

“برای با تو زیستن
از زمان آدم و حوا تا به اکنون
باید خارزار روئیدەی بین مان را درو کرد و
این برافراشته باروها را
.دیوارها را درهم شکست
باید نخستین ستمکار مردان دروغگوی را
شکست داد و
آتشی که تمدن از ما ربود را
.دگرباره بازپس ستاند
.از برای این همه، مــن جنگ را آغازیــــــدم
به اندازه ی همه پرومتئوس ها
جهان را در برابرم یافتم
و در سرزمین پرومته
.به بند خائنانش اسیر گشتم
!ای مقدس مادر
!و ای بانوی عشق”
―
از زمان آدم و حوا تا به اکنون
باید خارزار روئیدەی بین مان را درو کرد و
این برافراشته باروها را
.دیوارها را درهم شکست
باید نخستین ستمکار مردان دروغگوی را
شکست داد و
آتشی که تمدن از ما ربود را
.دگرباره بازپس ستاند
.از برای این همه، مــن جنگ را آغازیــــــدم
به اندازه ی همه پرومتئوس ها
جهان را در برابرم یافتم
و در سرزمین پرومته
.به بند خائنانش اسیر گشتم
!ای مقدس مادر
!و ای بانوی عشق”
―

“چشم دختر اروپایی را
اگر آبی هم باشد، دوست میدارم
اگر سبز هم باشد، دوست میدارم
اینگونه فهمیده ام
آبی� ترین چشم
سبزترین چشم
در این دنیا
با ذره ای از سیاهی
.چشم دخترِ سرزمینم را دارد”
―
اگر آبی هم باشد، دوست میدارم
اگر سبز هم باشد، دوست میدارم
اینگونه فهمیده ام
آبی� ترین چشم
سبزترین چشم
در این دنیا
با ذره ای از سیاهی
.چشم دخترِ سرزمینم را دارد”
―

“چگونه برسم به تو؟
،اگر بهشتی
به من بگو
.تا به درگاه تمام خدایان دعا کنم
،اگر دوزخی
به من بگو
.تا دنیا را از گناهان پُر کنم
چگونه برسم به تو؟
،اگر سرزمینی اشغال شده ای
به من بگو
تا برایت پرچمی
.از پوست خود بدوزم
،اگر مانند من مهاجری
مرزی به دورم بکش
.و من را سرزمین خود کن
حالا بگو: چگونه می توانم برسم به تو؟”
―
،اگر بهشتی
به من بگو
.تا به درگاه تمام خدایان دعا کنم
،اگر دوزخی
به من بگو
.تا دنیا را از گناهان پُر کنم
چگونه برسم به تو؟
،اگر سرزمینی اشغال شده ای
به من بگو
تا برایت پرچمی
.از پوست خود بدوزم
،اگر مانند من مهاجری
مرزی به دورم بکش
.و من را سرزمین خود کن
حالا بگو: چگونه می توانم برسم به تو؟”
―

“من می نویسم
تا اشیا را منفجر کنم
نوشتن انفجار است
مینویس� تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم و شعر را به پیروزی برسانم
مینویس� تا خوشهها� گندم بخوانند تا درختان بخوانند
مینویس� تا گل سرخ بخواند تا ستاره تا پرنده، گربه، ماهی، صدف مرا بفهمد
مینویس� تا دنیا را از دندانها� هلاکو
از حکومت نظامیان، از دیوانگی اوباشان رهایی بخشم
مینویس� تا زنان را از سلولها� ستم از شهرهایی مرده
از ایالتها� بردگی، از روزهای پرکسالت سرد و تکراری برهانم
مینویس� تا واژهه� را از تفتیش از بوکشیدن سگه�
از تیغ سانسور برهانم
مینویس� تا زنی را که دوست دارم
از شهر بیشعر� شهر بیعش�
شهر اندوه و افسردگی رها کنم
مینویس� تا از او ابری نمبار بسازم
تنها زن و نوشتن
.ما را از مرگ میرهان�”
―
تا اشیا را منفجر کنم
نوشتن انفجار است
مینویس� تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم و شعر را به پیروزی برسانم
مینویس� تا خوشهها� گندم بخوانند تا درختان بخوانند
مینویس� تا گل سرخ بخواند تا ستاره تا پرنده، گربه، ماهی، صدف مرا بفهمد
مینویس� تا دنیا را از دندانها� هلاکو
از حکومت نظامیان، از دیوانگی اوباشان رهایی بخشم
مینویس� تا زنان را از سلولها� ستم از شهرهایی مرده
از ایالتها� بردگی، از روزهای پرکسالت سرد و تکراری برهانم
مینویس� تا واژهه� را از تفتیش از بوکشیدن سگه�
از تیغ سانسور برهانم
مینویس� تا زنی را که دوست دارم
از شهر بیشعر� شهر بیعش�
شهر اندوه و افسردگی رها کنم
مینویس� تا از او ابری نمبار بسازم
تنها زن و نوشتن
.ما را از مرگ میرهان�”
―

“به� فروغ فرخزاد
در خيابانهای سرد شب
به� پنجرهها� زرد آسمان خیره� می شوی
و برف دلت را بر کاج سوخته� موهایت می بارانی
ـ حلق چرا تشنه� جرعها� شراب می شود؟
خلق چرا خسته� زندگانی خراب میشود؟
!اینقدر تارموهای زلفت را به� ستارهه� گره� نزن
لهیب قلب زخمی ات
فریب و غبار این سرزمین را نمی افروزد
زیرا حقیقتی که� در دل من و تو برق می زند
از چراغ قصرها و جادهه� روشنتر نیست
در روز تولدت
اشک برای چشمان و غم برای دلت می گرید
تو هم در آستانه� رود و طنین ابر
خود را به� سوهان غم جهانی با رنج های ابدی می سپاری
ـ من امشب در خواب خویش
قافله� سالار کاروانی بودم
که� مردمانش در این سرزمین رنج
.تازه� از خوابی سبز بیدار شده� بودند”
―
در خيابانهای سرد شب
به� پنجرهها� زرد آسمان خیره� می شوی
و برف دلت را بر کاج سوخته� موهایت می بارانی
ـ حلق چرا تشنه� جرعها� شراب می شود؟
خلق چرا خسته� زندگانی خراب میشود؟
!اینقدر تارموهای زلفت را به� ستارهه� گره� نزن
لهیب قلب زخمی ات
فریب و غبار این سرزمین را نمی افروزد
زیرا حقیقتی که� در دل من و تو برق می زند
از چراغ قصرها و جادهه� روشنتر نیست
در روز تولدت
اشک برای چشمان و غم برای دلت می گرید
تو هم در آستانه� رود و طنین ابر
خود را به� سوهان غم جهانی با رنج های ابدی می سپاری
ـ من امشب در خواب خویش
قافله� سالار کاروانی بودم
که� مردمانش در این سرزمین رنج
.تازه� از خوابی سبز بیدار شده� بودند”
―

معرفی کتابهای� که به تازگی منتشر شده اند�.
Mah.Sa’s 2024 Year in Books
Take a look at Mah.Sa’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends�
Favorite Genres
Polls voted on by Mah.Sa
Lists liked by Mah.Sa