیک هم در ایران
زین پس نکند هیچ اهمال
افسوس که کافیان این ملک
بنشسته و فارغند از این حال
کز صلح میان گربه و موش
بر باد رود دکان بقال”
―
کرده است عهد تازه امسال
کاندر پولتیک هم در ایران
زین پس نکند هیچ اهمال
افسوس که کافیان این ملک
بنشسته و فارغند از این حال
کز صلح میان گربه و موش
بر باد رود دکان بقال”
―

“تصور کن هيچ بهشتی در کار نيست
آسان است اگر تلاش کنی
و هيچ جهنمی در زير پايمان نيست
بر بالای سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسانه�
برای امروز زندگی ميکنن� .
تصور کن هيچ کشوری نيست
تصورش سخت نيست
هيچ بهانها� برای کشتن يا مردن در راهش نيست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسانه� در صلح زندگی ميکنن�
شايد بگويی من رؤيا ميبين�
اما من تنها نيستم
من اميددار روزی هستم که تو به ما بپيوندی
و جهان يکی شود
تصور کن مالکيتی وجود ندارد
تعجب ميکن� اگر بتوانی
نيازی به حرص يا گرسنگی نيست ،
برادری بشر.
تصور کن همه مردم
زمين را با يکديگر قسمت ميکنن�
شايد بگويی من رؤيا ميبين�
اما من تنها نيستم
من اميدوار روزی هستم که تو به ما بپيوندی
و جهان يکی شود”
―
آسان است اگر تلاش کنی
و هيچ جهنمی در زير پايمان نيست
بر بالای سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسانه�
برای امروز زندگی ميکنن� .
تصور کن هيچ کشوری نيست
تصورش سخت نيست
هيچ بهانها� برای کشتن يا مردن در راهش نيست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسانه� در صلح زندگی ميکنن�
شايد بگويی من رؤيا ميبين�
اما من تنها نيستم
من اميددار روزی هستم که تو به ما بپيوندی
و جهان يکی شود
تصور کن مالکيتی وجود ندارد
تعجب ميکن� اگر بتوانی
نيازی به حرص يا گرسنگی نيست ،
برادری بشر.
تصور کن همه مردم
زمين را با يکديگر قسمت ميکنن�
شايد بگويی من رؤيا ميبين�
اما من تنها نيستم
من اميدوار روزی هستم که تو به ما بپيوندی
و جهان يکی شود”
―

&ܴ;من
انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز میگشتند”
―
انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز میگشتند”
―
“کوچه به کوچه با شهرم بزرگ شدم
شهر کوچکم زخم بزرگی شد
شهر به شهر با وطنم
وطنم زخم بزرگی.
حالا ایستاده ام در دل این زخم و
رگهایی که از کنارم می گذرند
درد را با خودشان
به خاکهای دیگر می برند
من زمین را
کشور به کشور
با زخمهای خودم فتح می کنم”
―
شهر کوچکم زخم بزرگی شد
شهر به شهر با وطنم
وطنم زخم بزرگی.
حالا ایستاده ام در دل این زخم و
رگهایی که از کنارم می گذرند
درد را با خودشان
به خاکهای دیگر می برند
من زمین را
کشور به کشور
با زخمهای خودم فتح می کنم”
―
Rezvan’s 2024 Year in Books
Take a look at Rezvan’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends�
Favorite Genres
Polls voted on by Rezvan
Lists liked by Rezvan